فکرشهر ـ امراله کافینژاد*: در طول پژوهش برای یافتن و نگارش تاریخ پر فراز و نشیب بخش ارم شهرستان دشتستان، هر آبادی و روستای منطقه را به دقت بررسی کرده، وجه تسمیه آن را یافته و تاریخچه این مناطق را مورد واکاوی قرار دادم که خلاص های از آنچه یافت هام، با اولویت تاریخچه و علت نا مگذاری این روستاها در زیر می آید:
آبگرمو
وجه تسمیه آن بدین خاطر است: آب آن از چشمهای در کنار کوه بیرون میآید و همیشه گرم است. به واسطه گرمی آب آنجا به آبگرمو شهرت یافته است.
اُبلوکو
این روستا که به آببلوکی اشتهار دارد، در اصل آب پُلُقی بوده است. واژه «پُلُق»، در گویش محلی ساکنان روستا به معنی جوشش و غَلَیان است؛ زیرا چشمههای فراوانی در این نقطه بوده است که وقتی از دل زمین میجوشیده، مردم آنجا را آب پُلُقی میگفتند. رفته رفته اینجا به آببلوکی معروف شد.
آقامیراحمد (کنارسیاه)
وجه تسمیه: روستا نام خود را از زیارتگاه آقامیراحمد گرفته است.
آبشیرین (امامزاده شاهسالار)
در ده کیلومتری شمال رودفاریاب، روستایی است به نام آبشیرین. به خاطر چشمه شیرین آبی که در جنوب غرب این روستاست، این روستا به آبشیرین اشتهار یافته است. هر چند این روستا را به خاطر وجود امامزادهای به نام شاهسالار، که از نوادگان امام سجاد ( ع ) است، به روستای آقاشاهسالار هم میشناسند.
باغتاج
این واژه نیز از دوجزء تشکیل شده است: ← باغ (اسم) + تاج (اسم)؛ باغ به اعتبار باغهای زیاد و چشمهساران دل انگیز آنجا و تاج نیز به منزله تاج شرافت و بزرگی بر سر مردمانش که عاشقانه و دلیرانه علیه بیگانگان ایستادگی کردند و نام خود را در تاریخ ماندگار کردند، گرفته شده است.
بیدو
روستایی است در شمال شرقی موردخیر(بزپر) که به واسطه داشتن بید زیاد به بیدو اشتهار یافته است.
بزپر (پشتپر)
وجهتسمیه: به آن بوزپر هم میگویند و در زبان ترکی به معنای تپه سردسیری میباشد. عدهای آن را تپه خاکستری معنا کردهاند. به واسطه وجود تپهای به این رنگ.
بزپر در زمان ساسانیان و هخامنشیان، تعداد زیادی آسیاب آبی داشته است و هنوز بقایای آن ها به صورت مخروبه موجود است. در قدمت و دیرینگی بُزپر، کوشکِ اردشیر و گورِ دختر دو سندِ معتبرند. «برخی بر این باورند که این قصر [کوشکِ اردشیر] منسوب به اردشیر بابکان، موسس امپراتوری ساسانی، در اصل یک آتشکده بوده است». (رستگار، 1392: 179).
زکریا رستگار مینویسد: « گور دختر در سال 1339 توسط پروفسور "لویی واندنبرگ"، باستانشناس بلژیکی کشف گردیده است و وی اعتقاد داشت که در این مکان "چیشپیش"، یکی از نیاکانِ کورش هخامنشی دفن گردیده است». (کافینژاد، 1395: 155).
در حدود 1330 هجریشمسی، خانهسازی در اینجا شروع شد و مردم اسکان یافتند. طوایف ساکن در بزپرهمه فارسمیدان، از قرهمیرشاملو و از بونکوی اولاد و رحیمی و خواجوی و نظرلو میباشند. البته بیشتر اسکان در این منطقه، از زمان انقلاب اسلامی در سال 1358 هجریشمسی شروع گردید و این روستا رو به آبادانی نهاد.
پرگانک
چون کوههای این منطقه پر از درختهای بنه (بنک) بودند، به پُربنک اشتهار یافت؛ گرچه در گویش محلی، مردم به این روستا پرجونک نیز میگویند اما در حال حاضر نام پرجونک به پرگانک تغییر نموده و به این نام اشتهار دارد. در سال 1322 هجریشمسی بر اثر دستور عبدالرسولخان چاهکوتاهی، هیچ کس حق کوچ به ییلاق را پیدا نکرد و از آن زمان مردم در پرگانک ساکن شدند و اسکان یافتند.
تنگ اِرم
موقعیت سیاسی: شهر نوبنیاد تنگاِرَم مرکز بخش ارم شهرستان دشتستان میباشد.
بر اساس تصویبنامه شماره 17307 مورخ 14 تیرماه 1383 هیات وزیران، روستای تنگارم مرکز بخش ارم از توابع شهرستان دشتستان به شهر تنگارم تبدیل شد. کد تقسیماتی این شهر 70953 میباشد.
وجه تسمیه: نام آن در قدیم تنگ رم یا تنگ رم دیوان بوده و از نام تنگهای در غرب شهرک اسلامی «رمزیوان» اخذ شده است. شهر «رمدیوان» در گذشته آباد و زیبا بوده و نام آن در ردیف شهرکهای ایالت فارس در روزگار قاجاریه ثبت شده است.
«رم» به معنای شهر و آبادی و دهکده بوده و در پیشوند نام واژه برخی از روستاهای کوچک فارس، بارها و بارها مورد استفاده واقع شده است.
محمدجعفر حقایقنگار خورموجی (1235-1301 ق)، محقق و مورخ عصر ناصری، نام این روستا را به شکل تنگرم ثبت کرده و آن را از بلوک دشتی دانسته است. (رستگار، 1392: صص 368-369).
فارسنامه ناصری در مورد تنگارم چنین نوشته: « تنگارم یکی از بلوک نه گانه دشتی بوده و حدود دشتی از گاوبندی تا این دیار کشیده میشد».
واژه تنگارم از دو جزء تشکیل شده است: ← تنگ (اسم) + اِرم (اسم). در فرهنگ معاصر فارسی امروز در مورد واژه تنگ این طورآمده است: « تنگ: اسم درهی باریک و ژرف». (صدریافشار، 1381: 398).
تنگ ارم در اصل تنگرم یا تنگ رام میباشد؛ رام اسم یک واحد ارتشی بوده است. عدهای هم میگویند: تنگارم؛ همان ارم شداد میباشد. نام تنگ ارم اول با عین نوشته میشد که بعدها تغیر یافت. تنگارم؛ اول تنگارم و سپس تنگرحم و بعد تنگرم و در آخر به تنگارم اشتهار یافته است و رام، نام سپاهی بزرگ در زمان ساسانیان بود؛ هرچند در فرهنگ اوستایی به نام جای آباد و خرم اطلاق میشود.
خانههای باستانی به جامانده از روزگاران پیش، جدولهای کنده شده آب در دل کوهستانها، قناتهای متعدد و فراوان، خرابههای شهری آباد به نام رمزیوان، وجود دو آتشکده، برجهای نگهبانی، همه حکایت از شهری آباد دارند که روزگاری دژی تسخیرناپذیر بود. ما از روزگاری صحبت میکنیم که تنگ ارم در ردیف شهرهای زور و بیشابور بود و تعداد بیستهزار سوار مسلح داشته است و حراست و پاسداری از بزرگ ترین راه ارتباطی شوش به تختجمشید و پاسارگاد یکی از وظایف خطیر و مهم آنان بوده است.
از این واحد نظامی در جنگِ اعراب بسیار استفاده شده است. افرادی شجاع و دارای خصیصه ذاتی فراوان بودهاند و تاکتیکهای نظامی را به درستی انجام میدادهاند. کینه آنها در دل جنگآوران عرب باقی ماند تا اینکه سپاه سعد، تنگارم را پس از ماهها ایستادگی و تلاش فتح کرد و بر اثر همان کینه ذاتی قدیم که از سواران این خطه در دل اعراب باقی مانده بود، این شهر و دژ او را با خاک یکسان کردند؛ به طوری که در محدودهی تنگ ارم یا رم زیوان قدیم علاوه بر انسانها، حتی جانوری یا چهار پایی هم باقی نگذاشتند! علاوه بر خراب کردن و سوختن کتابها، مردان عمر سعد، هر چه قنات در این دیار بود را هم به کلی تخریب نمودند؛ به طوری که این شهر و قناتهای آن به صورت ویرانهای در آمد و تاکنون هم قناتها خراب باقی مانده است.
در زمان ساسانیان یا شاید پیش از آن، از منطقهای به نام «کتخوش» جدولی تقریبا چهل سانتی، جهت انتقال آب به تنگارم کشیده شد که طول این جدول نزدیک به شش کیلومتر میباشد و هنوز بقایای این جدول چندین کیلومتری در دل کوهستان غرب تنگ ارم مشهود است. حتی کاخی بزرگ که در دل آن کاخ باشکوه، استخری قرار دارد، در غرب تنگارم موجود است که از عهد ساسانی به جای مانده است.
تنگارم برای قرنها از سکنه خالی ماند و میشود گفت، این خطه فقط به عنوان قشلاق ترکان فارسمیدان و سایر تیرههای ترک بود تا اینکه اولین ساکنان آن در زمان نادر شاهِ افشار که همان ایل زنگنه میباشند، به این منطقه آمدند و ساکن شدند و از آن روزگار تاکنون عمران و آبادی در این دیار رونق گرفت؛ هر چند وقوع امراضی همچون طاعون، وبا، آزار و... در کم شدن جمعیت این شهر بیتاثیر نبوده است، اما شدیدترین ضربهای که بر پیکر تنگارم وارد گشت و آن را از صفحه روزگار پاک نمود، حمله اعراب بود!
نادر شاه در حدود دویست و هشتاد سال پیش، دو ایل بزرگ را از کرمانشاه به دشتستان تبعید کرد. علت تبعید، ندادن مالیات و تمرد از حکومت مرکزی بود. این دو ایل در روستاهای بنداروز وگلنگونِ دشتستان ساکن شدند و درهمان جا گرمای جنوب را تحمل کردند تا اینکه نادر کشته شد! سپس به تنگ ارم کوچ کردند؛ البته قبل از مهاجرت این دو ایل به تنگارم طایفه ای به نام کولیخانی در تنگارم ساکن بودند که امروزه اکثر آنها از میان رفتهاند.
تلخ آب
چون از دیرباز، آب این نقطه تلخ بوده، از این رو به تلخآب اشتهار یافته است. آب این سامان تا قبل از پیروزی انقلاباسلامی نیز همین روند را داشت تا اینکه حدودا در سال 1362هجریشمسی، با کمک جهاد سازندگی و همکاری و تعامل اهالی محل، در انتهای تلخآب واقع در کوه گیسکان موسوم به آبسوم، لوله کشی آب شرب آغاز گردید و از آن موقع به بعد آبِ تلخآب، شیرین شد و اسکان در آن نقطه مضاعف گردید!
بعد از بروز اصلاحات ارضی در سال 1341 هجریشمسی، اراضی تلخآب متعلق به کشاورزان یاغموری شد. بعد از انقلاب اسلامی که عشایر کمکم رو به سکونت نهادند و در این منطقه شروع به خانهسازی و ساخت و ساز کردند، این خطه روی به عمران و آبادی نهاد. بنابراین بنای اولین خانه در تلخآب به سال 1359 هجریشمسی برمیگردد و تا قبل از این تاریخ، مردم یاغموری از تلخ آب فقط به عنوان قشلاق به صورت چادرنشینی استفاده میکردند و ییلاقشان نیز در استان اصفهان در برهروز و سرتنگ بود.
تنگ فاریاب
تنگ فاریاب به این خاطر به این نام اشتهار یافته است که از دو جزء تشکیل شده است: فاریاب؛ به اعتبارجایی که در آن آب جاری، چشمه و قنات و رودخانه بسیار دارد و تنگ هم از آن رو که در گذشته، ورودی تنگ فاریاب به شکل دروازه بوده است و شکل و شمایل آن گویی در وسط تنگ واقع شده و نمای کوهستانی دلانگیزی از آن ساخته است.
تنگ فاریاب از سنهی 1318 هجریشمسی توسط اسداله مصدق و ماشاءاله تاج و حاج علی پناه مصدق روی به آبادی گذاشت و نامبردگان از باغتاج آمدند و در تنگ فاریاب ساکن شدند. تنگ فاریاب جزء جدا نشدنی باغ تاج بوده و در پلاک 7382 مربوط به باغتاج است.
تنگ دَرکش
در رابطه با این واژه باید گفت، اصل آن تنگ تیرکش است؛ چون در این نقطه بسیار تیراندازی میکردهاند و وقتی که مردم در این نقطه به سمت هدف خود تیراندازی میکرده اند و به هدف نمی خورده، تماشاگران با آوای بلند خطاب به تیرانداز میگفتند که دوباره تیر درکش! رفته رفته آن به تنگدرکش اشتهار یافته است.
البته به خاطر موقعیت جغرافیایی آنجا که محیط مناسبی برای صید حیوانات وحشی مانند بز کوهی و پرندگانی چون تیهو، کبک و... محسوب میشده؛ آنجا تیر زیاد میانداخته اند.
عده ای نیز میگویند: این واژه در اصل، تنگ زرکش است؛ چون در قدیم در مسیر تجاری بوده است و در آن تنگ، کالاهایی رد و بدل میشده است که در حکم زر، ارزشمند بوده است.
تنگ شهداب (آقا شهدا)
این واژه نیز به این علت نامگذاری شده که آبی چون شهد (عسل) دارد. به دلیل فراوانی آب شیرین در این نقطه که در زلالی و شفافی به مثابه شهدی میماند، به آن تنگ شهداب میگویند که رفته رفته آن به تنگ شهداب معروف شده است. هرچند عدهای نیز معتقدند به واسطه امامزادهای در آنجا که به نام آقا شهدا معروف است، این تنگ به تنگ آقا شهدا معروف شده است.
تنگ سُک
سُک یا سوک واژهای است ترکی، به معنای جایی که برآمدگی زیاد دارد و بلند و مرتفع میباشد. به خاطر کوههای بلند و تیز این ناحیه، این اسم را برای آن برگزیده اند. سوک واژهای ترکی است به معنی جای تیز و بلند! فارسی زبانها به سوک که واژهای ترکی میباشد، زوک نیز میگویند.
جمیله
جمیله مؤنث عربی جمیل است و به معنای زیبا و قشنگ میباشد. زیبایی آن مرهون بیست و چهارهزار اصله درخت بود که دوازده هزار اصله درخت آن را مرکبات تشکیل میداد و دوازده هزار اصله دیگر را نخلستانهای زیبا و سربه فلک کشیده تشکیل میداد؛ وجود رودخانهی شیرین و پرآب خیرک که از ضلع غربی جمیله میگذرد، همچنین عطر شالیزارهای جمیله تا دوردستها شمیم دل انگیزی را به وجود میآورد.
وجود چند آسیاب آبی تقریبا مخروبه با سنگ و ساروج، قدمت روستای جمیله را تا عهد ساسانی به خوبی نشان میدهد و از زمانی که بیشابوربه عنوان پایتخت زمستانی شاپور اول انتخاب شد (241 میلادی)، به تبع آن مناطق اطراف نیز روی به گسترش و پیشرفت نهادند که از آن جمله، روستای جمیله است. جمیله از دیرباز، جزء املاک آقا زال بوده که قدمتش تا دویست سال پیش میرسد و این مرد، بر نواحی خشت و کنارتخته تا جمیله حاکم و مالک بوده است.
چاوک (چهوک)
وجه تسمیه چاوک از این قرار است که چون چاههای آب بسیاری در این منطقه وجود داشته است و مردم از آب چاه برای کشت و زرع استفاده مینمودند، به چهابک، سپس به چاوک (چهوک) معروف شد؛ چون چهاب یا چاههای آب فراوانی داشته است. کم کم در گویش محلی، به چهوک اشتهار یافت.
حدود اراضی چاوک تا پیش از اصلاحات ارضی با تنگارم یکی بود و بعد از اصلاحات ارضی در سال 1341 هجریشمسی، متعلق به ساکنین چاوک گردید و با آمدن اصلاحات ارضی، خوانین این روستا زمینهای کشاورزی را بین زارعین خود تقسیم کردند و هجده نفر سنددار شدند. از سال 1320 هجریشمسی عمران و آبادی به طور کامل در چاوک شروع گردید و خانه سازی آغاز شد. چاوک از زمان ساسانیان، دارای چند آسیاب آبی بوده که مخروبه شده است.
ترکان این منطقه، از تیره دوقوزلو هستند که پخش در این نواحی میباشند. دوقوزلوها، نه برادر بودند که از سهندِ سبلان، در زمان شاهعباس صفوی به این مناطق کوچانده شدهاند و سکنا گزیدهاند.
چَراب
به خاطر چُرچُر کردن آبشاری کوچک بر یک چرم، این نقطه به چراب اشتهار یافته است.
حسینآباد پناهی (آخُره)
چون در آخر و انتهای شمالشرقی رودفاریاب قرار دارد، به آخره معروف است. نام قدیم آن آخُره است.
خیرک
خیرک واژهای ترکی است که در اصل از واژهی خِرّه گرفته شده است و به معنای جایی است که آب با فشار زیاد بیرون میآید یا جایی که در آن چشمههای فراوانی وجود دارد. تلفظ آن به صورت خِرّک درست میباشد. « خِرّه در لغتِ ترکی، به معنای آبی است که زلال نیست و با گِل و لای آمیخته شده است (آبِ شُلی)».
روستای خیرک و شکرک و جایی پایینتر از خیرک به نام مِهرَک، نام سه نفر از سرداران ساسانیِ شاپور اردشیر میباشد که از وقتی که نامبرده، بیشابور را به عنوان پایتخت زمستانی خود برگزید، این مناطق را به دست سرداران نامی خود سپرد و به تبع، این روستاها نیز روی به گسترش و ترقی نهادند؛ چنانچه آثار دو کوشک بزرگ در خیرک و یک قصر دیگر و آثار آبادانیهایی که در شیب کوهپایه وجود دارند و همچنین جداول آبی که در میان کوهستانها کشیده شدهاند و وجود شش آسیاب آبی و رودخانه آب شیرین و هوای پاک و دلانگیز این منطقه باعث گردید تا این مناطق نیز روی به پیشرفت و آبادانی نهند و شالوده تمدنی دیرین را در قلب خود مخفی نگه دارند.
دُم دشت
این روستا، دنباله ی دشتی است که از تنگ ارم تا سر گردنه بوشکان، یک نواخت ادامه داشته و دمدشت آخرین قسمت آن دشت بزرگ محسوب میشود؛ یعنی اگر مسافت بلوک را از تنگ ارم تا گردنه بوشکان به حساب آوریم، دمدشت آخرین دنباله این دشت بزرگ محسوب میگردد که به مانند دُمی به سایر این دشت پهناور چسبیده است!
در سال 1360 هجریشمسی، ترکان این منطقه در ناحیه کنونی اسکان یافتند و در حال حاضر حدود بیست خانوار میباشند که از طریق دامداری و کشاورزی امرار معاش میکنند.
دهرود
در زمان قدیم، این دهکده در کنار رودخانهای پرآب و بزرگ قرار داشته است، از این رو به ده رود، یعنی ده کنار رود نامگذاری شده است. بدین مناسبت این دیار، دهرود نام گرفته است؛ چون دو دهرود در همسایگی هم قرار دارند، لذا اولی را علیا (بالا) و دومی را سفلی (پایین) گویند.
بسیاری از ساکنین دهرود بر این باور هستند که در قدیم از طریق بیماری مالاریا، کشتاری سخت در میان نوزادان و بچههای خردسال در دهرود اتفاق افتاد و چون زنان شیون میکردند در نوحه و زاری خود میگفتند: دی رود! دی رود! یعنی مادر، فرزندم! چون در تمام نقاط این روستا همین شیون و زاری بلند بود، لذا به دِی رود و کم کم در گویش محلی به دهرود اشتهار یافت.
رودفاریاب (پاریو)
این آبادی کوهستانی در موقعیت جغرافیایی 51 درجه و 28 دقیقه و 44 ثانیه طول شرقی و 29 درجه و 15 دقیقه و 14 ثانیه عرض شمالی واقع شده است. ارتفاع از سطح دریای آن 642 متر است. مساحت رودفاریاب از لحاظ بخش مسکونی، 263 هکتار میباشد. روستای رودفاریاب پس از شهر تنگارم، دومین محل سکونی بزرگ و بزرگ ترین روستای بخشِ ارم محسوب میشود و با 65 کیلومتر فاصله تا برازجان در شرق شهرستان دشتستان قرار گرفته است.
موقعیت سیاسی: روستای رودفاریاب از توابع دهستانِ ارم بخشِ ارم شهرستان دشتستان میباشد.
وجه تسمیه: در فرهنگ معین، درباره واژه رودفاریاب نوشته شده: فاریاب Far-y-ab] پاراب = پاراب = فاراب = فاریاو[ (اِ) ... ← s پاریاب، دیمی، زراعت دیم. (معین، 1381: 2469).
ولی در فرهنگ دهخدا در این باره آمده: «فاراب.(اِ) زمینی را گویند که به آب کاریز و رودخانه مزروع شود، بر خلاف زمین دیمه که با آبباران زراعت میشود. (برهان). فاریاب - فاریاو- پاریاب - پاریاو- پاراب (حاشیه برهان به تصحیح دکترمعین ». (همان، صفحه 7).
اما علت اصلی نامگذاری را برخی این می دانند: از آنجا که رودی از تنگفاریاب به این روستا در امتداد است و مردم سالیان سال است که باغهای خود را به وسیله آن رود، آبیاری میکنند، این روستا به رود فاریاب نامگذاری شده است. عدهای هم این طور روایت میکنند که فاریاب، یعنی محل تجمع آب؛ چون این خطه بسیار پر آب است. فاریاب (پاریاب) به معنای فراوانی آب است و چون این منطقه دارای رودها و چشمههای فراوان میباشد، به رود فاریاب شهرت یافته است.
محمدجعفرحقایقنگارخورموجی (1235-1301 ه.ق)، محقق و مورخ عصر ناصری، نام این روستا را به شکل رود فاریاب ثبت کرده و آن را از بلوک تنگستان دانسته است. میرزاحسن حسینی فسایی (1273-1316 ه.ق)، تاریخ نگار عصر ناصری، در سال 1311ق، آن را به نام رود فاریاب و در ردیف توابع ناحیه برازجان از بلوک دشتستان ثبت کرده و به اختصار میگوید: «رودفاریاب: 8 فرسخ مشرقی برازجان است ».
اما، پیشینه این روستا به زمانهای دوری برمیگردد. با پایتخت قرار گرفتن پاسارگاد توسط شاهان هخامنشی، توجه آنها به مناطق کازرون، سرمشهد و فیروزآباد به عنوان پایتخت زمستانه بیش از پیش مورد توجه قرار گرفت و از آنجا که فقط رشته کوهی میان سرمشهد و رودفاریاب واقع شده است، این روستا مورد توجه بسیار قرار گرفت. با روی کار آمدن «اردشیر بابکان» از فیروزآباد و تاسیس سلسله ای که از نام نیایش، ساسان، گرفته شده بود؛ یعنی ساسانیان؛ منطقه رود فاریاب نیز اهمیت قابل ملاحضهای را به خود دید؛ چرا که این مناطق تفرج گاه مناسبی برای شاهان ساسانی، خاصه در زمستان محسوب میشد.
سازهها، بناها و ساختمانهایی مانند «خرفخونه، قصرِدختر، تُواِ پاتورک، خانههای طاقیِ تنگِ دَروی، آسیابهای آبی»، کشیدن جدولهای آب در دل کوهستانهای سخت و صعبالعبور که هنوز موجود هستند، مؤیدی بر این نکته میباشد که رود فاریاب قدمتی بسیارطولانی دارد.
پیرامون ماجرای زاده شدن کورش هخامنشی، افسانههای گوناگونی به چشم میخورد. اینکه کورش چگونه و در کجا به دنیا آمده است؟ سوالی است که روایتهای مختلفی در جواب به آن وجود دارد. روایتِ رودفاریابیها نیز شنیدنی است.
«پس از اینکه کمبوجیه از نقشه شوم پدر زن خود مبنی بر قتل فرزند، (ایشتوویگو) مطلع میشود، مخفیانه همسر خود ماندانا را ـ که دلبستگی شدیدی به منطقه کوهستانی ارم داشته ـ به این منطقه کوهستانی میآورد تا به دور از فضای متشنج آنجا، فرزند خود را به دنیا بیاورد.
او سه پهلوان مرزدار که بسیار آنها را مورد اعتماد خود میدانسته، به نامهای براز (zâbor) و پارو (páreva) و بهآرام را به عنوان محافظ همسرش روانه پشتکوه میکند. این سه پهلوان مرزدار که مسوولیت حفاظت از ماندانا را برعهده داشتند، در پی یک نقشه ماهرانه، فرزند مرده را به مقر سلطنت ایشتوویگو، آخرین پادشاه ماد، میبرند و این گونه وانمود میکنند که روان شاه انوشه باد! چرا که فرزند دخترتان، مرده به دنیا آمده و شما از این کابوس رهایی یافتید ولی در آن طرف، یعنی در منطقه کوهستانیارم، میان رشته کوههای سر به فلک کشیده، کودکی زیبا به دنیا میآید و نام او را کورش میگذارند، همان کورشی که بعدها تیشه به ریشه سلطنت مادها زد و کابوسهای ایشتوویگو را به واقعیت مبدل کرد.
ماندانا پس از وضع حمل، مدتی به دیار خود بر میگردد، ولی از آنجا که به این منطقه کوهستانی عشق میورزیده، وصیت میکند که هنگام مرگ، او را در این منطقه دفن کنند». امروزه، گورِ دختری که در پشت پر (بزپر) واقع شده است، همان مقبره ماندانا، مادر کورش میباشد [تا پیش از کاوشگریِ علمیِ واندنبرگِ بلژیکی، این نظریه پابرجا بود].
واژه برازجان نیز ازهمان بُراز، پهلوان مرزدار، گرفته شده است. واژه پاریو نیز از همان کلمه پارِوَ مشتق شده است. واژه پارو در پهلوی به معنای محافظت کردن از چیزی (پاییدن) میآید. همانطور که پارو در پی حفاظت از ماندانا، مادر کورش بود. برای شناخت بهتر ریشه پارو به کتیبه داریوش در بیستون که نظر بیندازیم، میبینیم که واژه های پاتووtov)âp)از ریشهâp√ گرفته شده است که به معنای محافظت کردن کاربرد داشته است.
امروزه ریشه این واژه را در واژههایی؛ مثل پاییدن، پاپ، پدر به روشنی ملاحظه میکنیم که همه این واژه از ریشهâp√هستند؛ به عنوان مثال واژه پدر از ریشه âp√ گرفته شده که به معنی پاییدن و حفاظت است؛ همانسان که پدر نیز مسئولیت حفاظت و مراقبت از خانه را برعهده دارد. امروزه اهالی روستا، واژه پاریو را بیشتر در گویش خود به کار میبرند و نام اصلی که مردم پاریو را در عرضهای جغرافیایی با آن میشناسند؛ همان رودفاریاب است.
متاسفانه پس از زمانِ ساسانیان تا صفویان به دلایلی همچون: تخریبِ بناها، سازهها، کتیبهها و نقوشِ سنگی توسط عربها، آتشسوزی، سیل، زلزله، بیتوجهی مردم و مسئولین به حفظ اسناد، آثار و منابع ملی، کوتاهی و سهلانگاری مورخین، بمبارانِ هوایی انگلیس در خلالِ تجاوز به رودفاریاب و تسخیرِ برجِ سفیدِ غضنفرالسلطنه برازجانی و... نشانههای بسیار کمی باقی مانده است. این به معنای خالی از سکنه بودنِ پاریو ( رودفاریاب ) طی این فواصل زمانی نمیباشد!
همزمان با شکلگیری صفویان (907 ه.ق) عدهای از گوشه و کنار این سرزمین پهناور (ایران) بنای مهاجرت به این مکان را نهادند و شالوده و اساس سیمای امروزی این روستا را پیریزی نمودند؛ مهاجرانی که از سرزمین آبا و اجدادی خود [دشتی، کهگیلویه، مازندران، کوهمره، فارس، آذربایجان و...] کوچ کردند و در طلب جایی بهتر و نیکوتر، از بعضی شهرها و روستاها گذشتند تا اینکه این روستا را برای سکونت خود مناسب یافتند و هسته اصلی رودفاریابِ فعلی را پیریزی کردند.
رونی
کوه نسار از طرفی با دو کوه دیگر، روستای رونی را در برگرفتهاند. شکل کوهها به طوری است که انگار مثل فنر باز شده و کش آوردهاند و آن منطقه را لِوِری کردهاند؛ چون رونی در تنگهای قرار داشته است که در قدیم بین کوهها محصور بوده و شکل کوهها نیز به مانند این است که گویا کش آورده و در نقطهای چسبیدهاند، لذا به رونی معروف شده است.
سنا بُن سنا
این واژه در اصل، سنا بُن سنا است؛ سنا در لغتِ عربی؛ یعنی روشنی و از آنجا که در این روستا، چشمههای فراوانی وجود دارد، نام سنا را برای این برگزیدهاند. همین طور چون در بُنِ (انتهای) سنا، چشمههایی زلال نیز جوشانند، بُن سنا نیز به سنا اضافه شده است.
البته سنا نام چشمهای است در بهشت که در قرآن کریم، خداوند بزرگ از آن چشمه، به عنوان تسنیم یاد کرده است. در آیات 25 تا 27 سوره مبارکه مطففین چنین تلاوت میکنیم: یُسقَونَ مِنْ رَّحیقٍ مَختومٍ (25) خِتامهُ و مِسکٌ و فی ذالک فَلْیتَنافِسَ المُتنافسونَ (26) و مزاجهُ و مِنْ تَسنیمٍ (27) عَیْناً یَشرِبُ بها المُقَرِّبونْ ». (28)
« از شراب صاف و ناب سر به مهر سیراب میشوند (25) که مهر آن از مشک است در این نعمتها رقابت کنندگان باید رقابت کنند (26) و آمیزه آن شراب، از چشمه تسنیم است (27) چشمهای که مقربان از آن مینوشند. (28)
شکرک
این واژه نام درختی است با نام شکرک که به وفور در این منطقه یافت میشود. این گیاه که بوته کوچک خارداری است که در فصل بهار سر آن حالت قبه قبه میشود و درون آن را که بشکافی، مغزی شیرین از آن بیرون میآید و قابل خوردن است: آن مغز در شیرینی؛ همچون شکر میماند؛ بنابراین این روستا را شکرک نامیدند. شکرک از دو جزء شکر + ک تصغیر ساخته شده است. ترکها به این بوته شَکرک می گویند و فارس ها به آن شَکروک.
کفتارو (کفترو)
به آن کفتالو هم میگویند. در رابطه با وجه تسمیه این مکان (در نزدیکی بزپر) باید گفت، در این منطقه و کوههای اطراف آن، کفتار به فراوانی یافت می شده است و این وفور کفتار، سبب شده است اهالی منطقه، به ویژه ساکنان آنجا، نام کفتارو را برای آن برگزینند.
کمه زرد
به شکل کم زرد هم نوشته میشود. کَمّه به معنای لبه و حاشیه میباشد. کمه زرد دو معنا دارد. چون این نقطه در اغلب ایام سال سرسبز بوده است لذا به کمه زرد؛ یعنی کمتر زرد؛ اشتهار یافته است (همیشه سبز). معنای دوم آن کوهی است که در غرب کمه زرد قرار گرفته است که تمامی آن به رنگ زرد میباشد!
نگارنده [کافینژاد]، در نسخههای قدیم که اسنادش در دست شکراله رستم نژاد بود، وجه تسمیه دیگری نیز یافت؛ در چندین نامهای بجا مانده از قدیم؛ به خصوص سند قنات، نام آنجا، کمر زرد ثبت شده بود اما به هر حال در گویش مردم این دیار به کمه زرد اشتهار یافته است.
گیسکان
این واژه از دو جزء گیس (اسم) و کان (پسوند مکان) تشکیل شده است. گیس؛ به اعتبار رشتهکوههایی که مثل یک گیسو به هم متصل هستند و کان نیز، پسوند مکان است؛ چون از امتداد رشتهکوههای دالکی گرفته تا کلمه، رشته کوههایش چون گیسویی به همدیگر متصل میباشند؛ نام آن را گیسکان نهاده اند.
گشنی
واژه گشن در زبان پارسی به معنای مختلفی از جمله جوان، پهلوان، نر، انبوه، تنومند و خرمای نر آمده است. (رستگار، 1392: 568).
لرده
وجه تسمیه: لَردی، در گویش محلی به خانه بدون حصار و دیوار یا دیواری که در آن ملات به کار نرفته باشد، گفته میشود. به میدان فضای باز و میدان اسبدوانی و زمین هموار دشت، لَرد هم میگویند. لرده به معنی ریزش خاک کوه و تپه آبرفتی نیز می باشد. اما بهترین توصیف این است: آبادی و روستایی است به نام لرده؛ که دارای قدمتی بسیار میباشد. واژه لرده به معنای صافترین و هموارترین جای میباشد و چون این نقطه صاف ترین و هموارترین جای گیسکان است، به این نام اشتهار یافته است.
موردخیر
«چو آمد وقت خوان، دارای عالم/ ز موبد خواست رسم باج و برسم».
آقای محمد آیتی در کتاب گزیده خسرو و شیرین مینویسد: « باج دعای مختصری بوده که زرتشتیان زمزمه میکنند! (باژ، واج، واژ، به معنی سخن، گفتار، کلمه). برسم: زرتشتیان هنگام نیایش به نشانه سپاس نعمت، شاخههای انار و... به دست میگیرند».
در کتاب گاهشماری جشنهای ایران باستان، دکتر هاشمِ رضی هم این نکته را یادآور میشود که زرتشتیها هفت شاخه برسم، از انار، زیتون و شمشاد و... به شکرانه و سپاس نعمت بر دست میگرفتهاند و به نیایشهای خود ادامه میدادند.
در منطقه مورد خیر، «مورد»، بسیار میروید و فراوان دیده میشود. از آنجا که منطقه بزپر (ارم) از تفرج گاههای خوبِ زمستانیِ شاهان ساسانی بوده، از یک طرف هم در نزدیکی بزپر، کتیبههای فراوانی از موبد موبدان، کرتیر، در سرمشهد وجود داشته است؛ همچنین مورد خیر دارای موردهای فراوانی بوده است و میتوانسته در رسم برسم، نیازهای بسیاری را تامین نماید، این اسم و انتخاب آن به موردخیر چندان بعید نمیباشد!
ناخا
وجهتسمیه: به شکل ناخاه هم نوشته میشود. ناخ، همان ناف و میان هر چیز میباشد. به معنای ژرفا و عمق هم آمده است.
*مطالب فوق، به طور خلاصه از کتاب «زیر آسمان رودفاریاب»، نقل شده است. نویسنده این کتاب که مجموعا 380 صفحه دارد، امراله کافی نژاد می باشد که در کنار واکاوی همه جانبه ی رودفاریاب، تاریخچه ای از بخش ارم را نیز جمع آوری کرده است.
این نشانه زعف و کوچکی شما اس ازر میخام قست بی احترامی ندارم
خوشحال میشوم منبع مطالب رو هم ذکر کنید.