فکرشهر ـ الهام راسخی: من یک خبرنگارم. نه آدم سیاسی هستم و نه اقتصاددان. سیاسی از این جهت هرگز نبوده ام که حتی انتخابات را هم به زور اما و اگر شرکت کرده ام چون از دید من در کشور ما انتخابات قبل از آنکه اجتماعی و برای تغیر بهتر اوضاع و احوال مردم باشد، بیشتر باعث جابجایی مهره های سیاسی و تنش های اجتماعی می شود، مثل بازی شطرنج. بنابراین هرگز دوست نداشته و ندارم که من در نقش آن سربازهای بیچاره ای باشم که در وقت بازی، اول از همه فدا می شوند. از اقتصاد هم چیز زیادی نمی دانم. با اینکه در دانشگاه کتاب های اقتصادم را پاس کردم اما از آنها همانقدر یاد گرفتم که وقتی چیزی زیاد می شود قیمتش پایین می آید و هروقت چیزی کم می شود، گران می شود و این را هم همه می دانند، همه!
در حال حاضر به واسطه کارم، ذهنم از انبوهی از خبر متلاطم شده است که مثل حبابی هر لحظه امکان ترکیدنش وجود دارد. انبوهی از خبرهای سیاسی و اقتصادی که سیاسی شده است. حبابی که علاوه بر سکه و ارز، همه ما در آن گرفتار شده ایم و هر روز به سمتی می چرخیم. حبابی که قیمت ها را کم و زیاد می کند و همزمان زندگی 80 میلیون نفر را با خودش بالا و پایین می برد. حبابی نامریی که چشم همه به آن دوخته شده است و برخی به دنبال آن می گردند. شاید تمام زندگی ما در حباب می گذرد. اگر خوب دقت کنیم، می توانیم تک تکِ این حباب ها را ببینیم. از حباب جوی اطراف کره زمین گرفته تا حباب اطراف افکار پیر!
در این چندسالی که به طور اتفاقی وارد عرصه خبر شدم و البته با تلاش در آن ماندگار شدم - چون ماندن در آن به زحمت زیادی نیاز دارد - کمتر خبر خوشحال کننده ای شنیدم که متاسفانه بعضی از آن هم حبابی بودند. مثل افزایش شاخص بورس بعد از پیروزی آقای روحانی در انتخابات 96. یا آنقدر کوچک بودند که وجودشان در خیل عظیم خبرهای بد مثل گرم شدن با شعله شمع در هوای برفی بود. از خبرهای بدِ محیط زیستی گرفته تا بحران آب، خشکسالی و قطع برق در جهنم تابستان. از تورم و افزایش لجام گسیخته قیمت ارز و دلار و به دنبال آن اجناس بازار گرفته تا فرار مفسدان اقتصادی که روزگاری با اعتماد مردم روی کار آمده بودند. از کودک آزاری گرفته تا تجاوز گروهی به دختران. از اسید پاشی گرفته تا قتل. از خودکشی گرفته تا خودفروشی. همه و همه در طول روز مثل طوفان سهمگینی به من برخورد می کنند و شب هنگام مثل خاکستر آتشفشانی خاموش، بر سرم می ریزند، امید و شادی ام را در زیر خودشان دفن می کنند و رمق ادامه مسیر را از من می گیرند. بنابراین گاهی که خبرها را دنبال می کنم تا ببینم چه شده و نکند که چه شود، فکر می کنم که دچارنوعی بیماری خودآزاری شده ام. گاهی به خودم می گویم انتشار این همه خبر که حجم بیشترشان بد است، چه فایده ای دارد؟! چه فایده دارد که بدانم چه تعداد کودک کار داریم و چند زن معتاد؟! چه فایده دارد که هر روز فشار خونم با افزایش نرخ دلار و طلا بالا برود و دیگر هم پایین نیاید؟! وقتی نمی توانم کاری کنم. وقتی دستم از همیشه بسته تر است. وقتی حتی نمی توانم قلمم را بردارم و هرچه که خواستم بنویسم. با خودم می گویم نه این شغل به درد می خورد و نه این قلم! باید هر دو را دور بیندازم و خودم را از این همه بدبختی و فلاکت که حتی شب ها هم دست از سرم برنمی دارد راحت کنم. اما خوب که فکر می کنم می بینم که نمی توانم. نمی توانم مثل فرد بیسوادی در روستایی دور باشم که نمی داند در دنیا چه خبر است. او نهایتا بالا- پایین شدن قیمت گوسفندانش برایش مهم است. نمی توانم آنقدر خودخواه و بی خیال باشم که فقط به فکر منافع خودم باشم! نمی توانم ببینم و به خودم بگویم چیزی ندیده ام. نمی توانم چشمم را ببندم. نمی توانم دهانم را بدوزم. نمی توانم نوک قلمم را تیز نتراشم. حتی اگر قلمم نوک نداشته باشد، نمی توانم جلوی افکارم را بگیرم. پس بهتر است بشنوم و کاری کنم که شنیده شوند. بهتر است ببینم و کاری کنم که دیده شوند؛ چون من یک خبرنگارم.
شهروند: مامور پرداخت مالیات و عوارض
فعال اجتماعی: مامور اخذ رای
نماینده: مامور معذورِ ( مامور از سوی مردم، معذور در قبال مطالبات مردم)
خبر نگار: مامور تهیه گزارش های گزینشی
روز نامه نگار با سابقه: کاسب و دکاندر ماهر( کور شود دکونداری که مشتری خود شو نشناسد) رئیس: مامور امضا
عکاس خبرنگار: مامور دور بین بدست سالن های سرپوشیده کت و شلواری ها
مدیر: کسی که دریافتی هایاش بیش از حقوق ثابت ماهانه است( پاداش حق ماموریت اضافه کاری تشویقی ...)
روشنفکر بی خاصیت: روشنفکر بی خیر بی آزار
کارمند جز: تنها موجود حاضر در محل کار
ارباب رجوع : دونده راهرو و پله و، توپ فوتبال ادارات
نگارنده: بنده حقیر سراپا تقصیر( نه بنده ام نه حقیر نه سرا پا تقصیر)
بنده آزاد
خدمت دوستی که فرمودند: «خبرنگار = مامور تهیه گزارش های گزینشی» باید عرض کنم که خوشبختانه یا شوربختانه هرگز گزینشی چیزی ننوشتم و از من هم خواسته نشده چون مدیرمسئول و سردبیر کاملا به من اشراف دارند و می دانند اگر هم بخواهم نمی توانم بنویسم یعنی قلمم نمی چرخد. متشکرم
به نظر من شما دچار نوعی خودآزاری نشدید شما به خبرها و روند خستگی ناپذیر جامعه نزدیک تر شدید
و این مهم باعث شده که این احساس به شما دست بده. هر شخصی در هر قشر و کاری به واسطه نزدیکتر بودن به اون مسئله، ناخودآگاه دستگیر نوعی تنش شغلی میشود که این هم اصلا چیز بدی نیست البته از نظر من .فقط آنچه مهم است این است که انسان نباید فدای کار شود که همان خود باعث میشود از زندگی روزمره و شهروندی خودش دور بماند و این ناراحت کننده و در حد بحران است. خبرنگار و یا هر شغلی نباید آنچنان غرق شود که از آن ور بوم بیفتد و روزی به خود اید که دیر است .باز هم از زحمات شما خبرنگار عزیز تسکر میکنم .موفق و موید باشید
مردم محور نشده و به جای مسؤل گرا بودن و پرداختن به بالا دستی ها و نمایش آنها و سرگرم بودن به جشن ها و همایش ها ی سالنی که بشتر صفحات رنگی آن ها را پر میکند، به محله ها توجه نکرده و مشکلات اساسی و واقعی مردم عادی و نارسائی های درون شهر که جلو چشم شهروندان به آنها دهن کجی میکند و این رسانه ها چشم بر آن ها فرو میبندند را ، نپردازند ، به آنها خسته نباشید و تبریک نخواهم گفت