فکرشهر ـ الهام راسخی: در ۱۷ دسامبر ۱۹۹۹، مجمع عمومی سازمان ملل متحد، ۱۲ آگوست (۲۱ مردادماه) را به عنوان روز جهانی جوانان اعلام کرد. روز جهانی جوانان با اندیشهی «ساختن یک دنیای بهتر؛ به همراه جوانان» ایجاد شد. به این بهانه، سازمان ملل از تمام کشورهای دنیا میخواهد تا عملا در راستای توسعه امکانات و منابع به کمک جوانان و برای جوانان تلاش کنند.
سازمان ملل میگوید جوانان امروز با شرایط سخت استخدام، امنیت پایین شغلی و کنار گذاشته شدن از تصمیم گیری های مهم و حتی شراکت در امور، دچار ضعف در باورها و ضعف در اعتماد به نفس خودشان شدهاند. بنابراین دولتها، نهادهای خصوصی، دانشگاهها و افراد خیرخواه، میتوانند با فراهم آوردن شرایط کار و دادن فرصت به جوانان و اعمال نفوذ در موسسات و… به این قشر مهم و مالک آینده کشور کمک کنند.
جوان از ریشه جن به معنای جنبنده و پرحرکت گرفته شده است. ما پرانرژی هستیم. هر ساعت به سمتی می رویم، شاید دری به رویمان باز شود. شاید دستی به سمتمان دراز شود. شاید روزنه نوری ببینیم، اما هرچه می چرخیم اتفاقی نمی افتد جز اینکه رمق و امیدی برایمان باقی نمی ماند. برای همین سردرگم هستیم. نمی دانیم باید به کدام سمت برویم؟! چکار کنیم که موفق شویم؟! چه آزمون استخدامی بدهیم که قبول شویم؟! چه وامی بگیرم؟! چه شغلی داشته باشیم که وام را پس بدهیم؟! چه بگوییم که از هزارتوی گزینش موفق بیرون بیاییم؟! و سرآخر کجا پارتی پیدا کنیم که شاید سرکار برویم؟!
این ها بخشی از دغدغه های جوانان است. جوانی! سال های سبزی که از کودکی منتظرش بودیم. برای رسیدن به آن تلاش کردیم و ذوق رسیدن به سن جوانی را داشتیم. اما برای من و همسالانم قبل از آن که به جوانی برسیم، از روی آن پرتمان کردند تویِ پیریِ ناخواسته ای که مجبوریم ادای جوانی دربیاوریم و فکر کنیم که چیزی نشده است. نهال آرزوهایی که قبل از رسیدن به ثمر خشکید و برگ هایش را بادهای سیاسی و مشکلات اقتصادی برد. نسل جوانی که در پهن ترین هرم جمعیتی، زیر فشار بازسازی های بعد از جنگ و مشکلات اقتصادی بزرگ شدند. در کلاس های چهل نفره و در نیمکت های چهارنفره فشرده در کنار هم نشستند. دستشان مدام به هم خورد و ناخواسته مشق همدیگر را خط زدند تا اینکه در لشکری چند میلیونی پشت درهای کنکور صف آرایی کردند. دانشگاه رفتند و وقتی خواستند وارد بازار کار شوند، درب تمام دکان ها بسته شد و پشت دروازه های بلند زندگی ماندند. چون گزینه اول برای داشتن زندگی مستقل شغل است، برای نان خوردن، خوابیدن زیر سقف، ازدواج، صاحب فرزند شدن. همه ی این ها به طنابی به نام شغل بند است که آن طناب هم با تحریم های اقتصادی و فشارهای سیاسی پاره شده و نسل جوان را در آن سمت پل جامانده اند. پلی بر دره ای عمیق و مه آلود که آینده ای نامعلوم انتظارشان را می کشد؛ آینده ای که پر از چه، چرا و چگونه است. آینده ای که هیچ چیزی در آن مشخص و ثابت نیست و نمی توان حتی روی یک ساعت بعد از آن حساب کرد. وقتی قیمت سکه و دلار هر دقیقه تغییر می کند.
اینگونه نامشخص بودن آینده، جوانان را در خلسه فرو برده است، جوری که خستگی پیرهای 80 ساله را دارند. با این تفاوت که پیرها مسیر معلومی داشتند که ابتدا و انتهایش مشخص بود، اما جوان های امروزی مثل نقطه ای در مرکز دایره، هر ساعت به سمتی می روند و باز به همان جای اول برمی گردند. دور خودشان بی هدف می چرخند. خودشان را با جوان های کشورهای دیگر مقایسه می کنند. اینکه آنها به محض تمام شدن دوره تحصیلشان وارد هر دانشگاه و هر رشته ای که خواستند می شوند. به محض تمام شدن دانشگاه وارد بازار کار می شوند و اگر کمی تلاش کنند، به هر موفقیتی که می خواهند می رسند. اما جوان های کشورم بعد از این همه سال تلاش برای داشتن زندگی مجبورند هنوز در کنار پدر و مادرشان زندگی کنند، به سوال های بی اساس فامیل درباره اینکه چرا ازدواج نمی کنید جواب بدهند، پول تو جیبی بگیرند، صبح تا شب در شبکه های اجتماعی بچرخند و سر آخر بخوابند تا حداقل در رویا، زندگی کنند. زیرا که در زندگی واقعی چیزی جز بیکاری، بی پولی، بی هدفی، افسردگی و حسرت چیزی نصیبشان نمی شود.
به میان جوانان رفیتم و از آن ها پرسیدیم جوانی خودتان را در یک جمله بیان کنید. آنچه می خوانید صحبت های تلخ جوانان و البته یک مشت نمونه خروارها جوانی است که در این کشور زندگی می کنند که هر روز با آرزو چشم باز می کنند و هر شب با حسرت به خواب می روند.
فاطمه دهقانی 28 ساله گفت: فکر نمی کنم در حال حاضر کسی احساس جوانی کند.
ما که پیر شدیم. جوان نیستیم. این ها را مریم 25 ساله گفت.
آرزو 27 ساله گفت: جوانی و هزار تا آرزو که برای رسیدن به آن هزار تا مانع پیش رویت است که معلوم نیست که بعد از رد کردن موانع آیا به آرزوهایت می رسی یا نه؟! می توانی آن زندگی که مد نظر داری را تشکیل بدهی یا نه!
جوانی چیه؟! جوانی اصلا وجود ندارد! کو؟! این ها را رویا روزی، 28 ساله گفت و ادامه داد: دلخوشی نداریم. نه تفریحی نه انگیزه ای! هیچی!
سختی، زجر، اشک و ناله. این ها توصیف مهسا قائدی از جوانی بود.
مرتضی 28 ساله گفت: در ایران روز جهانی جوانان چیز مسخره ایست!
عباس معماری 30 ساله با ناراحتی گفت: 30 سال دارم نه هدفی دارم. شکست بسیار سختی هم خوردم. هیچی نمی گم. حرفی ندارم. جوان های ما روحیه زندگی کردن را هم ندارند. جوانی که 30 سالش شده، نه ازدواج کرده، نه زندگی تشکیل داده، نه چیزی...
اینجا که جوانی وجود ندارد. همه پیر شده اند به خاطر مشکلات. هیچ کس جوان نیست. با این مشکلات که نمی شود جوان بمانی و جوانی کنی! این ها را نادیا 26 ساله به «فکرشهر» گفت.
مهدی 27 ساله گفت: جوانی یعنی شب را با آرامش خوابیدن و نداشتن دغدغه و نگرانی برای فردا، اما جوانی ما تباه شد.
فاطمه دهقان نژاد بیان کرد: چی بگم والا. توی این مشکلات و وضع جامعه اون چیزی که از جوانی انتظار داشتم، نشد.
سارا موسوی 31 ساله گفت: آدم در سن 12 - 10 سالگی انتظار می کشد که بزرگ شود تا آزادتر شود، اما وقتی توی زندگی می افتد نمی تواند آن طور که بخواهد زندگی کند.
فاطمه 26 ساله گفت: جوانی ما فقط دوران وام و بانک و رنج و زحمت بوده است.
اصغر 34 ساله گفت: ما جوانی ندیدیم و نکردیم. غیر از زجر و بدبختی و فلاکت و بی بازاری!
خانم خرم رخ در جواب دختر جوانی که گفت دهه 50 خیلی بهتر از ما بودند، جواب داد: دهه پنجاهیا تو انقلاب و جنگ «غزیک» واویدن! {نابود شدند}.
امیر 23 ساله گفت: نسل سوخته بی هدف و بیهوده.
فریده 28 ساله گفت: ما نمی فهمیم جوانی چه شکلی است. اون آدمی می فهمه که در کشورش آزادی داره، حق انتخاب داره، شادی داره، می تونه پوشش یک جوان را داشته باشه. می تونه از ته دلش شاد بشه. ما که فقط سرکوب و سرکوب!
حکیمه 32 ساله گفت: ما فقط ظاهرمون جوان هست. ما نسل سوخته ای بودیم که هر چیزی می خواستیم «تش» {آتش} گرفته بود و برای ما قیراط بود. از شیر خشک گرفته تا آرزوهای کوچکمون.
جوانی یعنی فصلی پر از سردرگمی، بی تجربگی و ناپختگی؛ این ها توصیف علی از جوانی بود که 27 سال داشت.
حمیده 31 ساله گفت: در یک جمله ما جوانی نکردیم. تمام.
احسان 31 ساله در توصیف جوانی گفت: سردرگمی برای آینده.
. وقتی بعد از آنهمه سال اتفاقی در خیابان دیدمش
از حالش پرسیدم. گفت: بچه که بودم ، و قتی با بزرگ ترها به مسافرت میرفتیم، اتوبوس به گردنه ها و کتل های ترسناک و خطرناک که میرسید، شاگرد شوفر با صدای محکم داد میزد و میگفت : به چکنم چکنم گرفتار نشین ، یه صلوات بلند ختم کنین « اللهم صلی علی محمد و آل محمد ».
أن موقع و زمان بچگی من نمیتونستم بفهمم که چکنم چکنم یعنی چه. حالا که بزرگ شده ام تازه می فهمم چکنم چکنم یه چه معناست
یک زمانی هزینه اصلاحات خیلی کم بود و اصلاح طلبان برای امر اصلاح اینقدر هزینه گزاف نمی پرداختند؛ اما این روزها هزینه اصلاحات خیلی بالا رفته!
آن روزها دو قران یا دو هزار که میدای سلمانی سرت را تا ته اصلاح میکرد؛ اما این روزا هزینه اصلاحات بالا رفته و برای یک اصلاح ساده و معمولی
تا به یک دلار هم رسیده! تازه سلمونی برات ناز هم میکنه و
به این مقدار هم راضی نیست و اگر بیشتر ندی قهر میکنه و دفعه بعد سر تو کچل میکنه گردنتو با تیغ زخم میزنه