فکرشهر: یک نانوایی، سلمانی، طباخی و دکه سیگارفروشی در تهران این روزها خدمات و جنسهایشان را با قیمت پایینتر به مردم میدهند.
به گزارش فکرشهر، روزنامه شهروند نوشت: «میخواهند کمی رنگ امید به چهرههای مردم متحیر از قیمتهای عصبی این روزها ببخشند اما دست روزگار و فشار اتحادیهها کار را برای آنها سخت کرده؛ هر چند همچنان ایستادهاند. فروشندههای منصف روزگار گرانی، دست از تلاش نمیکشند و همزمان، دل و زبانشان پر از اعتراض و خودخوری است. میگویند کوشش آنها تیری در تاریکی و تلاشی در شرایط سخت این روزهاست اما نباید همین روزنه امید را از مردم گرفت: «گناه مردم چیست؟»
پیرایشگاهی در خیابان طوس ۲۰سال است که دستمزدی کمتر از یک سوم نرخ اتحادیه میگیرد اما فشار این دو ماه بیشتر از تمام این سالها بر آنها سنگینی میکند؛ هر چند که تا الان حاضر نشدند تغییری در قیمت ایجاد کنند. طباخی معروف منطقه ۱۲ هم صبح به صبح سهم کارتنخوابها را از پخت روزانه کنار میگذارد و «حذف سهمیه این مردان و زنان بیپناه را» شرط انصاف نمیداند. دو پسرخاله در خیابان شریعتی و سهرودی هم «نان با عطر مهربانی» را همچنان حفظ کردند تا به قول خود «شرم شریفترین انسانها بیشتر از این نشود.» دکه سیگارفروشی بالاتر از میدان ونک هم مجبور است سیگار ارزانش را کوپنی کند؛ «مشتری زیاد است و سهمیه ما از بازار سیگار ناچیز.»
آنها حتی کار خود را کوچکتر و بیتاثیرتر از آن میدانند که دردی از مردم دوا کند ولی میگویند باید ادامه داد و «مگر ما مردم به هم رحم کنیم.»
نان با عطر مهربانی
لار که به هم ریخت و قیمتها سر به فلک کشید، نرخ نان ثابت ماند اما این تمام ماجرا نیست. آن طور که «قاسم جعفری» میگوید مردم این روزها برای یک لقمه سنگک در مضیقهاند و نانواها هم «برای کمکی ناچیز باید راهی پیدا کنند و نمیتوان سر خود قیمت را تغییر داد.» او که از ۷سال پیش این نانوایی در خیابان شریعتی را مدیریت میکند، از پارسال طرح «نان با عطر مهربانی» را راه انداخته و میگوید غم نان فراتر از این حرفهاست. همه از بجستان خراسان رضوی آمدهاند و سالهاست که در این منطقه به پخت و فروش نان مشغولند. شاطر، چانهگیر و فروشنده هر کدام از ناتوانی مردم در خرید نان، داستانها و خاطراتی دارند.
وسط روز است و صف مشتریان تا در ورودی کش آمده و همین صدای قاسم را پایین میآورد: «یکی از دوستان، همین طرح را در خیابان سهروردی دارد و ما هم از او تقلید میکنیم. بعضی از مردم، نذر نان دارند. مثلا میگویند روز پنجشنبه یا جمعه چند تنور را به عنوان خیریه به مردم بدهید. ما هم این صندوق را گذاشتیم که هر کس میخواهد کمک کند تا نیازمندان بتوانند هر روز نان بردارند.»
قاسم وسط توضیحاتش درباره خانواده و وضع زندگی خودش میگوید که «خانواده من بجستان هستند و ما هم باید برای آنها پول بفرستیم. ای کاش کار بیشتری از دست ما برمیآمد.» بیرون مغازه توضیحات «نان با عطر مهربانی» با خط ریز نوشته شده، اما داخل نانوایی و زیر صفحهای که بنهای نان روی آن قرار گرفته، توضیحات مفصلتری دیده میشود. نان مجانی اما این روزها مشتریهای بیشتری دارد: «قبلا ما در روز یک بار این بنها را میگذاشتیم و تا شب هم تمام نمیشدند اما در این دو ماه باید چند بار در روز بن بچسبانیم. اینجوری حداقل نیاز نیست مردم از ما نان بخواهند و خودشان بدون حرف و کلام، بن را میگذارند و نان برمیدارند.»
آن طور که قاسم میگوید افراد مختلفی این روزها مشتری این طرحند: «این منطقه کارتنخواب زیادی ندارد. آنها هم میآیند ولی کسان دیگری هم هستند که خود ما شرمنده میشویم. کسانی را در این منطقه میشناسیم که قبلا حتی به بقیه کمک میکردند اما الان خودشان وضع خوبی ندارند؛ از کارمند بازنشسته بگیر تا کارگر و راننده. آدمهای آبرومندی این روزها قدرت خرید نان هم ندارند.» نوبت به جمله آخر که میرسد سرش را پایین میگیرد و صدایش را به سختی میتوان شنید: «هدف ما این بود که اگر کسی نان نیاز دارد خجالت نکشد اما الان خود ما هم شرمندهایم.»
روزی ۱۶ ساعت کار میکنیم که قیمت را زیاد نکنیم
پنج پیرایشگر کنار صندلیهایشان، قیچی به دست مشغول کارند و هر پنج نفر دل پری از رسانهها دارند. میگویند روزنامه نمیخوانند و همه دروغ مینویسند و نوشتن درباره کار خود را توجه به حاشیه میدانند. جوانترین پیرایشگر سلمانی شناخته شده خیابان طوس، پاکت بهمنش را از کشو بیرون میکشد و با سیگاری بین دوانگشت، همچنان که راه خروج را طی میکند، میگوید: «مسئولان را سوژه کن، نه مردم رو. ما چه کاری میتونیم بکنیم توی این شرایط؟ اصلا ما نباید کاری انجام بدیم، کاری از دست ما برنمیاد. اینها را سوژه کنی و بنویسن توی روزنامههاتون شاید فرجی بشه.»
بحث به تحلیل رسانههای ایران میرسد و مشتریان و پیرایشگر باید منتظر بمانند تا فرصت حرف زدن پیدا کنند. نوبت به یکی از قدیمیترینها که میرسد میگوید: «من یه موقعی مطالب ممد قوچانی را میخواندم. مجلهش هم گرون بود ولی به عشق ستون خودش میگرفتم. الان ببین چیکارش کردن. روزنامهها نمیتونن بنویسین پسر خوب. نمیشه.»
در این سلمانی دو نبش ١٦ متری، درباره هر موضوعی بحث داغ میشود مگر قیمت ۷ هزارتومانی دستمزد. مدیر اما در نهایت توضیح میدهد که ۲۰سال است اتحادیه برای قیمت به او فشار میآورد و او در تمام این سالها مقاومت کرده است: «از یه طرف فشار اتحادیه، از یه طرف مالیات و دارایی. هیچ اسمی و عکسی از ما نباشه که باز هم شر میشه.»
گوشهای از مغازه و زیرپله، روزنامهای پهن است و او مشغول غذاخوردن میشود و همزمان درباره هدف اصلی این سلمانی و همکارانش میگوید: «خیلی این روزها برای ما سخته. ما هم زن و بچه داریم. همین امروز این بنده خدا یه قطعه برای پرایدش میخواست، زنگ زدن گفتن ٥٠ هزارتومان و تا رسید اونجا قیمتش شد ٦٠. ما داریم میجنگیم که قیمت را زیاد نکنیم. روزی ۱٧-۱٦ ساعت کار میکنیم.» پرسش اما این است که وقتی هم قیمتها تغییر کرده، چرا دستمزدی که یک سوم نرخ تعریفشده اتحادیه است، تغییر نکند؟ همه برای این پرسش پاسخهای یکسانی ندارند: «این مردم یک سال و دو سال نیست که ما را میشناسند و ما آنها را میشناسیم. نمیخواهیم بیشتر از این شرمنده آنها بشویم. اگر ما قیمت را زیاد کنیم اصلاح را از برنامههایشان حذف میکنند. الان ماهی یک بار میآیند و آن موقع میشود دو ماهی، سه ماهی، یک بار.»
آن طور که پرسنل این سلمانی میگویند این روزها مشتریهای آنها کمتر شده است، حتی با همین قیمت ۷هزارتومانی و نتیجه میگیرند که وقتی مردم نان خوردن ندارند، مجبور میشوند از ظاهر و بهداشت خود بگذرند. بحثها یکی پس از دیگری میآیند و بینتیجه رها میشوند اما سر آخر هر پنج نفر از آرزوی خود میگویند که «ای کاش شرایط اقتصادی تغییر کند.»
کارتنخوابی با روزی یک وعده غذا
صبح به صبح میآیند و سهمیه روزانه خود از پخت طباخی را میگیرند و سریع از آن کوچه معروف منطقه ۱۲تهران خارج میشوند؛ کارتنخوابها حالا میدانند که صاحب طباخی برای حفظ سهمیه روزانه آنها سختیهای زیادی کشیده و از صنف و دارایی گرفته تا ادارههای دولتی کوچه، همه در مقابل این طرح و سهمیه ایستادهاند. به روال معمول، صاحب این طباخی هم میخواهد که نام و نشانی از او در این گزارش منتشر نشود. پدرش در زمان حیات، این مغازه را وقف کرده و حالا هم در جایجای طباخی، درباره نحوه مصرف درآمدها توضیحاتی دیده میشود. گرگومیش هوا، افرادی که حالا زندگی بدون سرپناه برای آنها تبدیل به عادت شده کنار در ورودی میایستند و پرسنل طباخی هم بیهیچ حرف و کلامی ظرفی یک بار مصرف با تکهای نان را در دست آنها قرار میدهند. میگیرند و میروند و در گوشه و کنار پارک بزرگ همین حوالی به خوردن مشغول میشوند.
صاحب طباخی توضیح میدهد که بعد از این سالها همه آنها و حتی علاقه و سلیقهشان را میشناسد: «ما از همه جهت برای این کار تحت فشاریم ولی انصاف نیست این یک لقمه نان را از این بندگان خدا گرفت. خیلی از اینها را ما میشناسیم، غذای روزشان همین یک وعده است. درآمدی ندارند و اگر چیزی هم از این سطل آشغال دربیاورند به جنس و مواد میدهند.»
او توضیح میدهد که قیمت این روزهای طباخی، آنها را بر سر دوراهی قرار داده اما قصد ندارند این کار را خاتمه دهند: «اولش میگفتند این خیابان توریستی است و این افراد نمای کوچه را خراب میکنند. صنف هم نگرانی خودش را دارد. مالیاتی هم که برای این کارها میگیرند زیاد است. اما مشکل اصلی قیمت این روزهاست.»
به کاغذ قیمتها و توضیحش اشاره میکند: «ما مجبوریم قیمتها را روزانه تغییر بدهیم؛ هر روز نه ولی برخی روزها این قدر قیمت مواد اولیه زیاد میشود که راهی برای ما نمیماند. مشکلات قبلی هم یک طرف و این قیمتها هم یک طرف. مشتری کم شده و ما حتی نگران حقوق کارگرای اینجا هم هستیم.»
هر بحثی را به گلایه از شرایط این روزها و نگرانی درباره آینده میرساند اما میگوید که نمیشود سهمیه این افراد را حذف کرد: «بعد از این همه سال، نمیشود یکمرتبه به این دوستان بگوییم دیگر اینجا نیایید. نمیشود. انصاف نیست. ما هم امیدواریم. در این وضعیت مردم بیدرآمد و کمدرآمد بیشتر از همه آسیب میبینند.»
سیگار کوپنی برای مقابله با گرانفروشی
مشتریهایش همه او را میشناسند اما دست و بالش بسته است. کمی بالاتر از میدان ونک، صاحب یک کیوسک روزنامهفروشی میگوید که نمیخواهد با گرانفروشی به جایی برسد و توضیح میدهد که «الان وقت انصاف و رحم و مروت است.» میگوید: «هر اسمی خواستی بنویس اما اسم من باشد، مثلا بنویس حسن» و درباره کارش توضیح میدهد: «قیمت سیگار این روزها معلوم نیست دست کیه. واقعا معلوم نیست. یه گروهی هم از این بازار سوءاستفاده میکنن دیگه ولی کار من این نیست.»
حسن هر روز سهیمه سیگارش را میگیرد و آن را بین مشتریان تقسیم میکند: «با این قیمت همه میخوان باکس بخرند ولی من میگم نهایتا دو پاکت. هر کسی هم بیاید میفروشم. این طور نیست که فقط به مشتریهای ثابت بفروشم.»
او مفصل درباره برخورد مردم در این روزها خاطره دارد اما میگوید فقط کار وظیفهاش را انجام میدهد. حسن معتقد است که در این شرایط، خود مردم باید کمی رحم و مروت داشته باشند و او کار خود را عمل به وظیفه و نه لطف یا خدمت میداند. او هم دل پری از شرایط این روزها ندارد اما در نهایت میگوید این روزها هم میگذرد.»