جمعه ۳۱ فروردين ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار سیاست
مطالب بیشتر
کد خبر: ۵۴۶۸۱
شنبه ۳۱ فروردين ۱۳۹۸ - ۰۶:۲۳

فکرشهر: این که اسمردیاکف‌های سیاسی با چهره‌های سیاسی متفاوتی در سیاست ظاهر شده‌اند، اهمیت چندانی ندارد، مهم این است که این افراد در لایه‌های پنهان تاریخ گم و ناپیدا شده و در هر دوره‌ای سر برآورده‌اند، سیاست و تاریخ کشوری را بدون مجازات یا تحملِ تبعات آن دگرگون یا منحرف می‌کنند.

به گزارش فکرشهر، در سرمقاله شنبه روزنامه شرق می‌خوانیم: «از جمله وظایف مهمِ تاریخ انگار کشف و افشای «اسمردیاکف» های سیاسی است. اسمردیاکف، شخصیتی در رمان «برادران کارامازف» نوشته فئودور داستایوفسکی است؛ همان کسی که آنتوان را وامی‌دارد تا پدرش را به قتل برساند. اسمردیاکف که خدمتگزار خانواده کارامازف‌هاست، شخصیتی چندلایه دارد و تجسم و تجسد «سلطه بر سلطه» است. اسمردیاکف از کارامازفِ بزرگ بیزار است و از او کینه سختی به دل دارد اما در مقام و موقعیتی نیست که بتواند بزرگ خاندانِ کارامازف را از سر راه بردارد و از این رو با نفوذ در روح آنتوان وسوسه‌اش می‌کند تا پدر را به قتل برساند. هنگامی که آنتوان پدرش را به قتل می‌رساند و از جنایت خود به هراس می‌افتد، به اسمردیاکف می‌تازد که چرا او را وادار به چنین کاری کرده است. پاسخِ اسمردیاکف روشن و سرراست است و مو لای درزش نمی‌رود؛ «من تو را وادار به کاری کردم که آرزویش را داشتی.» در واقع اسمردیاکف صرفاً نقش کاتالیزور را دارد و به آنتوان یاری رسانده است تا این جنایت را محقق سازد.

اسمردیاکف‌های سیاسی جلوه‌های متفاوتی دارند؛ برخی بدخیم و برخی خوش‌خیم‌اند. بدخیم‌ها کسانی‌اند که با دسیسه‌هایشان سیر وقایع را برای منفعت خصوصی منحرف می‌کنند، کسب منفعتی که هرگز به مصلحت عمومی نمی‌انجامد. این اسمردیاکف‌های سیاسیِ بدخیم را می‌توان در برهه تاریخی «سقوط اصفهان» در دوره صفویه سراغ گرفت. در کتاب «سقوط اصفهان» به‌روایت کرسینسکی با بازنویسی سیدجواد طباطبایی به دوره‌ای از دست‌کاری این طیف سیاسی برمی‌خوریم که اگر بی‌نظیر نباشد، نادر است.

حکومت صفویه بعد از ۲۲۲ سال اقتدار نه به دست محمود افغان که جنم چنین کاری را نداشت، بلکه به دست اسمردیاکف‌های سیاسی فروریخت؛ کسانی که نگذاشتند سرداران بزرگ ایران به جنگ با محمود افغان بروند و پایتخت (اصفهان) را نجات دهند. اعتمادالدوله و لطف‌علی‌خان، مردانِ نامی ایران بودند که بلافاصله بعد از حمله محمود افغان به کرمان و سقوط این شهر عازم آنجا شدند و شکست سختی به او و شورشیان دادند. لطف‌علی‌خان بعد از پیروزی، خود را به کرانه‌های خلیج‌فارس رساند و خانه‌های پرشکوه و جلالِ بزرگان دربار را مصادره کرد و در اختیار سربازان قرار داد. لطف‌علی‌خان سپس عازم شیراز شد اما بار دیگر دسیسه‌چینان دربار دانستند که در صورت شکستِ کامل یورش محمود افغان، اتحاد میان لطف‌علی‌خان و اعتمادالدوله منافع آنان را به خطر می‌اندازد. به تعبیر پدر دوسرسو «ملاحظه نفع خصوصی بر تأمین مصلحت عالی‌تر حکومت چیره شد و درباریان ترجیح دادند که برای از دست دادن همه چیز خطر کنند تا این که سلاح در دست سرداری بماند که پیروزی او بر دشمنان کشور جز به بهای نابودی آنان تمام نمی‌شد.»

با این احساس خطر اسمردیاکف‌های سیاسی دست به کار شدند و ذهن شاه را با شبهه توطئه از سوی اعتمادالدوله مشوش کردند. در حینِ این آشوب و دسیسه‌های درباریان، محمود افغان اصفهان را به محاصره خود درآورد. قحطی چنان شهر را فراگرفت که اهالی شهر هر حیوان چهارپای زنده و مرده را در خفا می‌بلعیدند. در این بزنگاه دوباره از لطف‌علی‌خان خواستند لشکری فراهم آورد تا به جنگ برود اما او از دسیسه‌های افرادی که در کمین بودند تا بعد از پیروزی او را سربه‌نیست کنند آگاه بود، پس راهی جز گریز نداشت و گریخت. محمود افغان شهر را به تصرف درآورد و در جست‌وجوی لطف‌علی‌خان برآمد. خبرچین‌ها او را به بهای اندکی فروختند و محمود افغان بی‌درنگ مثله‌اش کرد.

در هیچ کجای تاریخ از این اسمردیاکف‌های سیاسی نام برده نمی‌شود. اگر چه محمود افغان آنها را گروهی شکنجه کرد و از دم تیغ گذراند، برخی از آنان در لایه‌های تاریخ پنهان شدند و خود را در درازنای تاریخ به امروز رساندند.

در این روایتِ مستند تاریخی با سه مفهوم سروکار داریم: قدرت و منافع خصوصی و اسمردیاکف‌های سیاسی. گویا اینها با یکدیگر ارتباط تنگاتنگی دارند. بدیهی است غایت این یادداشت تخفیف فروپاشی دولت صفویه به اسمردیاکف‌های سیاسی نیست و این موضوع صرفاً بهانه‌ای برای بازنمایی نقش ناپیدای این آدم‌هاست. باید بر این نکته هم اذعان کرد که همواره نقش این گروه سیاسی مخرب نیست.

خاصه آن که گاه منافع خصوصی آنان، موجب بقای منفعت و مصلحت بزرگ‌تری می‌شود. یکی از این چهره‌ها حاجی ابراهیم است، کسی که در برآمدن دولت قاجار نقش تعیین‌کننده‌ای دارد. بازرگانِ منفعت‌طلبی که منفعت خصوصی‌اش وجه عمومی پیدا می‌کند. بعد از فروپاشی دولت صفویه و مرگ کریم‌خان زند که هرگز آشکارا سلطنت منقرض‌شده صفویه را انکار نکرده بود، بزرگان خاندان زند تا سرحد مرگ با یکدیگر جنگیدند. در این بلبشو آقامحمدخان قاجار مدعیِ سلطنت که مدتی در زندان کریم‌خان زند بود، بعد از کشته شدن او به ایل خود گریخت و لشکری فراهم کرد. خاندان زند هم به نبرد قدرت مشغول بودند. در این میان چهار نفر هر یک به مدت کوتاهی سلطنت کردند. یکی از این چهار نفر جعفرخان زند بود که به یاری حاج ابراهیم، بازرگان سرشناس، شیراز را از چنگ مدعی دیگر (سید مرادخان) بیرون آورد و حاجی‌ابراهیم به پاس این خدمت کلانتر شیراز شد. از سوی دیگر آقامحمدخان قاجار به پیشروی خود ادامه می‌داد و در سال ۱۱۶۷ اصفهان را به تسخیر خود درآورد. جعفرخان زند که به یاری حاجی ابراهیم شیراز را گرفته بود به دسیسه دشمن سابق خود جعفرخان مسموم و کشته شد. این بار لطف‌علی‌خان پسرِ جعفرخان به یاری مجدد حاجی ابراهیم به سلطنت رسید. آقامحمدخان قاجار قدرت فراوانی پیدا کرده بود. لطف‌علی‌خان برای مقابله با قشون قاجار عازم اصفهان شد. طرفداران حاجی‌ابراهیم ارتش لطف‌علی‌خان زند را ترک کردند و به شیراز بازگشتند. خانِ زند که دید لشکرش نجنگیده شکست خورده به شیراز بازگشت، اما کلانترش او را به شهر راه نداد. بر اساس گفته هلفگاتِ مورخ، حاجی‌ابراهیم بنابر شَم طبقاتی خویش به عنوان یک بازرگان خواهان ثبات و آرامش بود و نیز برای حفظ منافع شخصی خود تشخیص داد که قاجار بهتر از زندیه می‌تواند ثبات ایران را تأمین کند. یک دهه بعد حاجی‌ابراهیم گفته بود، «کسی از سرباز غارتگر زندی یا قاجاری خوشش نمی‌آید. همه می‌خواهند ایران بزرگ و قدرتمند از ثبات داخلی برخوردار باشد.»

حاجی‌ابراهیم جلوه دیگری از اسمردیاکف‌های سیاسی است. او در حکومت آقامحمدخان قاجار صدراعظم شد. قضاوت تاریخی - سیاسی درباره حاجی‌ابراهیم دشوار است؛ بحث بر سر شیوه‌ای از سیاست‌ورزی است که در صورت‌بندی‌های متفاوتی جلوه‌گر می‌شد و آن، چیزی نیست جز سلطه بر سلطه دیگران و فرمان راندن بدون مجازات‌شدن. این که اسمردیاکف‌های سیاسی با چهره‌های سیاسی متفاوتی در سیاست ظاهر شده‌اند، اهمیت چندانی ندارد، مهم این است که این افراد در لایه‌های پنهان تاریخ گم و ناپیدا شده و در هر دوره‌ای سر برآورده‌اند، سیاست و تاریخ کشوری را بدون مجازات یا تحملِ تبعات آن دگرگون یا منحرف می‌کنند.

* پدر دوسرسو، بر پایه گزارش کرسینسکی، کتابی در دو جلد با عنوان «تاریخ واپسین انقلاب ایران» نوشته و آن را در زمانی که هنوز اشرف افغان بخش‌های مرکزی ایران را در دست داشت، منتشر می‌کند.

ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر