سه‌شنبه ۰۴ ارديبهشت ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار استان بوشهر
مطالب بیشتر
هستی (9)
فکرشهر ـ الهام راسـخی: مـرگ همیشـه پیچیده بـوده و زندگی بـا تمام مشـکلات و تلخـی هایـش ارزشـمند و گرامی؛ حتـی اگـر هـزاران بـار از مـرگ تلـخ تـر و سـیاه تـر باشـد. زیـرا مـرگ بـا خـودش نیسـتی دارد، نبـودن و رفتـن بـه جایـی نامعلـوم؛ و بـه همیـن دلیـل، زندگی بـا همـه مشـکلاتش از مـرگ جلـو اسـت. امـا برخـی حتـی بـا مرگشـان هـم از زندگـی جلـو مـی زننـد و آن را تـداوم مـی بخشـند. از کالبدشـان، دیگـر جـان هـا را حیاتـی نـو مـی بخشـند و هسـتی را بـه جـای نیسـتی در پیـش مـی گیرنـد. آن هـا قهرمـان هایـی غیرقابــل توصیفنــد. انســان هایــی پــاک، بخشــنده و معصومنـد کـه عـلاوه بـر اینکـه چیـزی از دنیـا نمـی خواهنــد، از آنچــه کــه تنهــا دارایــی شــان، یعنــی «جــان» شــان اســت، بــرای زندگــی دیگــران مــی گذرنـد و در حقیقـت ایـن هـا، همـان «اولئـک هـم الفائـزون» انـد. رسـتگارانی کـه گرچـه در زندگـی دنیــا، خــود و خانــواده هایشــان متحمــل رنــج هــا امــا در وقــت و ســختی هــای بیشــماری شــده انــد مـرگ و در سـخت تریـن لحظـه حیاتشـان، ذهنشـان از کمــک و خیرخواهــی بــرای دیگــران خالــی نیســت. خانــواده هایــی کــه در لحظــات ســخت روحــی و عاطفــی بــرای عزیزانشــان کــه در ورطــه مــرگ هســتند، تصمیــم زندگــی مــی گیرنــد و بــا اهـدای اعضـای عزیزانشـان بـه دیگـران، جـان مـی بخشــند. بخشــش آن هــا شــمردنی و گفتنــی نیســت. آن هـم در روزگاری کـه قانـون جنـگل بـر زندگـی مـا حاکـم شـده و مـی گویـد «بکـش یـا کشـته شـو، بخـور یـا خـورده شـو...»؛ در ایـن روزگار اسـت کـه اینــان قانــون حاکــم را زیــر پــا گذاشــته و بــه یــاد مــا مــی آورنــد کــه هــدف از آفرینــش انســان چــه بـوده اسـت؟!
کد خبر: ۵۶۳۰۸
يکشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۸ - ۰۷:۰۹


عبدالرحیم متقی
تولد 18/6/1381 ـ روستای ارغون دشتستان.
فرزند سوم خانواده ـ محصل 
اهدا: 15/11/1395 (14 سالگی)

خانه «عبدالرحیم متقی» در روستای «ارغون» از توابع دشتستان بود. روستای کوچکی در دل کوه ها که تعداد خانه های روستا از انگشتان دو دست تجاوز نمی کرد. خانه روستایی ساده و اتاقکی که در گوشه آن، دختر بچه ای در بستر خوابیده بود. مادر عبدالرحیم به دخترش اشاره می کند و می گوید: «این بچه ام هم بیمار است». غم و معصومیت از صورت آفتاب سوخته اش می ریزد. پدر عبدالرحیم و پدربزرگ مادری، در اتاق می نشینند. از او می خواهم اتفاق را تعریف کند و می گوید: «بچه ام هنوز 15سالش نشده بود. بچه سومم بود. دو دختر دارم و دو پسر. مدرسه می رفت. 29/10/95 بود. به خاطر شیطنت های بچگانه بالای تیر برق رفته بود و همان موقع دچار برق گرفتگی و ضربه مغزی شد. آن وقت در روستای «ننیزک» بودیم. برادرم آمد به من گفت: بچه مرگ مغزی شده و دیگر برنمی گردد. من هم گفتم اشکالی ندارد برای رضای خدا. گفتم بچه ما که مرده است بگذار یک بچه دیگر زنده بماند.

می خواهم بدانم «قبلا درباره مرگ مغزی چیزی شنیده اند یا پسرشان در این باره حرفی زده؟»؛ سوالم را می پرسم و پدر پاسخ می دهد: «قبلا وقتی سوار موتور می شد بهش می گفتم تند نرو؛ می گفت اگر مُردم، قلبم را اهدا کنید. برای همین من مخالفتی نکردم، اما مادرش خیلی ناراحت بود... ولی خب... به مادرش گفتم برای رضای خدا بگذار... بچه ما که دیگر مرده است. بگذار یک انسان دیگر زنده بماند».

کبد و دو کلیه عبدالرحیم اهدا شده است اما پدر و مادر از دریافت کنندگان، اطلاعی ندارند. می گویند: «دوست داریم طرفینی که کلیه و کبد را گرفته اند ببینیم. آن ها هم مثل بچه خودمان هستند؛ تنها چیزی که ما گله مند هستیم این است که طرفینی که اعضا گرفته اند به دیدنمان بیایند، آن وقت احساس می کردیم که بچه امان زنده است. از این جهت خوشحال تر می شدیم. دلمان می خواهد آن ها را بینیم».

می پرسم «واکنش اطرافیان نسبت به این کارتان چه بود؟»؛ پدر جواب می دهد: «همه از کار ما راضی و خوشحال شدند... راضی هستیم به رضای خدا...»

خاطرات عبدالرحیم را که را مرور می کنیم، مادر با صدایی که حسرت از آن می بارید، گفت: «خاطره زیاد است اما دو شب قبل از این اتفاق به من گفت مامان می خواهم «چوقه*» بخرم و برای عروسی عمویم «چوقه**» بپوشم و چوب بازی کنم»؛ مادر این را گفت و سرش را پایین انداخت تا حلقه های اشک جمع شده در چشمانش را کسی نبیند.
**چوخه یا چوقه، نوعی بالاپوش محلی مردانه است.

* یکی از سه پرونده ای که در ویژه نامه بهاری سال 1398 «به فکرشهر» منتشر شده بود، به گفت و گو با خانواده های کسانی که در استان بوشهر اهدای عضو داشته اند، اختصاص داشت. در توضیحات انتهای این پرونده که در مجموع 23 گفت و گو را شامل می شود و به ترتیب اهدای عضو نیز منتشر شده، آمده: «در لیسـتی کـه دانشـگاه علـوم پزشـکی بوشـهر از افـراد اهـدا کننـده در اسـتان بوشـهر، در اختیـار «فکرشـهر» قـرار داد، 42 اسـم بـه چشـم مـی خـورد؛ امـا بـا وجـود پیگیـری هـا و تلاش هـای انجـام شـده، تلفـن و یـا آدرس برخـی از ایـن عزیــزان پیـدا نشـد و برخـی خانــواده هـا نیـز حاضـر بـه مصاحبـه نشـدند. عـلاوه بـر لیسـت دانشـگاه علـوم پزشـکی و در حیـن انجـام گفـت و گوهـا، دو اهـدای عضـو دیگـر هـم انجـام شـد کـه تنهـا موفـق بـه یافتـن و گفـت و گـو بـا یکـی از ایـن خانـوده هـا شـدیم». به گزارش «فکرشهر»، این نخستین بار است که در استان بوشهر، موضوع اهدای عضو به طور ویژه و با این حجم، در یک نشریه منتشر می شود. این گفت و گو ها به ترتیب انتشار در ویژه نامه بهاری «به فکرشهر»، در پایگاه خبری ـ تحلیلی «فکرشهر» هم بازنشر می شوند.

منبع: ویژه نامه بهاری «به فکرشهر» ـ 1398

نظرات بینندگان
Fati
|
-
|
دوشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۸ - ۰۴:۴۷
دستتون درد نکنه، بسیار عالی بود
ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر