شنبه ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار استان بوشهر
مطالب بیشتر
هستی (23)
فکرشهر ـ الهام راسـخی: مـرگ همیشـه پیچیده بـوده و زندگی بـا تمام مشـکلات و تلخـی هایـش ارزشـمند و گرامی؛ حتـی اگـر هـزاران بـار از مـرگ تلـخ تـر و سـیاه تـر باشـد. زیـرا مـرگ بـا خـودش نیسـتی دارد، نبـودن و رفتـن بـه جایـی نامعلـوم؛ و بـه همیـن دلیـل، زندگی بـا همـه مشـکلاتش از مـرگ جلـو اسـت. امـا برخـی حتـی بـا مرگشـان هـم از زندگـی جلـو مـی زننـد و آن را تـداوم مـی بخشـند. از کالبدشـان، دیگـر جـان هـا را حیاتـی نـو مـی بخشـند و هسـتی را بـه جـای نیسـتی در پیـش مـی گیرنـد. آن هـا قهرمـان هایـی غیرقابــل توصیفنــد. انســان هایــی پــاک، بخشــنده و معصومنـد کـه عـلاوه بـر اینکـه چیـزی از دنیـا نمـی خواهنــد، از آنچــه کــه تنهــا دارایــی شــان، یعنــی «جــان» شــان اســت، بــرای زندگــی دیگــران مــی گذرنـد و در حقیقـت ایـن هـا، همـان «اولئـک هـم الفائـزون» انـد. رسـتگارانی کـه گرچـه در زندگـی دنیــا، خــود و خانــواده هایشــان متحمــل رنــج هــا امــا در وقــت و ســختی هــای بیشــماری شــده انــد مـرگ و در سـخت تریـن لحظـه حیاتشـان، ذهنشـان از کمــک و خیرخواهــی بــرای دیگــران خالــی نیســت. خانــواده هایــی کــه در لحظــات ســخت روحــی و عاطفــی بــرای عزیزانشــان کــه در ورطــه مــرگ هســتند، تصمیــم زندگــی مــی گیرنــد و بــا اهـدای اعضـای عزیزانشـان بـه دیگـران، جـان مـی بخشــند. بخشــش آن هــا شــمردنی و گفتنــی نیســت. آن هـم در روزگاری کـه قانـون جنـگل بـر زندگـی مـا حاکـم شـده و مـی گویـد «بکـش یـا کشـته شـو، بخـور یـا خـورده شـو...»؛ در ایـن روزگار اسـت کـه اینــان قانــون حاکــم را زیــر پــا گذاشــته و بــه یــاد مــا مــی آورنــد کــه هــدف از آفرینــش انســان چــه بـوده اسـت؟!
کد خبر: ۵۷۲۵۷
پنجشنبه ۰۶ تير ۱۳۹۸ - ۰۱:۲۷

اسماء زحمتکش
تولد: 1373 ـ خورموج
مجرد ـ فرزند اول خانواده ـ تحصیلات: لیسانس حقوق ـ ملی پوش تیم سافتبال و تیراندازی
اهدا: 28/5/1397 (24 سالگی)

مادر اسماء در آپارتمانشان را برایم باز می کند. از وسایلی که در سالن است می شد فهمید که تازه به آنجا اسباب کشی کرده اند. کنار هم روی مبل می نشینیم. فضای خانه آرام و تاریک است. مادر حال خوبی ندارد. صدایش گرفته و بی رمق است. من با احتیاط سوالم را می پرسم و او اینگونه شروع می کند: «اسماء عضو تیم ملی سافتبال بود. تازه تمرینات تیراندازی را هم شروع کرده بود. کنار تمریناتش درس می خواند که آزمون وکالت بدهد. مرداد 97 بود. رفته بود سر تمرین تیراندازی. بعد از تمرین سوار ماشین دوستانش شده بود که به خانه برگردد. دوستانش در بزرگراه نیایش پیاده اش کرده بودند. نیایش آن وقت پُل عابر پیاده نداشت». به اینجا که می رسد لحنش تلخ می شود و ادامه می دهد: «موقع عبور اسماء از خیابان ماشینی با سرعت به او می زند» و باز تلخ تر، از دروغی که شنیده است می گوید: «دکترها به من می گفتند حالش خوب می شود ولی همان روز توی کُما رفته بود. 6 روز توی کُما بود». 

می پرسم «چطور شد که اعضای اسماء را اهدا کردید» و او می گوید: «اسماء خودش کارت اهدای عضو داشت. من نمی دانستم کارت اهدای عضو دارد. دکترها گفتند» و گله مند ادامه می دهد: «در بیمارستان خلیج فارس اصلا به دخترم رسیدگی نکردند. همان شب تصادف اصلا به او دست نزده بودند. من با سختی دخترم را بزرگ کرده و به اینجا رسانده بودم. پدرش سال 79 فوت شده بود. وقتی خورموج بودیم اسماء پیاده سر تمرینات می رفت چون پول کرایه نداشتم که بهش بدهم. دکترها این چیزها برایشان مهم نیست. من فقط دوتا دختر داشتم که یکی اسماء بود». لحنش تلخ تر می شود و می گوید: «هیچ پدر و مادری دوست ندارد حتی یک تار موی بچه اش را به کسی بدهد. در بیمارستان به من خیلی بی احترامی شد. وقتی دخترم توی کُما بود حالم به حدی بد بود که خودم هم همانجا بستری شدم. هزینه بستری خودم را هم ازم گرفتند. بچه من تصادفی بود. به خواهرم گفته بودند اگر اعضایش را اهدا کنید هزینه بیمارستان را از شما نمی گیریم در صورتی که طبق قانون از تصادفی ها هزینه ای نمی گیرند. شهرداری هم فقط مجوز ساخت خانه می دهد و پُل عابر پیاده روی نیایش را هنوز تمام نکرده اند. باید پُل بزنند تا اسماء های بعدی فدای نیایش نشوند. شما وقتی مجوز برای ساخت خانه می دهی باید به فکر مردم هم باشی. مسوولین همه اشان همینطور هستند».

می گویم «پس چطور راضی به اهدا شدید؟» و پاسخ می دهد: «جان یک هموطن را نجات دادن وظیفه هر مسلمانی است» و با لحن پر از بغضی اضافه می کند: «دختر من دیگر تمام می شد».

می پرسم «داشتن کارت عضو اسماء شما را راضی به این کار کرد؟» و مادر پاسخ می دهد: «بله. نمی شد که به وصیتش عمل نکنی. خواست خدا بوده. هیچکسی بچه خودت نمی شود. روز آخر که دکترها من را صدا کردند که درباره اهدای عضو با من حرف بزنند فکر کردم که می خواهند بگویند اسماء به هوش آمده است، چون من امید داشتم. من خودم اینقدر به خدا امید داشتم که گفتم من روی مُرده دعا کنم زنده می شود. این اولین بار بود که دعایم مستجاب نشد. توی زندگی مشکل زیاد داشتم که حل شده بود. چند سال پیش دست اسماء درد می کرد. پیش دکتری در بوشهر بردم. دکتر آمپولی به دست اسماء زد که باعث شد دستش بدتر شود. اسماء را به تهران بردم. دکتر آنجا دید و گفت: 98درصد دستش فلج شده و خوب نمی شود. شب دعا کردم و صبح دوباره پیش دکتر رفتیم. دکتر گفت معجزه شده است. عصب دستش فلج شده بود. به خاطر اسماء تا یک ماه حالم خوب نبود. مراسمش اصلا یادم نمی آید. مجبورم کنار بیایم چون ما به اراده خودمان نمی آییم و به اراده خودمان هم نمی رویم».
قلب، کلیه ها و کبد اسماء اهدا شده است ولی مادر می گوید «البته چند روز بعد به ما گفتند قلب پیوند نخورده چون اسماء ورزشکار بوده و اعضایش بزرگ بوده است».

وقتی می پرسم «دوست دارید گیرنده ها را ببینید؟»، می گوید: «دیدن گیرنده ها هم برایم مهم نیست. اگر خودشان خواستند بیایند. اگر نیایند هم من به دیدنشان نمی روم».
مادر اسماء در پاسخ به اینکه «آیا الان از صمیم قلب راضی هستید» مکث می کند و می گوید: «چه بگویم؟ راضی هستم ولی نمی شود گفت یک مادر راضی شود که بچه خودش بمیرد تا بچه مردم زنده باشد. یک واقعیت است. من که امام حسین(ع) نیستم که بگویم راضی ام به رضای تو خدا هر چه تو بخواهی. نه! من می گویم خدایا این کار را برای من بکن. برای اسماء دعا می کردم برگردد».

خواستم بدانم «حاضرند اگر چنین اتفاقی برای کسی افتاد صحبت کنند تا راضی شوند به اهدای عضو؟» و مادر پاسخ می دهد: «فکر نکنم بتوانم چون ساده نیست». سرش را تکان می دهد و تکرار می کند: «واقعا سخت است».

* یکی از سه پرونده ای که در ویژه نامه بهاری سال 1398 «به فکرشهر» منتشر شده بود، به گفت و گو با خانواده های کسانی که در استان بوشهر اهدای عضو داشته اند، اختصاص داشت. در توضیحات انتهای این پرونده که در مجموع 23 گفت و گو را شامل می شود و به ترتیب اهدای عضو نیز منتشر شده، آمده: «در لیسـتی کـه دانشـگاه علـوم پزشـکی بوشـهر از افـراد اهـدا کننـده در اسـتان بوشـهر، در اختیـار «فکرشـهر» قـرار داد، 42 اسـم بـه چشـم مـی خـورد؛ امـا بـا وجـود پیگیـری هـا و تلاش هـای انجـام شـده، تلفـن و یـا آدرس برخـی از ایـن عزیــزان پیـدا نشـد و برخـی خانــواده هـا نیـز حاضـر بـه مصاحبـه نشـدند. عـلاوه بـر لیسـت دانشـگاه علـوم پزشـکی و در حیـن انجـام گفـت و گوهـا، دو اهـدای عضـو دیگـر هـم انجـام شـد کـه تنهـا موفـق بـه یافتـن و گفـت و گـو بـا یکـی از ایـن خانـوده هـا شـدیم». به گزارش «فکرشهر»، این نخستین بار است که در استان بوشهر، موضوع اهدای عضو به طور ویژه و با این حجم، در یک نشریه منتشر می شود. این گفت و گو ها به ترتیب انتشار در ویژه نامه بهاری «به فکرشهر»، در پایگاه خبری ـ تحلیلی «فکرشهر» هم بازنشر می شوند.

منبع: ویژه نامه بهاری «به فکرشهر» ـ 1398

ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر