سه‌شنبه ۲۸ فروردين ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار استان بوشهر
مطالب بیشتر
هستی (24)
فکرشهر ـ الهام راسـخی: مـرگ همیشـه پیچیده بـوده و زندگی بـا تمام مشـکلات و تلخـی هایـش ارزشـمند و گرامی؛ حتـی اگـر هـزاران بـار از مـرگ تلـخ تـر و سـیاه تـر باشـد. زیـرا مـرگ بـا خـودش نیسـتی دارد، نبـودن و رفتـن بـه جایـی نامعلـوم؛ و بـه همیـن دلیـل، زندگی بـا همـه مشـکلاتش از مـرگ جلـو اسـت. امـا برخـی حتـی بـا مرگشـان هـم از زندگـی جلـو مـی زننـد و آن را تـداوم مـی بخشـند. از کالبدشـان، دیگـر جـان هـا را حیاتـی نـو مـی بخشـند و هسـتی را بـه جـای نیسـتی در پیـش مـی گیرنـد. آن هـا قهرمـان هایـی غیرقابــل توصیفنــد. انســان هایــی پــاک، بخشــنده و معصومنـد کـه عـلاوه بـر اینکـه چیـزی از دنیـا نمـی خواهنــد، از آنچــه کــه تنهــا دارایــی شــان، یعنــی «جــان» شــان اســت، بــرای زندگــی دیگــران مــی گذرنـد و در حقیقـت ایـن هـا، همـان «اولئـک هـم الفائـزون» انـد. رسـتگارانی کـه گرچـه در زندگـی دنیــا، خــود و خانــواده هایشــان متحمــل رنــج هــا امــا در وقــت و ســختی هــای بیشــماری شــده انــد مـرگ و در سـخت تریـن لحظـه حیاتشـان، ذهنشـان از کمــک و خیرخواهــی بــرای دیگــران خالــی نیســت. خانــواده هایــی کــه در لحظــات ســخت روحــی و عاطفــی بــرای عزیزانشــان کــه در ورطــه مــرگ هســتند، تصمیــم زندگــی مــی گیرنــد و بــا اهـدای اعضـای عزیزانشـان بـه دیگـران، جـان مـی بخشــند. بخشــش آن هــا شــمردنی و گفتنــی نیســت. آن هـم در روزگاری کـه قانـون جنـگل بـر زندگـی مـا حاکـم شـده و مـی گویـد «بکـش یـا کشـته شـو، بخـور یـا خـورده شـو...»؛ در ایـن روزگار اسـت کـه اینــان قانــون حاکــم را زیــر پــا گذاشــته و بــه یــاد مــا مــی آورنــد کــه هــدف از آفرینــش انســان چــه بـوده اسـت؟!
کد خبر: ۵۷۲۹۲
پنجشنبه ۰۶ تير ۱۳۹۸ - ۱۱:۲۸

سجاد بارگاهی
تولد 30/11/1373 ـ برازجان
مجرد ـ تحصیلات: سوم راهنمایی ـ شغل: کارگر بنایی 
اهدا: 17/10/97 (24 سالگی)

مادر مهربانانه به استقبال آمد. آخرین فردی که قرار بود با او مصاحبه کنم. دو ماهی می شد که منتظر بودم حال روحی اش تا حدی مساعد شود که بتوانم درباره پسرش با او به گفت و گو بنشینم. خانه اشان در روستای «زکریایی» از توابع شبانکاره بود. با لباس سیاهش رو به رویم نشست و گفت: «5/10/97 بود. سجاد چند روز بود سرما خورده بود. دکتر هم رفته بود و دارو می خورد. ظهر بود. من داشتم ناهار درست می کردم. دیدم دارد می لرزد. گفتم حتما سردش است. رفتم دو تا بخاری کنارش گذاشتم. همینطور که نگاهش می کردم دیدم چشمانش تغیر کرده است.

چشمانش از حالت طبیعی خارج شده بود. هر کدام به یک سمت رفته بودند. هرچه صدایش می کردم هیچی جواب نمی داد. برادرش را صدا زدم. وقتی برادرش می خواست بلندش کند که به بیمارستان ببریمش ناله ای کرد». به اینجا که می رسد، به گریه می افتد و با همان حال ادامه می دهد: «بردیمش درمانگاه شبانکاره و از آنجا با آمبوالانس به بیمارستان شهید گنجی برازجان انتقالش دادیم. دکتر که دیدش گفت سکته مغزی کرده است. به خاطر سرماخوردگی عفونت به مغزش زده بود. سه روز بعد برادرش وقتی رفته بود آی سی یو که بهش سَر بزند، آمد گفت چشمان سجاد خشک شده است. من همان موقع فهمیدم که مغزش از کار افتاده است. همان موقع که پسرم این را گفت بلند شدم به پدرش گفتم می خواهم برایم کاری کنی و باید با من همکاری کنی». همینطور که اشک می ریزد و صدایش پر از بغض است ادامه می دهد: «پدرش گفت هرچه تو گفتی برایت انجام می دهم. گفتم سجاد دیگر مغزش از کار افتاده است. گفتم نگذار که اعضای بدن سجاد زیر خاک بپوسد. بگذار بعد از سجاد، صدها سجاد زندگی کنند. بیا تا اعضای بدنش را اهدا کنیم. پدرش قبول کرد. من خودم به دکتر باقری زنگ زدم. دکتر گفت:«مغز سجاد از کار افتاده است». گفتم می خواهم اعضای بدن سجاد را اهدا کنم. گفت: «بعدازظهر برایت کمیسیون می گیرم»».

سکوت می کند و من می پرسم: «چند روز از اتفاق گذشته بود؟»؛ پاسخ می دهد: «4 روز بعد از اتفاق بود. بعدازظهر کمیسیون گذاشتند. خیلی ناراحت بودم. مادر و پدر «عباس غانمی» هم همراهمان بودند. مادر عباس، خواهرم و خاله سجاد است و عباس، پسرخاله سجاد بود. دکتر شولی گفت خیلی ها که عزیزانشان مرگ مغزی می شود حاضر به اهدای عضو نمی شوند. بعد از اینکه مریضشان از دست رفت پشیمان می شوند. من به دکتر گفتم نه! من خودم دلم می خواهد این کار را بکنم چون وقتی عباس غانمی این اتفاق برایش افتاده بود، سجاد دایم می گفت:«مامان ای کاش من هم مثل سجاد از دنیا می رفتم». همینطور هم که شد. رضایت نامه را امضا کردیم. همان بیمارستان 17 شهریور اعضایش را اهدا کردند».

دو کلیه و کبد سجاد هم اهدا شده است و مادر می گوید: «من دوست داشتم از دکتر باقری بپرسم که چطور بود که قلبش را اهدا نکردند؟! دوست دارم کسانی که اعضا را دریافت کرده اند، ببینم. هر روز می گویم اعضایش به هر کسی رسیده، خداوند انشااله شفایش بدهد که بعد از سجاد من هزاران سجاد زندگی کنند».

به خاطره ها که می رسیم، بغضش بیشتر می شود و برایم تعریف می کند: «چند روز قبل از اینکه این اتفاق برایش بیفتد رفته بود دیدن خاله ها و عمه هایش و به همه فامیل سر زده بود. یک ماه قبل از این اتفاق من سرطان حنجره داشتم و بیمارستان بستری بودم. به پدرش زنگ زده بود و گفته بود:«هوای مامان را داشته باش. نکند مامانم چیزیش بشود». به اینجا که می رسد به هق هق می افتد و ادامه می دهد: «سجاد گفت: مامان اگر تو یک وقت بمیری من بعد از تو زندگی نمی کنم. می گفت: مامان من پسر کوچکت هستم. اگر ازدواج کردم، می خواهم بیایم پیش تو و بابا زندگی کنم ولی من را ول کرد و رفت. با من زندگی نکرد».

صبر می کنم تا کمی از حجم گریه اش کم شود و می پرسم «الان از کارتان راضی هستید؟»؛ پاسخ می دهد: «ساعت به ساعت و پای هر نمازم دعا می کنم. می گویم حتی اگر کسانی که اعضای سجاد را گرفته اند را نبینم، ولی خدایا تو به آنها شفا بده تا خوب شوند و زندگی کنند. انشااله که برای هیچکس این اتفاق نیفتد. هیچکس جوانش را از دست ندهد». دستش را به اندازه نوزادی باز می کند و ادامه می دهد: «واقعا خیلی سخت است؛ بچه ای را یک ذره بوده بزرگش کنی و بعد یک دفعه از دست برود. خیلی سخت است».

مادر سجاد هم حاضر است «اگر چنین اتفاقی برای کسی بیفتد آن ها را راضی به اهدای عضو کند» و ادامه می دهد: «انشااله که برای هیچکس این اتفاق نیفتد که بخواهد جوانش را از دست بدهد. من دخترم کارت اهدای عضو گرفت. خودم هم به بچه هایم سفارش کرده ام که اگر اتفاقی برایم افتاد اعضای بدنم را اهدا کنید».

می گویم «واکنش اطرافیان نسبت به این کارتان چه بود؟» و او توضیح می دهد: «همه راضی بودند اما بعضی ها چیزی از اهدای عضو نمی دانند. فرهنگش را ندارند. خیلی ها آمدند به من گفتند که اعضای بدن سجاد را فروخته اید؟! یا فکر می کنند ما از کسانی که اعضا را به آن ها داده ایم ماهیانه پول می گیریم. وقتی می خواستم فرم رضایت نامه سجاد را امضا کنم گفتم «قلم بر دست و کاغذ می نویسی/ مگر طرح جدایی می نویسی؟» سجاد، جدایی را نوشت و من امضا کردم» این را می گوید و باز هم به گریه می افتد.

 

* یکی از سه پرونده ای که در ویژه نامه بهاری سال 1398 «به فکرشهر» منتشر شده بود، به گفت و گو با خانواده های کسانی که در استان بوشهر اهدای عضو داشته اند، اختصاص داشت. در توضیحات انتهای این پرونده که در مجموع 23 گفت و گو را شامل می شود و به ترتیب اهدای عضو نیز منتشر شده، آمده: «در لیسـتی کـه دانشـگاه علـوم پزشـکی بوشـهر از افـراد اهـدا کننـده در اسـتان بوشـهر، در اختیـار «فکرشـهر» قـرار داد، 42 اسـم بـه چشـم مـی خـورد؛ امـا بـا وجـود پیگیـری هـا و تلاش هـای انجـام شـده، تلفـن و یـا آدرس برخـی از ایـن عزیــزان پیـدا نشـد و برخـی خانــواده هـا نیـز حاضـر بـه مصاحبـه نشـدند. عـلاوه بـر لیسـت دانشـگاه علـوم پزشـکی و در حیـن انجـام گفـت و گوهـا، دو اهـدای عضـو دیگـر هـم انجـام شـد کـه تنهـا موفـق بـه یافتـن و گفـت و گـو بـا یکـی از ایـن خانـوده هـا شـدیم». به گزارش «فکرشهر»، این نخستین بار است که در استان بوشهر، موضوع اهدای عضو به طور ویژه و با این حجم، در یک نشریه منتشر می شود. این گفت و گو ها به ترتیب انتشار در ویژه نامه بهاری «به فکرشهر»، در پایگاه خبری ـ تحلیلی «فکرشهر» هم بازنشر می شوند.

منبع: ویژه نامه بهاری «به فکرشهر» ـ 1398

نظرات بینندگان
حسین الیاسی فرد
|
-
|
جمعه ۰۷ تير ۱۳۹۸ - ۰۲:۳۹
هزاران افرین براین خانواده های ایثارگروشما خبرنگاران  خوب
ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر