پنجشنبه ۰۹ فروردين ۱۴۰۳
جستجو
کد خبر: ۶۵۶۲۲
شنبه ۰۷ دی ۱۳۹۸ - ۰۸:۴۵

فکرشهر: شاهین، عاشق سپیدی بود و تا عمر داشت به سفید پایبند ماند. تیم‌های پیکان و پرسپولیس که فرزندان و جانشینان شاهین بودند به تأسی از برادر بزرگ خود شاهین، سفید می‌پوشیدند اما ناگهان علاقه مدیر باشگاه، رفیق مدیر باشگاه، مربی خارجی و مترجم ارمنی پرسپولیس به رنگ سرخ، داستان را برگرداند و به خاطر عشق دسته‌جمعی‌شان به منچستریونایتد و ستاره‌شان جرج بست، رنگ قرمز را روی هوا زدند و چنین شد که سفیدها هم سرخ شدند.

به گزارش فکرشهر، ابراهیم افشار در روزنامه ایران نوشت:

پیکان و داستان یک لنگ:

شاهین ناسازگار و ملی گرای دهه سی را اگر پدربزرگ و پیکان دهه چهل را اگر پدر پرسپولیس محسوب کنیم داستان خاستگاه تیم پیکان در اصل از یک لُنگ آغاز شد که متعلق به جوانی‌ها و نداری‌های یک کارخانه‌دار معروف ایرانی بود. همان لُنگی که وقتی آقا به آلاف و اولوف رسید، در خانه اعیانی‌اش واقع در زعفرانیه از دیوار آویزان بود تا او ثابت کند که اصل و نسبش را فراموش نکرده است. محمودآقا خیامی بنیانگذار ایران‌ناسیونال و نیز باشگاه پیکان تهران، خود از بازیکنان قدیمی و دلدادگان کلوپ شاهین بود. علاقه او به سفیدهای پایتخت، آن قدر شعله‌ور بود که بیشتر مسابقات فوتبال داخلی و بازی‌های ارزنده تیم‌های خارجی را پیگیری می‌کرد. کارخانه اتومبیل‌سازی روتس (سازنده اتومبیل پیکان) که از این علاقه آتشین مطلع بود هرگاه مسابقه مهمی بین تیم‌های معروف عالم برگزار می‌شد برای او بلیت طیاره به‌همراه بلیت لژ مخصوص استادیوم و فیش رزرواسیون هتل را می‌فرستاد و محمودآقا ۹۰ دقیقه زل می‌زد به چمن. شاید سر همان زل زدن‌ها بود که وقتی شاهین عزیز در سال ۱۳۴۶ تعطیل شد رفقای جان و جگر محمود خیامی نشستند پایش و مخش را رسماً تریت کردند که تو با این عشق و علاقه‌ای که خودت به فوتبال‌داری بیا با یک تیر چند نشان بزن! هم با تأسیس یک تیم فوتبال زیر بلیت ایران‌ناسیونال به تبلیغات کارخانه‌ات دست بزن و هم برای سالم‌سازی تن و بدن کارگران ایران ناسیونال و افزایش بازدهی‌شان، ورزش کارگری را مد نظر قرار بده. و هم اینکه با راه‌اندازی کلوب فوتبالت این شاهینی‌های آواره را دور خودت جمع می‌کنی. شاید همین تئوری‌ها بود که در مغز خیامی نشست و هنگامی که فریدون معاونیان، مهندس معمار صاحبنامی که از آغاز با برادران خیامی‌ها همکاری داشت به آنها گفت که« بیشتر باشگاه‌های فوتبال معروف اروپا متعلق به‌ کارخانه‌های اتومبیل‌سازی هستند و از تیم‌های صنعتی شهیری چون یوونتوس و فیات، روتس و فولکس واگن نام برد خیامی به این پیشنهاد ممتاز فکر کرد و چون شاه مملکت در بازدید از کارخانه‌اش، او را تشویق به باشگاهداری کرده بود، پذیرفت که ایران‌ناسیونال تیم درجه یکی را خریداری و رویش سرمایه‌گذاری کند. آنها ابتدا باشگاه اقبال را که به‌وسیله صنعتکاران و تاجیک -قهرمانان سابق کشتی- تأسیس شده بود خریداری کردند و پس از تأسیس باشگاه پیکان، منتظر صید ستاره‌های فوتبال ایران ماندند. ابتدا این نادر لطیفی ستاره تیم ملی و تیم نادر بود که برایشان تیم ساخت و سپس سیل مهاجرت شاهینی‌ها به پیکان شروع شد. هنگامی که «رودلف» یکی از علاقه‌مندان اتومبیلرانی کشور و واسطه خرید مربیان خارجی، آلن راجرز را به پیکان آورد گل از گل خیامی‌ها شکفت. آنها قهرمان‌پروری را توأم با ورزش همگانی کارگران، در تپه‌هایی که ابتدا محوطه ضایعات کارخانه بود و سپس مسطح شد راه انداختند. پیکان در سال ۱۳۴۸ که ستاره‌های یتیم شاهین را گرفت نه تنها قهرمان پایتخت شد که با شکست دادن تیم معروف زسکای مسکو، قهرمان جام دوستی ایران نیز شد. هنوز دل‌ توپچی‌ها به‌ ریخت و پاش‌های خیامی در فوتبال خوش بود که هزینه‌ها سر به آسمان زد و نازک‌نارنجی بودن ستاره‌ها، مرد اتول‌ساز ایرانی را آزرد. روزی که علی پروین از پیکان ۳ هزار تومان دستخوش برای پیش‌قراردادش گرفت، شب در خانه‌شان دعوا شد! پدرش مش احمدآقا با عصبانیت مچ‌اش را گرفت و گفت این پول را از کجا دزدیده‌ای؟

۳ هزار تومان به پول آن زمان‌ها خب کمی مشکوک می‌زد و کسی در حد مش‌احمد نمی‌دانست که حرفه‌ دلخوشکنکی مثل پا به توپ زدن، درآمد هم دارد. آن شب مش احمد ساعت ۱۲ شب، علی را به در خانه لطیفی برد تا او تأیید کند که این پول را برای بازی در پیکان گرفته است و شب برود با خیال تخت و وجدان آسوده بخوابد. این پول برای آدم مقتصدی چون پروین آنقدر عزیز و زیاد بود که برده بود وسط اتاقش گذاشته بود و نگاهش می‌کرد. هی نگاهش می‌کرد. هی نگاهش می‌کرد. انگار که از ناف آسمان‌ها افتاده بود!

نادر لطیفی سلطان زمین‌خاکی‌های معروف تهرون - از زمین چاردیواری تا نپتون و ایرانشهر- هنوز قشنگ یادش هست که وقتی آقای خیامی بهش سفارش کرد: «بیا یه تیم واسه ایران‌ناسیونال ببند.» اولش رفت مجید حلوایی و گودرز حبیبی و الباقی ستاره‌های شرق تهران را جمع کرد و برد آنجا. یک روز دم غروب رفته بود خیابون عارف و غیاثی و آن حوالی و پسره چشم‌تیله‌ای را دیده بود که کتونی‌های تخت سبزش در وسط میدان تیم کیان عین الماس می‌درخشد. کشیده بودش کنار و بهش گفته بود می‌آی پیکان؟ علی گفته بود چرا نیام؟ نادر همان جا دسته چک‌ش را درآورده و روی کاپوت پیکانش برای پسر مش احمد، یک چک سه هزار تومانی نوشته بود. سیصد تومان هم نقد گذاشته بود تو جیببش که «بیا این هم حقوق ماه اولت.» نادر شب توی خونه نشسته بوده که مادرش می‌گوید «در می‌زنن. پا شو ببین کیه؟ لابد تو رو کار دارن!» نادر می‌رود سمت در و می‌گوید کیه؟‌ می‌بیند حاج احمد کله‌پز، دست علی را گرفته و کشون‌کشون آورده آنجا. سیخ تو چشم‌های نادر نگاه می‌کند و می‌گوید: این پول رو تو دادی بهش؟ نادر می‌گوید بله. حاج احمد همان‌جوری که تیز و بز دست بچه‌ش را گرفته بود و آورده بود آنجا، همون‌جوری هم چابک برمی‌گردد خانه. باورش می‌شود که دیگر آخرالزمان شده و توی فوتبال به آدم پول می‌دهند. آن روزها سلطان علی پروین مخراجکار درجه یکی بود و هر روز تو تمرینات دیر می‌کرد. نادر هم که اوایل در سه نقش بازیکن، مربی و کاپیتان پیکان بود هی به‌ش ندا می‌داد که چرا دیر می‌آی علی؟ آخرش می‌رود سراغ پسرخاله‌ش که این علی پسر مش‌احمد چرا دیر به دیر میاد تمرین؟ او هم گفته بود «بابا اون هر روز یه قطعه طلا می‌گیره دستش و تا زمانی که تمومش نکنه، حق خروج از کارگاه طلاسازی رو نداره. کارش هم اونقد خوبه که رو هوا می‌برندش.»

نادر یکسالی پیکان را اداره کرد و سال بعد خیامی گفت یک مربی از انگلیس آوردم، اگه می‌مانی زیردستش کار کنی بکن و اگر دوست نداری برو. نادر گفته بود که من از ۱۶ سالگی در زمین نپتون و در تیم نادر نفر اول بودم، حالا بشم نفر دوم؟ من می‌روم ولی اگر به بچه‌های من هم همان پیش‌قرارداد ۵ هزارتومنی و حقوق ماهانه ۵۰۰ تومانی را می‌دهید که به بازیکنای پرسپولیس می‌دهید، بگویم آنها هم بمانند. نادر رفت و علی سلطون پیشنهاد ۵هزار تومنی و حقوق ماهانه ۵۰۰ تومانی آقاخیامی را رو هوا زد و دیگه رفت که بشود سرور و سلطان و سالار پرسپولیس.

پیکان روزهای خروسخوانی‌اش را با راجرز سپری کرد و یک سال بعدش که خیلی‌ها زیر کار را زمین گذاشتند تا آستانه انحلال رفت. درست است که خیامی از این خروج دسته‌جمعی ستاره‌های حلبی خوشحال شد و پروسه تولید «وانت‌پیکان‌»ها را با سرمایه‌ای معادل همان تیمداری راه انداخت اما برنده اصلی این خروج‌ها، مرد بزن‌بهادری بود که از امریکا آمده بود و بولینگ ایران را راه انداخته بود و با خواهر شاه کارهای مشترک اقتصادی می‌کرد. علی عبده دهانش را باز کرد و یک تیم پر از ستاره قلفتی از آسمان توی کام‌اش افتاد و نامش با تصاحب پرتماشاگرترین تیم تاریخ در موزه فوتبال ایران ماند. یکی از دلایل ترک پیکان توسط پرسپولیسی‌ها، این بود که چند نفر از گنده‌بک‌های تیم به کنار گذاشتن آلن راجرز توسط مدیران پیکان اعتراض داشتند و همان‌ها بودند که وقتی به تیم سرخ‌شان برگشتند، بلافاصله بهانه راجرز را گرفته و یک سال بعد، او را به تیم خود برگرداندند. البته در کوچ دسته‌جمعی شاهینی‌ها به پیکان و پرسپولیس باید سهمی هم برای سیاستگرایی پیچیده چند شاهینی چرچیل از جمله پرویز دهداری و کاظم رحیمی قائل شد. چون آنها که نمی‌خواستند شاهین به‌کل نابود شود در مذاکرات پشت‌پرده‌شان راضی شدند که حتی اگر قرار باشد مجموعه تیم زیرنظر آدمی مثل عبده برود بهتر از این است که در زباله‌دان تاریخ از یادها بگریزد.

آقا خیامی اگر در حوزه باشگاهداری، گلی به سر نزد، حداقلش در حوزه اتومبیل‌سازی به آدم سازنده و خلاقی تبدیل شد. روزی که خط تولید پیکانش طی مراسمی در جاده کرج راه افتاد و در مراسم رونمایی از مردمی‌ترین اتول ایران، اولین پیکان از وسط یک کیک بزرگ خارج شد و پیکان شماره تهران-الف به بازار صنعتی ایران ورود کرد هرگز از یاد او نرفت. کارخانه‌ای ثبت شده با سرمایه ۴۰ میلیون تومانی که تنها می‌توانست روزانه ۱۰ دستگاه خودروی سبک و ۷ خودروی سنگین (اتوبوس و کامیون بنز) تولید کند، هفت سال بعد با افتخار تمام اعلام کرد که سرمایه شرکت در همین مدت کوتاه، بیش از ۱۲ برابر شده و ایران ناسیونال از نظر کیفیت و کمیت تولید، در ردیف بزرگ‌ترین خودروسازان آسیا قرار گرفته است. پس‌از آن، در سال ۱۳۵۲ که پیکانی‌های پرسپولیس قهرمان جام تخت جمشید شدند، ایران‌ناسیونال اعلام کرد که خودکفایی در تولید قطعات یدکی را در رأس برنامه‌هایش قرار داده است. حالا دیگر پرسپولیس عبده برای خودش یلی شده بود. تنها کسی که در قرارداد فی مابین عبده و خیامی در زمان کوچ دسته‌جمعی ستاره‌های پرسپولیس به پیکان، در تیم قرمزها ماند عزیز اصل‌کاری بود که تیم آماتورهای پرسپولیس را یاری کرد اما بعد از وقوع اولین اختلافات در پیکان مدل ۴۹، ابتدا ریش سفیدهایی چون همایون بهزادی، مهراب شاهرخی، حسین کلانی و جعفر کاشانی راه خانه پدری‌شان - پرسپولیس- را در پیش گرفتند و سپس الباقی به آنها پیوستند و به‌دنبال آن بود که تیم پیکان به روغن‌سوزی افتاد و اعلام انحلال کرد. همان پیکانی که در آن یک سال درخشش خود از روی لاشه همه تیم‌ها راه می‌رفت و در فینال جام دوستی در همان سال ۴۸، تیم قدرتمند زسکای مسکو را ۲ ـ صفر برد که همان زسکا در مسابقات دوستی سال پیش، تیم‌ ملی را شکست داده بود. پیکان هر چه که بود در همان چند موسم ابتدایی باشگاهداری‌اش به هر چه می‌خواست رسید اما این تیم به اندازه آن لنگ مقاومی که خیامی عاشقش بود دوام نداشت. همان لنگ قرمز چهارخانه‌ای که قدیم‌ها بعضی از رفقای این کارخانه‌دار ادعا می‌کردند که آن را در خانه مجلل هفت هزار متری‌اش واقع در انتهای زعفرانیه به چشم دیده‌اند. همان لنگی که احمد خیامی در نوجوانی با آن به شست‌وشوی اتومبیل در شهر مشهد می‌پرداخت و برای همیشه از دیوار اتاق خوابش آویزانش کرده بود تا به آن تا آنجا که می‌تواند افتخار کند. حالا باور نکنید که وقتی تاجی‌ها این تیم را با لقب لنگ صدا می‌زدند نیم‌نگاهی هم به لنگ خیامی داشته‌اند. این لنگ یکی از افتخارات جامعه کارگری ایران بود.

تو چرا قرمز شدی؟

اگر کسی به درستی بداند که چرا رنگ پیراهن پرسپولیس، قرمز شده من برایش کلی ماتیک قرمز یا انار قرمز می‌خرم. گرچه داستان این «جرسه» سرخ اما زیاد هم اسرارآمیز نیست. شاید موثق‌ترین نظریه‌ها در این باره، به چنین پیوست‌هایی ضمیمه شود که از خود بپرسیم پس مسبب انتخاب ناگهانی این تن‌پوش سرخ - به جای پیراهن سفید شاهین و پیکان به مثابه پدران پرسپولیس - بر تن این چیست؟ چرا پرسپولیسی که از بطن اعقاب سفیدپوش خود درآمده بود، جامه سپید بر تن نکرد و دست به گزینش رنگ سرخ زد؟ تمام داستان اما در این سه خط خلاصه می‌شود که «به خاطر علاقه چند نفر از تصمیم‌گیران کلوپ پرسپولیس در زمان تأسیس این تیم به رنگ پیراهن منچستریونایتد انگلیس، پیراهن این تیم ایرانی نیز از سپیدی به سرخی گرایید.» می‌دانید که پیراهن‌های تیم‌های اولیه فوتبال در ایران، راه‌راه «سفید- سیاه» عین یوونتوس بود. این راه‌راه‌ها چنان در میان نسل اولی‌ها مد شده بود که حتی تیم ملی (کلنی) ایران نیز در اولین بازی برون مرزی در بادکوبه، پیراهن‌های راه‌راه سفید و سیاه با یقه‌های بزرگ مشکی پوشیدند که از یقه تا سینه‌شان با بند ضربدری بسته می‌شد. این تیم در سال ۱۳۰۵ با بودجه هیأت فخیمه دولت مجبور به جورکردن هزینه اعزام و تهیه پیراهن شد. آن روزها راه‌راه چنان مد بود که کلوپ‌های فوتبال کوهستانی، تدین، دانشسرای عالی، تیم تهران و همچنین کلوپ اجتماعیون که قهرمان تهران شده بود، پیراهن سفیدسیاه راه‌راه را انتخاب کرده بودند که البته این آخری سینه پیراهنش سه دکمه‌ای بود و با نخ بسته می‌شد. معلوم نیست این همه تیمی که راه‌راه سیاه‌ و سفید می‌پوشیدند، در بازی مقابل هم چه جرسه‌ای می‌پوشیدند؟ چون آن روزها هیچ تیمی بیشتر از یک دست پیراهن نداشت. همچنین در میان تیم‌های بدوی ایران، کلوپ «طهران»، جرسه‌ای به رنگ طوسی چرک‌مرده داشت که یقه خرگوشی‌اش توی چشم می‌زد اما تیم فوتبال جم که حسنعلی منصور - نخست‌وزیر بعدی - عضوش بود، پیراهنی سفید با یقه مشکی داشت. تیم توفان نیز پیراهنش شبیه آنها بود اما با شورت بلند مشکی که البته ستاره‌هایش مدال‌ها، بج‌ها و آرم باشگاه را به سینه‌شان می‌دوختند تا نشان شده‌تر از دیگران دیده شوند.

آن روزها که  معمولاً استفاده از پیراهن رنگی‌ را به نوعی زنانگی یا غیرمردانگی ربط می‌دادند، پیراهن تیم مدرسه نظام، مشکی چرکمرده با یقه‌ای گنده بود و تیم سرباز پیراهنی به رنگ شبیه عنابی داشت که روی سینه‌اش نوار مشکی بزرگ به پهنای طولی استفاده می‌شد. داستان اما از دهه ۲۰ که فوتبال ایران پوست انداخت و تعداد باشگاه‌هایش نفوس بیشتری یافت، عوض شد و با ظهور دو قطب معروف شاهین و تاج که بعدها به پرسپولیس و استقلال تغییر نام دادند، وضع پوشش نیز فلسفه دیگری یافت. کدامیک از این تیفوسی‌های تاج و استقلال امروز باور دارند که تیم‌شان روزگاری از رنگ قرمز استفاده می‌کرد؟! تاج ازلی و تیم زیرمجموعه‌اش افسر، از نوار بزرگ قرمز رنگی در پیراهن خود استفاده می‌کردند که شکل حمایل داشت (مثل پیراهن تیم ملی پرو) و لباس خود را با شورت بلند سفید و جوراب مشکی سیاه و سفید تزیین می‌کردند اما رقیب اصلی آنها شاهین، عاشق سپیدی بود و تا عمر داشت به سفید پایبند ماند. تیم‌های پیکان و پرسپولیس که فرزندان و جانشینان شاهین بودند به تأسی از برادر بزرگ خود شاهین، سفید می‌پوشیدند اما ناگهان علاقه مدیر باشگاه، رفیق مدیر باشگاه، مربی خارجی و مترجم ارمنی پرسپولیس به رنگ سرخ، داستان را برگرداند و به خاطر عشق دسته‌جمعی‌شان به منچستریونایتد و ستاره‌شان جرج بست، رنگ قرمز را روی هوا زدند و چنین شد که سفیدها هم سرخ شدند. گعده علی عبده، حسین دانشور و حتی خود آلن راجرز و بویژه مترجم راهگشایش «ردولف آقابیگیان» که چیزی بیشتر از یک دیلماج بود و تا حدودی نقش کارگزار را بر عهده داشت (او حتی در کشاندن اولین لژیونرهای موبور و چشم‌آبی انگلیسی به فوتبال ایران از جمله آلن ویتل نقش مهمی داشت)، به تمامی عاشق دلخسته منچستر قرمزپوش بودند و برای همین هم بود که رنگ قرمز تند متعلق به تن‌پوش بهترین تیم انگلیس جایگزین آن سفید رازآلود و پرتلالوی پیکان و شاهین شد. «رودلف» یکی از علاقمندان اتومبیلرانی کشور و واسطه خرید مربیان خارجی برای فوتبال ایران بود و هنگامی که آلن راجرز را به پیکان آورد، نشان داد که در حوزه بین‌الملل هم چند مرده حلاج است. ردولف نه تنها مرد مؤثر فوتبال پرسپولیس که از مؤثرترین مدیران «اتومبیلرانی کلوپ ایران» بود و در نیم قرن آخر عمرش، از «اوستاکار»ترین کارشناسان بین‌المللی و مطرح مسابقات اتومبیلرانی رالی شد. او در روزگاری نیز مسئولیت روابط بین‌الملل فدراسیون اتومبیلرانی را به عهده داشت و طراحی سه مسابقه بین‌المللی رالی همانند «لندن- سیدنی»، «پکن- پاریس» و «لندن- کاتماندو» را به عهده گرفت که در هر سه، کاروان جهانی رالی‌بازان از خاک ایران عبور کرد.

این بوکسور خشن کیست؟

عبده را این شکلی نگاه نکن که در تاریخ فوتبال ایران امروز فراموش شده است. او از خانواده بزرگ بروجردی‌ها می‌آمد. پدرش که خود از بنیانگذاران دادگستری نوین در ایران بود به حدی متدین بود که وقتی مرد چهره‌ای چون آیت‌الله مرعشی نجفی بر جنازه‌اش نماز میت خواند و کنار صحن بی‌بی معصومه شیعیان به آرامش تمام مدفون شد. پدری که چهار زبان فارسی، عربی، آلمانی و فرانسه را فوت آب بود و صلاحیت علمی‌اش چنان بود که دهخدای ادیب درباره فضائل معنوی شیخ عبده تعریف‌ها می‌کرد. پدری که به محض تشکیل دادگستری نوین، از معلمی در مدرسه آلمانی‌ها دست کشید و علی اکبر خان داور او را به ریاست دادگاه اسلامی قضات برگزید. داور شیخ عبده سی سال آزگار در این پست ماند و در این همه سال نگذاشت کسی محکومی را تبرئه یا بی‌تقصیری را محکوم کند.

همیشه می‌گفت «هر قاضی دو پرونده دارد؛ یکی در سینه من و دیگری در وزارتخانه»! شیخ عبده شاگرد آیت‌الله‌العظمی میرزا حسن آشتیانی که از دست مبارک او حکم درجه اجتهاد گرفته بود. برادرش جلال عبده نیز دیپلمات و حقوقدان برجسته‌ای بود و هموست که بعد از تبعید رضاشاه و داستان سال بیست، در جایگاه قاضی‌القضات عادلی دست روی خرخره سرپاس مختاری (قاتل مخوف مدرس، سردار اسعد، فرخی یزدی، نصرت‌الدوله فیروز و شیخ خزعل) گذاشت و سفت و سخت محاکمه‌شان کرد و به سزای اعمال‌شان رساند. دیپلماتی که مستعجل‌ترین وزیر خارجه ایران بود و وقتی شاه را با زبان دیپلماتیک ارشاد کرد که سازمان ملل جای جنگولک‌بازی نیست فقط ۹ روز توانست وزیر باشد و رفت در فرمانروایی گینه‌بیسائو نشست که به قول پدر و پدرجدشان مقام و پول غیر حلال را وارد مستحبات زندگی‌اش نکند. علی عبده از چنین خانواده‌ای برخاست اما نه مصادره پرسپولیس و نه غربت لندن که آنجا هی اطلاعیه می‌داد که من نقشی در نشست سلطنت‌طلبان مقیم لندن علیه انقلاب اسلامی ندارم، کمر او را به اندازه جوانمرگی پسرش رضا (در ۳۲ سالگی) که استعداد وحشتناکی در درام‌نویسی داشت خرد و خاکشیر نکرد. مردی که در جوانی قهرمان بوکس یکی از ایالت‌های آمریکا شده بود و بعد از بازگشت به سرزمین مادری، به بنیان گذاشتن ورزش مدرنی چون بولینگ، تأسیس باشگاه نوپایی همچون پرسپولیس و ریاست فدراسیون بوکس ایران همت کرده بود نیازی به کنکاشی در پس تاریخ دارد. روزهایی که مِه بر دره بنشیند و بتوان کارنامه او را بدرستی حلاجی کرد. مردی که با وجود لاتی و لوتی‌اش، برای برگزاری اولین دوره بولینگ جهان در ایران، برای اینکه پرسپولیس‌اش را نیم قرن پیش حرفه‌ای اعلام کند زحمت‌ها کشید و در تنهایی کریهی مرد. سه بار تا دم مرگ رفت. بار اول وقتی که اراذل آذر ابتهاج او را لت و پار کردند، بار دوم باشگاه سوپرمدرنش در آتش روزگار سوخت و بار آخر وقتی که در تنهایی‌هایش در حمام لوکس لندنی بعد از ورزش عصرگاهی کنار دوستانش زیر دوش حمام افتاد فهمید که دیگر توان درافتادن با ملک‌الموت را ندارد. آن روزها که روزنامه‌های چرک سیاسی در ایران بهتان‌هایی مثل قتل غلامرضا تختی را به دنباله او بستند و بعدها این قضیه بعد از آن که با اسم آمریکایی آلن مورگان و تبعه usa قهرمان بوکس ایالت واشنگتن و نفر اول مسابقات دستکش طلایی میان وزن ‌شد با کسب مدرک تحصیلی خود در رشته مدیریت تربیت بدنی به ریاست امور ورزشی ایالت دی سی انتصاب شد. شاید حضور او طی دو سال متوالی(۱۹۵۳ تا ۱۹۵۵) بر مسند ریاست امور ورزش ارتش آمریکا (در واشینگتن) این ظن را تقویت کرده بود که او حتی در معیت ارتش آمریکا در جنگ ویتنام نیز شرکت کرده است. عبده همچنین به مدت یکسال ریاست فدراسیون والیبال واشنگتن را به عهده گرفت. در پاییز ۱۳۴۰ بود که علی عبده بعد از ازدواج با هما در تهران مستقر شد و با بنیاد گذاشتن شرکت خصوصی «سی‌آرسی» به‌صورت سهامی خاص به میدان آمد. شرکتی که نام درباریان بزرگی در میان سهامدارانش دیده می‌شود. سال ۴۲ تقریباً دو ماه بعد از ۱۵ خرداد خونین بود که علی عبده تصمیم به تأسیس باشگاه پرسپولیسی گرفت که بعدها به پرمخاطب‌ترین کلوپ ایران تبدیل شد. البته در آذرماه بود که جشنی ترتیب داد و در حضور مقامات بلندپایه مملکتی پرده از رؤیاهای اسپورتش برداشت. حالا دیگر رسماً دوهکتار زمین مرغوب در جاده شمرون داشت (خیابان کوروش بزرگ) و گمان می‌کرد که می‌تواند با افتتاح یک سالن مجهز به دو خط بولینگ بتواند از اقشار مایه‌دار و خرده بورژوازی تازه متولد شده ایرانی پولی بستاند که با آن بتواند خرج و برج سایر تیم‌ها (بویژه فوتبال) و تأسیسات‌اش را یر به یر کند. دو سال بعد بود که کار و کاسبی علی عبده رونقی فراتر از حد پیش‌بینی پیدا کرد و او در فکر این افتاد که بتواند سالن بدنسازی و دیگر مکان‌های ورزشی را نیز به سالن بولینگ اضافه کند و روز به روز به تعداد مراجعین اش اضافه گردد. بعد از به هم زدن با آذر ابتهاج و حمله چاقوکشان آذر به عبده در خیابان سعدی، آقای محمد خاتم اولین کاپیتان تیم‌های ملی و تاج تهران و خلبان اختصاصی شاه با او شریک شد.

بار اول در سال ۴۷ بود که خیامی، عبده را راضی به حضور ستاره‌های پرسپولیس در پیکان کرد و سال بعدش با مربیگری آلن راجرز قهرمان ایران (و جام دوستی) شد. اما پس از یک سال، آقای خیامی علناً به بچه‌ها گفت که «از بالا به‌ش دستور دادن فقط به صنعت بچسبد و از ورزش دست بکشد». چنین شد که آقای خیامی به بچه‌ها گفت «مبلغ قراردادی که به‌تان داده بودم را هم ازتان نمی‌گیرم و شما می‌توانید به هر تیمی که خواستید بروید.» در سال ۴۹ همه ستاره‌های قرمز مجدداً به پرسپولیس برگشتند و دل عبده آروم گرفت و پرسپولیس در راهی افتاد که دیگر متلاشی کردن‌اش محال بود. حتی دگرگونی‌های وسیع انقلاب نیز دست به انحلال اش نزد و با این که اسم آزادی و پیروزی را جایگزین پرسپولیس کرد اما این اسم همیشه ورد زبان مردم ماند و کار به جایی رسید که آخرش حتی انقلابی‌ها هم رأی به تجدید همین عنوان پرسپولیس دادند. چند ماه پیش از آتش‌سوزی بولینگ عبده که همه چیز در آن حریق عجیب جزغاله شد (زمستان ۵۶) خیامی باز به عبده پیشنهاد کرد که نیمی از باشگاه بولینگ او را به قیمت ۱۱۰ میلیون تومان بخرد. ۱۱۰ میلیون با دلار ۵ تومانی آن زمان رقمی وحشتناک بود. منظور خیامی از این خرید راه‌اندازی یک پروژه عظیم اقتصادی بود که سالن‌های بسکت و استخر سونا و تفریحات کودکان را به فروشگاه‌های مجهز و شیک و اروپایی تبدیل کند و در عوض فقط قسمت‌های مربوط به بولینگ اش پابرجا بماند. به محض این پچپچه، رسانه‌ها قیامت کردند که «تبدیل ورزشگاه به فروشگاه، کم از خراب کردن مسجد نیست و این کار ظلمی اساسی به ورزش ایران است» و حتی یکسری‌ها علم و کتل و اعلامیه و پلاکارد به دست گرفتند که اجازه فروش ورزشکده مردم را ندارید و چنین شد که در نهایت رأی عبده را زدند. عبده از خیر این ۱۱۰ میلیون گذشت و استخر شنا، بولینگ، سالن بسکتبال، تیم فوتبال و تمام آن چیزهایی که «تفریحات سالم» تلقی می‌شد ماندگار شد و حتی قسمت‌های جدیدی هم به آنها اضافه شد. اما چند ماه بعد یک روز به عبده خبر مهلکی دادند که «باشگاه در آتش سوخت.»

یک شعله کوچک همه چیز را جزغاله کرد. دستگاه‌های بولینگ ذوب شد و تریا، رستوران، دیوارها و سقف‌ها فرو ریخت و تیرآهن‌های قطور از فرط حرارت پیچیدند به هم؛ این یعنی بیست میلیون تومان ضرر مالی به پول آن زمان و حداقل هشت ماه فرصت که دوباره نوسازی شود و به روز اول برگردد. بیمه بر اساس آن چه از دوازده سال پیش پرداخت می‌شد برآوردی حدود ۵/۵ میلیونی عرضه می‌کرد و عبده که مغموم و درهم شکسته بود فریاد می‌زد که «ایکاش همه جای باشگاه جزغاله می‌شد تا از قید آن رها بشوم.» به قول خودش تنها چیزی که او را دلداری می‌داد همان قطره اشکی بود که بر گونه هوادار غلتیده بود و شبیه اشک یتیمان بود. عبده بی‌دل و دماغ بود و از سوختن بولینگی که ۴۵۰۰۰۰ تومن حقوق ماهانه برای دستمزد ۳۰۰ کارمند و کارگرش را تضمین می‌کرد غمزده بود. دیگر جایی برای آن ۵ هزار نفر علاقه‌مندی که هر هفته به کلوپ اش می‌رفتند و دل می‌دادند و قلوه می‌گرفتند نبود. سه روز بعد از این آتش‌سوزی، کار عبده به بیمارستان کشید. نه بابت این که پول پس‌انداز خود و محصول میراث پدری اش شیخ محمد عبده جزغاله شده بود بلکه بیشتر بابت افتراهایی که بویژه رقبای تجاری‌اش به‌ش می‌زدند. افتراهایی مبنی بر این که او کلوپش را عمداً آتش زده است که چند برابرش را از بیمه بگیرد. از درد این بهتان‌ها بود که در خسته خانه‌ها افتاد. دکترها گفتند که باید از کارهای پراسترس و پرفشار دوری کنی، وگرنه این قلب برای تو دیگر قلب نمی‌شود. اما عبده بسترنشین حالا دیگر با نشریات هم مصاحبه نمی‌کرد و در میادین آفتابی نمی‌شد. همان مردی که در خیلی از بازی‌ها، همچون مربی و سرپرست، حتی روی سکوی تیم‌های بسکتبال و والیبال خود می‌نشست و همه چیز را شخصاً زیر نظر داشت، آرام آرام رفت توی لاک خودش. سعی می‌کرد در بحبوحه بازی‌ها به سفر نرود اما اگر سفر اضطراری هم -مثل آن داستان مسافرت به لندن- پیش می‌آمد، از تلفنچی بولینگ می‌خواست که خط تلفن همیشه باز باشد و او را دم به دقیقه از اخبار جزئی و جزمی تیم بی‌خبر نگذارد. از زمستان ۵۶ تا زمستان ۵۸ خبرمرگش پیچید، جمعاً دو سال هم طول نکشید. رسانه‌ها خبرهای داغی را در بحبوحه انقلاب از دریافت بیمه ۲ میلیون دلاری توسط فاطمه پهلوی به‌خاطر آتش‌سوزی بولینگ چاپ می‌کردند و پیازداغش را زیاد می‌کردند. تا این که خبری یک خطی سر از رسانه‌ها درآورد. علی عبده تمام کرد. بعدها آقای کیانی بولینگ‌باز برجسته ایران و رفیق جینگ عبده برایم تعریف کرد که «در لندن همه‌اش باهم می‌رفتیم اسکواش بازی می‌کردیم. یک لحظه اسم پرسپولیس از زبانش نمی‌افتاد. آن شب هم بعد از تمرین اسکواش حوله‌اش را برداشت رفت توی حمام دوش بگیرد برگردیم خانه. هی نشستیم هی دیدیم نیامد. آخرش رفتیم دیدیم زیر دوش افتاده. شما هم هی نوشتین که توی جکوزی اش جان داد که از او یک مرفه بی‌درد بسازید.»

اولین حرفه‌ای‌گرایی

روزی که باشگاه پرسپولیس اعلام کرد که دیگر دست به حرفه‌ای‌گرایی تمام و کمال می‌زند و خرج خود را از باشگاه‌های آماتور ایران جدا می‌کند انگار نوزاد ناقص‌الخلقه‌ای در یک زایمان مصنوعی در یک زایشگاه پرهیاهو دیده به جهان گشود. امروز چیزی حدود ۴۷ سال از آن روزها می‌گذرد که جامعه فوتبال ایران از دست بلندپروازی‌های عبده چهارشاخ مانده و از خود می‌پرسید این دیگر چه معجونی ست که مشتزن قدیمی راه انداخته است؟ پروژه حرفه‌ای‌سازی او شامل طرحی دامنه‌دار در جهت زیر پوشش قرار دادن صدها بلکه هزاران! بازیکن انتخابی در اردوی این تیم بود تا از این طریق، یک فوتبال گلخانه‌ای -البته با کمیتی بالا- را تست بزند. آن روزها تمام تیم‌های ایران حالت بدوی و آماتور داشتند یا به قول آقای دال- اسداللهی پرتوان مفسر آن روزگار، در شمایل«شترگاو پلنگ» فرو رفته بودند که نه شباهتی به آماتوریسم آرمانی داشت و نه سرسپرده «نیمه‌حرفه‌ای‌گرایی» بود و البته برخوردار از امکانات پرفشیونالیسم کامل هم نبود. تمام فوتبالفارسی در قالب چند کلوپ یا دسته یا تیم اسم و رسم‌دار چپیده بود که زیستی لاک‌پشتی داشتند و البته سازمان‌هایی از قبیل تاج نیز بودند که حقوق بخور و نمیری به بازیکنان خود می‌دادند و در ازای آن از توپچی‌های خود سفته یا تارموی سبیل به گروگان می‌گرفتند. برخی از کلوپ‌ها نیز وابستگی‌هایی به مراکز صنعتی داشتند و بازیکنانی استخدام می‌کردند تا در کنار هشت ساعت کار «یدی» برای کارخانه، عصرها نیز برای باشگاه و دل خود توپ بزنند. در همین روزها بود که ناگهان جرقه‌ای در کله آقای عبده افتاد و اعلام کرد که«پرسپولیس از این به بعد در مسابقات باشگاه‌های تهران که مخصوص تیم‌های آماتوری است شرکت نخواهد کرد و تیم آماتور پرسپولیس در آن مسابقات حضور خواهد یافت.»

در همین تصمیم بود که این تیم برخی از بازیکنان خود را در قالب بازیکنان حرفه‌ای معرفی کرد و الباقی را به‌عنوان «آماتور» در نظر گرفت که البته آنها نیز در تیم اصلی به طور مداوم در لیگ قبل به میدان رفته بودند. آن روزها فدراسیون نوپای آتابای در نظر داشت به منظور آغاز لیگ سراسری ایران (جام تخت جمشید) یک دوره مسابقات بین تیم‌های دسته اول تهران ترتیب دهد تا از جمع این ۱۶ تیم، شش تیم جواز حضور در لیگ را پیدا کنند. تیم آماتور پرسپولیس در این مسابقات به‌عنوان نهم رسید و دماغ لُژنشینان امجدیه باد کرد. تیمی که دوزار بازی‌های مقدماتی تخت جمشید را جدی نگرفته بود بلکه چنان به طنز و مطایبه برخورد کرده بود که ناگهان به خاطر سرگرم شدن در بازی دوستانه با تیم‌هایی چون کریستال‌پالاس انگلستان، دو بازی نخست خود را از دست داد و فدراسیون قاطع آتابای، هر دو بازی را ۳-۰ به سود گارد و شهربانی اعلام کرد. این تنها شکست این مسابقات انتخابی نبود بلکه شکست دوبر صفر آماتورهای قرمز از تاجی‌ها (که قهرمان این مسابقات شد) طرفداران دوآتشه پرسپولیس را عبوس کرد. آن روزها تیم عبده فقط دوست داشت به مصاف تیم‌های ینگه دنیا برود و بگوید که کلاس فوتبال ایران در حدی نیست که خودش را درگیر آن کند. سه مساوی ۱-۱ با تیم‌های اسلوابودا یوگسلاوی، بولدکلوین دانمارک و گورانی برزیل در تهران اعتبار چندانی برای پرسپولیس به بار نیاورد. یک تساوی ۲-۲ با اسپارتاپراگ، یک پیروزی ۳-۲ بر تیم ملی قطر و یک برد ۲-۰ بر تاج بحرین از دیگر نتایج این دوران خروسخوانی بود تا اینکه سرخ‌ها هوس سفر به کویت کردند و در آنجا نیز سه بازی با تیم‌های برتر کویتی (العربی، السالمیه و القادسیه) انجام دادند که محصولش یک برد و دو مساوی بود.

اندکی بعد در فاصله میان بازی پرسپولیس و ایالت سائوپولوی برزیل یک اتفاق بسیار مهم برای تیم عبده رخ داد و طرح جنجال‌آفرین حرفه‌ای شدن پرهوادارترین تیم ایران علناً با سد و شکست مواجه شد. دیگر در همین جا بود که پرسپولیس به ناچار با اعلام انحلال تیم حرفه‌ای خود، دوباره فعالیت‌های خود را در سطح آماتور پی گرفت و همان علی عبده امیدوار و بی‌پروا که در زمان اعلام خبر حرفه‌ای شدن پرسپولیس گفته بود: «ما هرگز تنها نخواهیم ماند و بعید است که باشگاه‌های دیگر دست روی دست بگذارند و در راهی که به روشنی آینده فوتبال ایران را مستحکم و نیرومند می‌سازد قدم نگذارند» فهمید که تنها مانده است. گردنکشی عبده بویژه در قبال مالک‌الرقاب تاج، چنان وارد لایه‌های بالانشینان شد که حتی اداره امنیت کشور را وادار به انتشار گزارش سری کرد. ساواک به تاریخ ۱۳۵۱/۷/۱۹ نوشت: «سپهبد بازنشسته پرویز خسروانی با کامبیز آتابای رئیس فدراسیون فوتبال تماس حاصل کرده و اظهار داشته است: ملاحظه می‌کنید این علی عبده مدیر باشگاه پرسپولیس چه جنجالی به پا کرده است؟ گرچه نامبرده با اجازه در پیشگاه شاهنشاه مبادرت به حرفه‌ای کردن باشگاه پرسپولیس کرده ولی او بایستی این موضوع را قبلاً با تربیت‌بدنی و فدراسیون فوتبال ایران در میان می‌گذاشت تا چنانچه شما صلاح می‌دانستید این کار عملی می‌شد. خسروانی می‌گفت: عبده و دوستانش که خودت میدانی باندی تشکیل داده‌اند و خود شاهدی که من در مواقعی که سرپرست تربیت‌بدنی بودم از دست اینها چه زجری کشیدم! کاملاً روشن است که تیمسار خسروانی، همه‌کاره تیم تاج در جهت اختلال در اهداف علی عبده با او همگام نمی‌شود تا تیم پرسپولیس در حرفه‌ای شدن شکست بخورد.»

کیهان ورزشی معتبرترین نشریه وقت نیز در شماره ۹۶۷ خود درباره انحلال تیم حرفه‌ای پرسپولیس از زبان عبده نوشت: «جبر زمان و شرایط کنونی، فوتبال حرفه‌ای را نمی‌پذیرد. ما معتقدیم که فوتبال باید خودش، خودش را اداره کند اما متأسفانه ما را در این راه تنها گذاشتند و حتی فدراسیون فوتبال هم با ما همکاری نکرد و در شرایط کنونی حتی زمین در اختیار ما قرار نمی‌دهد.»

اما هوشنگ دیده‌بان، دبیر وقت فدراسیون فوتبال در پاسخ او معطل نشد و اعلام کرد: «تا ده روز پیش هر زمینی را که تیم حرفه‌ای پرسپولیس خواست در اختیارش گذاشتیم. آخرین بار حتی در روز تعطیل جمعه امجدیه را در اختیار این تیم قرار دادیم تا با تیم گورانی برزیل روبه‌رو شود و زمانی که ورزشگاه یکصدهزار نفری در دست مرمت بود، به خاطر همکاری بیشتر با تیم حرفه‌ای پرسپولیس از تیمسار حجت خواهش کردیم تا اجازه بدهند پرسپولیس با مونشن گلادباخ در این ورزشگاه دیدار کند. ولی تشکیل یک تیم حرفه‌ای نیازمند سرمایه‌گذاری است و این کار در شرایط کنونی برای صاحبان تیم‌های حرفه‌ای که قصد بهره‌برداری دارند صرف نمی‌کند. با یک حساب ساده می‌بینیم که باشگاه پرسپولیس از این کار، کلی ضرر کرده و می‌کند و اگر این باشگاه تصمیم به انحلال تیم حرفه‌ای خود می‌گیرد به خاطر همین مسأله است و بس. در حال حاضر هزینه تیم حرفه‌ای پرسپولیس در حدود هشتصد هزار تومان است و با توجه به سرمایه‌گذاری که برای ورزشگاه (آپادانا) پرسپولیس به مبلغ ۱۶ میلیون تومان شده است، بهره بانکی این مبلغ در سال برابر با یک میلیون تومان می‌شود که با آن ۸۰۰ هزار تومان حدود ۲ میلیون تومان در سال خرج تیم حرفه‌ای پرسپولیس می‌شود و این مبلغ را باشگاه مذکور نمی‌تواند از فروش بلیت و مخارجی که برای تیم‌های میهمان می‌کند، تأمین نماید. دلیل واقعی انحلال تیم حرفه‌ای پرسپولیس همین است.»

این بریده‌ای از نشریه دنیای ورزش به تاریخ ۲۳ دی ماه سال ۱۳۵۱ است که با تیتر «کویت نخستین سفر حرفه‌ای پرسپولیسی‌ها» از آغاز سفرهای برون‌مرزی این تیم سخن گفت: «تیم فوتبال حرفه‌ای پرسپولیس یکشنبه این هفته برای برگزاری دو دیدارعازم کویت خواهد شد و این نخستین سفر برای بازیکنان فوتبال پرسپولیس در چارچوب نام حرفه‌ای ست. این دعوت به وسیله صاحب‌امتیاز نشریه ورزشی المعالب (عبدالعزیز خطیب) صورت گرفته است. سه‌شنبه ۲۶ دی ماه تیم پرسپولیس نخستین دیدار خود را در مقابل تیم الکویت در استادیوم کاظمیه انجام خواهد داد و بازی دوم مقابل تیم العربی صورت خواهد گرفت که این تیم تا به حال شش بار به مقام قهرمانی دسته اول باشگاه‌های کویت رسیده و در مسابقات جام امیر نیز عنوان قهرمانی را به دست آورده است. اولین مسابقه پرسپولیسی‌ها روز دوشنبه مصادف با عید قربان در برابر تیم الکویت است. در دومین دیدار تیم العربی که در حال حاضر شش ملی‌پوش در اختیار دارد حریف پرسپولیس خواهد بود. سخنگوی پرسپولیس اعلام کرد که مجید حلوایی مدافع تیم پاس به‌عنوان یار کمکی پرسپولیس را همراهی خواهد کرد و بازیکنان اعزامی نیز به این شرح معرفی شدند: مهدی عسگرخانی، هادی طاوسی، ابراهیم آشتیانی، جعفر کاشانی، عزت وطنخواه، محراب شاهرخی، اسماعیل حاجی رحیمی‌پور، مجید تشرفی، پروین، ادیبی، سلیمانی، رضا وطنخواه، فریدون معینی، محمود خردبین، همایون بهزادی، صفر ایرانپاک، بهاریان و حسنعلی کلانی. مربی آلن راجرز، سرپرست امینیان».

اولین ورزشگاه اختصاصی

پرسپولیس وقتی دارای ورزشگاه اختصاصی شد از این تبلیغ استفاده می‌کرد: «نشانی تازه سازمان فوتبال پرسپولیس این است: کیلومتر دوم جاده کرج. ورزشگاه اختصاصی پرسپولیس - آپادانا. تلفن ۹۵۱۱۱۷». اولین بار که برنامه بالادستی محمد عبده مالک پرسپولیس درباره پرفشیونالیسم و تمام حرفه‌ای شدن باشگاهش با رسانه‌ها مطرح شد در دهه پنجاه بود که حرف از استادیوم اختصاصی زد و روز شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۵۳ نشریات ورزشی ایران مژده دادند که ورزشگاه اختصاصی بیست هزار نفری پرسپولیس بزودی به راه می‌افتد و همه میهمان‌ها در بازی‌های جام تخت جمشید باید بازی خود با این تیم را در این ورزشگاه برگزار کنند. این در حالی بود که آن روزها غیر از پرسپولیس، باشگاه‌هایی چون صنعت نفت و آرارات نیز استادیوم اختصاصی داشتند و ورزشگاه‌های کارگران، پله، نازی آباد، ایران ناسیونال - غیر از استادیوم‌های آزادی و امجدیه و فرح آباد – می‌توانستند میزبان مسابقات باشند البته باشگاه‌هایی مثل پاس، بانک ملی و هما هم بودند که در حال تأسیسات‌سازی برای ورزشگاه‌های اختصاصی خود بودند.

نشریه دنیای ورزش شماره ۲۰۱ به تاریخ ۱۲ مرداد ۱۳۵۲ طی یادداشتی درباره استادیوم اختصاصی باشگاه پرسپولیس نوشته است: «پرسپولیس که هم‌اکنون صاحب یک استادیوم اختصاصی زیبا و اختصاصی است و در بازی‌های آسیایی تهران ۱۹۷۴ مورد استفاده قرار خواهد گرفت از این پس مسابقاتش را در استادیوم شخصی برگزار خواهد نمود. البته این کار از فصل آینده یعنی فصل سوم مسابقات جام تخت جمشید، شکل رسمی به خود خواهد گرفت. امینیان سخنگوی باشگاه پرسپولیس طی گفت‌وگوی کوتاه با خبرنگار ما اظهار داشته که ۵ تیم شهرستانی که برای مسابقه با پرسپولیس به تهران می‌آیند با موافقت فدراسیون فوتبال، در استادیوم ما با پرسپولیس مسابقه خواهند داد که این کار در همین فصل و از شروع نیم فصل دوم جام تخت جمشید عملی خواهد شد ولی تیم‌های تهران چون درآمد بازی‌ها را به نسبت برد- باخت- مساوی تقسیم می‌نمایند، فعلاً در این دوره برای بازی در استادیوم اختصاصی پرسپولیس، با اشکالاتی از نظر تقسیم درآمد مواجه هستند ولی باشگاه پرسپولیس بر طبق مقررات از دوره آینده تمام مسابقاتش را در استادیوم اختصاصی اش برگزار خواهد کرد. به این ترتیب پرسپولیس نخستین باشگاه ایرانی است که صاحب استادیوم زیبا و قانونی با گنجایش بیست هزار نفر تماشاگر شده است و بی‌تردید نیاز دارد برای حفظ استادیوم و سرمایه‌ای که به کار گرفته، مورد حمایت ورزش بخصوص فدراسیون فوتبال باشد تا عامل تشویق سایر باشگاه‌ها گردد.»

آن روزها که پرسپولیس اولین تیمی در ایران بود که به استادیوم اختصاصی دسترسی پیدا کرد رئیس وقت ورزش ایران از شادی در پوست نگنجید و قول داد که روزی برسد که همه باشگاه‌های کشور ورزشگاه اختصاصی داشته باشند. حجت در مصاحبه اختصاصی اش در همین مرداد ۱۳۵۳ به خبرنگاران مژده داد که« بزودی در محل قزل‌قلعه یک ورزشگاه۶۵ هزار نفری ساخته خواهد شد و این ورزشگاه طی ۲۲ ماه تحویل سازمان تربیت‌بدنی داده می‌شود.»

او به دنیای ورزش گفت که «با وجود ورزشگاه‌های صدهزارنفری، سی هزار نفری امجدیه، ۵۰ هزار نفری فرح آباد که وابسته به سازمان تربیت بدنی است و ورزشگاه‌های اختصاصی صنعت نفت، پرسپولیس، آرارات، کارگران، پله، نازی آباد، ایران ناسیونال و آنهایی که برنامه ساختمانی دارند مثل پاس، بانک ملی، هما و غیره، بزودی تهران را از نظر تأسیسات ورزشی بی‌نیاز خواهیم دید. رئیس ورزش همچنین مژدگانی داد که «طبق یک طرح جدید که در برنامه ۵ ساله پیش‌بینی شده ۳۵۰ سالن سرپوشیده ورزشی در ایران ساخته خواهد شد و هر شهری که بیش از ۲۵ هزار نفر جمعیت دارد صاحب یک ورزشگاه جدید خواهد شد.»

آن روزها در حالی که پرسپولیسی‌ها با داشتن ورزشگاه اختصاصی به عالم و آدم فخر می‌فروختند، تاجی‌ها درگیر آن بودند که مربی‌شان مستر رایکوف کجا مفقود شده که بعد از گرفتن مرخصی دوهفته‌ای‌اش به تهران برنمی‌گردد؟ به نوشته همین دنیای ورزش ۱۲ مرداد ۱۳۵۳: «رایکوف مربی تیم تاج که برای مدت ۱۵ روز به مرخصی رفته بود به همین مقدار نیز غیبت داشت تا گروهی شایع سازند که رایکوف دیگر هرگز به ایران برنخواهد گشت. باشگاه تاج نیز که کوچکترین خبری از مربی خود نداشت سخت نگران بود. چرا که با رسیدن چند پیشنهاد خوب از باشگاه‌های ترکیه و مکزیکی به رایکوف، امکان داشت که او از تاج جدا شود. سرانجام دوشنبه گذشته هفتم مرداد رایکوف وارد تهران شد و به تمام شایعات خاتمه داد. مربی تاج می‌گفت در یوگسلاوی دوستانم مرتب از من دعوت می‌کردند. ضمناً به جهت اختلافات داخلی کشور قبرس، بین راه، سه روز پشت درهای بسته فرودگاه پایتخت این کشور ماندم. من ایران را خیلی دوست دارم و با توجه به پیشنهادهای خوبی که به من شده، هرگز نمی‌توانم از ایران دل بکنم. رایکوف البته به وعده‌اش عمل کرد و تاج را فاتح لیگ دوم جام تخت جمشید کرد. آن سال پیروزی دیرهنگام تاج بر پرسپولیس که با گل دقیقه ۸۸ روشن به وقوع پیوست قهرمانی تاجی‌ها را مسلم کرد. رایکوف ۹ آذر ۱۳۵۳ به خبرنگاران گفت که برای من قهرمانی تیم مهم بود نه پیروزی بر پرسپولیس و در روز ۲۷ آذر ۵۳ که کاپیتان جباری جام را روی دست‌هایش بلند کرد پرسپولیس -همان تیم دارای ورزشگاه اختصاصی- با دو امتیاز کمتر از تاج ۳۳ پوئنی دوم شد.»

ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر