جمعه ۰۷ ارديبهشت ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار استان بوشهر
مطالب بیشتر
اختصاصی «فکرشهر»
فکرشهر: مردم برازجان واقعا مردمان قدرشناسی هستند و بارها در مسایل مختلف قدرشناسی خودشان را نشان داده اند. بعد از این همه توهین و دروغ نویسی، باز هم توقع دارید که بارک اله و به به و چه چه به شما بگویند؟ خب این که نمی شود! شما به مردم برازجان توهین کرده اید و طلبکار هم هستید؟
کد خبر: ۶۸۷۱۹
دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸ - ۰۲:۵۷

فکرشهر ـ عزیزاله صمیمی: قبل از نوشتن کتاب «دشتستان و غضنفرالسلطنه برازجانی»، چندین بار آقای دکتر مالکی، با پدر من در منزل ایشان تماس گرفت و کلیه اطلاعات مورد لزوم را که ایشان ـ پدرم ـ در اختیار داشت، در اختیار آقای مالکی گذاشت. بعد هم که ایشان در مازندران زندگی می کرد، به من تلفن زد که من شجره نامه خاندان «کمارجی»ها را می خواهم. خوشبختانه، آقای «حبیب اله صدیقی»، نوه «صدیق التجار» شجره نامه ها را داشت. «حبیب اله صدیقی» از سال 1343 تا 1346 شهردار برازجان بود و خیلی هم فعال بود، از جمله خیابان بیمارستان کنونی و خیابان منبع، کشیدن آب به محله کمپانی و مسجد دلگشا را انجام داد. ایشان برای اولین بار، منبع آبی پشت بهداری سابق که ضلع جنوبی دژ می شود، ساخت و آب بازار، محله کمپانی و مسجد دلگشا را تامین کرد. حبیب اله صدیقی به طور کامل، شجره نامه «کمارجی» ها، «وثوقی»ها و «صدیق» ها را خیلی قشنگ و بدون این که حتی یک اشتباه در آن باشد یا فردی از قلم بیفتد، به همراه نامه ای که پدر جهت اطلاع فرزندانشان نوشته بود و توضیحات مفصلی درباره لقب غضنفرالسلطنه برازجانی، وثوق التجار که پیشکار غضنفرالسلطنه بود و صدیق التجار که پدربزرگ آقای صدیق باشد در آن نامه آمده، به من داده بود. این مطالب به همراه دست خط هایی از آقای کمارجی که پسرشان مهندس «علیمحمد صمیمی» در اختیار من گذاشته بود، نزد من بود.

وقتی آقای مالکی به من زنگ زد که من شجره نامه را می خواهم، به ایشان گفتم که چنین چیزی از آقای صدیق و آقای صمیمی دارم؛ گفت همه را بفرست، «من میر این کار هستم».

من مطالب را در پاکتی گذاشتم و فرستادم؛ بعدا که مطالب را به من برگرداند، دیدم روی آن پاکت با خودکار قرمز نوشته خاندان وثوقی، صدیقی و کمارجی؛ که مشخص می کند ایشان کامل این مطالب را خوانده است. 

وقتی کتابش چاپ شد، در کتابسرایی که رونمایی از کتاب بود؛ ما هم دعوت داشتیم و رفتیم؛ آقای دکتر «خیراندیش» و آقای دکتر  «جعفری» و چند نفر دیگر هم صحبت کردند. ضمن صحبت ها ایشان گله مند بود که ما این قدر کار کرده ایم و مردم قدرمان را نمی دانند؛ اگر اشتباه نکنم، آقای دکتر «فرزانه» هم همین صحبت ایشان را کرد؛ پس از صحبت ها، کتاب را خریدیم؛ به امضای ایشان هم رساندیم؛ آوردم خانه نگاه کردم و دیدم از آن نامه ها و دست خط ها و شجره نامه ها، چندین نفر را حذف کرده و اصلا در کتاب نیاورده، در حالی که در شجره نامه ها توضیح داده شده بود که هر طایفه ای با چه طایفه ای در ارتباط بوده و ازدواج کرده و...؛ همه این ها را کوچک کرده و چاپ کرده است. آقای صدیق این مشکل را از من دید و باعث نگرانی اش از من شد و هر قدر هم توضیح دادم، قانع نشد.

اما این هم مشکل اصلی نبود. مشکل اصلی به تحریف وقایع تاریخی در این کتاب برمی گردد. دو اشتباه فاحش تاریخی در آن کتاب وجود دارد؛ یکی نحوه دریافت لقب «غضنفرالسلطنه» برای «میرزا محمدخان برازجانی» و دیگری جریان تاسیس و موسسین حزب دموکرات در استان فارس که کل جنوب را شامل می شد. 

کتابی وجود دارد به نام «وقایع اتفاقیه»؛ کتابی است که تلگراف ها، مکالمات و مطالب ماموران انگلیسی حاضر در ایران، در آن گردآوری شده؛ به این ترتیب که ماموران انگلیسی، هر اتفاقی که در جنوب می افتاد را یادداشت می کردند و تلفنی به کنسول بوشهر، شیراز یا اصفهان خبر می دادند. این تلفن ها و پیام ها در کتاب «وقایع اتفاقیه» گردآوری شده است. 

در صفحه  233 کتاب «وقایع اتفاقیه» ترجمه «سعیدی سیرجانی» درباره سفری که قرار بود «مظفرالدین شاه» به اصفهان و شیراز داشته باشد، آمده:
«واقعه 19 صفر 1302 قمری برابر با 8 دسامبر 1774 میلادی ـ دیگر آنکه بحث تشرف فرمایی موکب همایونی به اصفهان نواب جلال الدوله و جناب صاحب دیوان بروند به اصفهان و جناب حاج نصیرالملک و جنابان امام جمعه و شیخ الاسلام و چند نفر از جنابان مثل جمال خان دشتی، میرزا حسین خان برازجانی و فتحعلی خان گراشی و محمدعلی خان نیریزی را خبر کرده اند که 20 روز قبل از نوروز در شیراز حاضر باشند»...

طبق همان کتاب، یک هفته بعد، تلگراف می آید که سفر منتفی شده؛ پس، همان سفر که در وقایع اتفاقیه آمده هم لغو شد؛ یعنی مظفرالدین شاه به اصفهان نیامد که میرزاحسین خان برازجانی به شیراز و سپس به اصفهان برود و...؛

در صفحات 317 تا 319 جلد اول کتاب «دشتستان و غضنفرالسلطنه برازجانی» با عنوان «غضنفرالسلطنه لقب خویش را چگونه و از چه کسی گرفت؟» به قلم دکتر «هیبت اله مالکی» در این باره آمده:
«از رویدادهای بسیار مهمی که در سال 1323 برابر 1283 خورشیدی روی داد این رویداد است که از طرف دربار قاجار، به روش سال های گذشته میرزا حسین خان برازجانی را دعوت کردند که در مراسم سلام عید که، در حضور مظفرالدین شاه برگزار می شد، شرکت نمایند، میرزا حسین خان، تصمیم گرفت که با یک تیر دو نشان بزند، بدین سبب فرزند برومندش میرزا محمدخان را به همراه دو نفر از خدمتگزاران شایسته و کاردان با در دست داشتن عریضه ای دال بر عذرخواهی از عدم حضور خویش به واسطه کهولت سن و ناتوانی جسمانی به تهران گسیل داشت. میرزا محمدخان در تهران با بزرگان دربار آن روز از نزدیک آشنا شد هر کسی که در این ایام با این جوان فرهیخته دیدار می کرد از شخصیت برازنده ایشان تجلیل و ستایش می نمود، اما میرزا محمدخان منتظر روز سلام که مقارن عید نوروز باستانی بود در تهران بسر می برد. روز موعود فرا رسید، هر یک از طبقات اعيان و اشراف دربار در جایگاه مخصوص مستقر شدند. پس از این که مظفرالدین شاه در صدر تالار بار بر اریکه سلطنت نشست. و صدر اعظم سخنرانی خویش را در تبریک عید سال نو به حضور شاه به پایان رسانید. سپس شاه نسبت به هر یک از اعیان و اشراف ابراز لطف و مهربانی کردند. میرزا محمد خان که در صف مقدم حکمرانان و امراء نواحی و شهرهای ایران تشریف داشتند، در میان تمام امراء و سرکردگان ایران شخصیت و برازندگی وی جلوه ای ویژه داشت. در پایان مراسم سلام مظفرالدین شاه برخاست و با تمام سران ایران که در تالار بار حضور داشتند، احوالپرسی کردند تا این که نوبت به میرزا محمد خان رسید. شاه با دیدن چهره مردانه و سیمای دلنشین و ظاهر آراسته ایشان چنان مجذوب شدند که شگفت زده از صدراعظم که در کنار ایشان ایستاده بود پرسیدند: شاهزاده که باشند. صدراعظم که دنبال فرصت می گشت تا به نوعی میرزا محمدخان را به حضور شاه معرفی کنند. به شاه پاسخ دادند که ایشان میرزا محمد بنده زاده ی میرزا حسین خان برازجانی است. شاه پس از لحظاتی درنگ گفتند که: ما ایشان را به لقب غضنفرالسلطنه ای سرفراز کردیم. فردای آن روز فرمان این لقب را به همراه خلعت اعطایی برای میرزا محمدخان فرستادند.
از میزان پیشکش تقدیمی میرزا محمدخان به دربار، جهت دریافت این لقب و خلعت کمتر سخن به میان آمده است اما آن گونه که یکی از فرزانگان نقل می کردند: «سال ها بعد از این که غضنفرالسلطنه این لقب را دریافت داشتند. یک روز اسماعیل خان صولت الدوله قشقایی ایلخانی مقتدر ایل قشقایی، به صدراعظم درباره ی لقب خودش گله می کرد که چرا من را لقب صوله الدوله ای بخشیديد اما میرزا محمدخان برازجانی را غضنفرالسلطنه نامیدند. صدراعظم وقت چنین پاسخ دادند آقای اسماعیل خان بابت لقب صوله الدوله ای چقدر به دربار پیشکش دادید؟
گفتند: هشتصد تومان، صدراعظم گفتند: می دانی غضنفرالسلطنه، چه میزان به آبدارخانه همایونی فرستادند گفت نه. صدر اعظم گفتند که: غضنفرالسلطنه هزار تومان به آبدارخانه پیشکش دادند و پنج هزار تومان به دربار تقدیم کردند».
نویسنده در این بخش، چندین اشتباه دارد. اول این که ماجرای ملقب شدن میرازمحمدخان به غضنفرالسلطنه این چنین که ایشان نوشته، نیست و اصلا در زمان مظفرالدین شاه رخ نداده، بلکه در زمان احمد شاه قاجار بوده و اصل ماجرا را نیز جناب «حبیب اله صدیقی» نوشته که در مرداد 1392 همان طور که گفته شد، مکتوب به آقای مالکی رساندم اما ایشان آن را نادیده گرفته و داستان سرایی کرده و ماجرایی که در کتاب وقایع اتفاقیه آمده را به سناریویی تبدیل و به میل خود به داستان سرایی گمراه کننده پرداخته است.

اصل ماجرا طبق نامه آقای «حبیب اله صدیقی» این گونه است:
« در برازجان سه لقب از طرف احمد شاه پادشاه ایران به سه نفر از بزرگان برازجان اعطا گردید که یکی از آنان حاج اسماعیل صدیقی پدر بزرگ من که در بوشهر تجارتخانه داشت و دو شعبه یکی در برازجان به نام کمپانی که هم اکنون محله کمپانی به آن مناسبت در برازجان معروف است و دیگری در شیراز به مدیریت یکی از فرزندانش به نام کربلایی محمدرضا وثوقی دایر بود. جریان اعطای لقب به این شرح است: روز هشتم قوس سال 1391 خورشیدی برابر 1922 میلادی ـ برج قوس نام ماه آذر می باشد ـ که احمدشاه قاجار پادشاه ایران به وسیله کشتی پست از طریق بوشهر از دومین سفر فرنگ خارجه، سفر ماقبل سفر آخرش، به ایران مراجعت می کرد، پس از توقف یک شبانه روز در بوشهر به معیت وزیر دربار و سردار سپه رضاخان وزیر جنگ و گارد مخصوص که به پیشواز او به بوشهر آمده بودند، از راه برازجان ـ کازرون ـ شیراز عازم تهران شدند. روز نهم قوس، ناهار را میهمان ضابط و خان برازجان بوده و ناهار را در برازجان صرف کردند. پذیرایی از طرف میرزا محمدخان برازجانی، خان و ضابط دشتی و دشتستان و به وسیله حاج عبدالنبی برازجانی و حاج اسماعیل برازجانی به طور مفصل و به طرز باشکوهی برگزار شد که موجب خشنودی شاه و همراهانش گردید و به علت وطن پرستی و حسن اداره منطقه که از طرف خان مذکور اعمال شده بود 3 لقب از طرف احمد شاه داده شد به شرح زیر: میرزا محمدخان به لقب غضنفرالسلطنه و حاج عبدالنبی برازجانی به لقب وثوق التجار برازجانی و حاج اسماعیل برازجانی پدربزرگ من به لقب صدیق التجار مفتخر شدند».

عکس حاج عبدالنبی برازجانی ملقب به وثوق التجار

جناب مالکی خواسته به حساب خودش، مرحوم غضنفرالسلطنه را با مرحوم صولت الدوله قشقایی برابر و شاید بزرگ تر معرفی کند؛ در حالی که صولت الدوله، ایلخان فارس بوده؛ فارس آن روزها که بوشهر، کهگیلویه و بویراحمد، بندرعباس هم جزو استان فارس بوده اند و تمام خوانین مناطق، جزو ارباب جمعی ایلخانی فارس محسوب می شدند؛ بنابراین، این یک اشتباه است و شما را ارجاع می دهم به کتاب «نهضت جنوب». 

این داستان را نه تنها در کتب تاریخی که در گفت و گو با مطلعین و پژوهشگران و تاریخ نویسان هم می توان بررسی کرد.

در واقع داستانی که جناب مالکی گفته، چندین نکته دارد؛ اول این که مراسم سلام نوروز که در دربار برگزار می شد، مخصوص دربار، وزرا و نخست وزیران قبلی، هیات دولت، افراد صاحب منصب، فرماندهان ارتش، سفرای کبار که با ایران رابطه داشتند، نمایندگان مجلس، بزرگان شهر، رییس اتاق بازرگانی و این نوع افراد بوده و دعوت می شدند؛ به هیچ وجه، خان و خانزاده و رییس قبیله را برای مراسم سلام دعوت نمی کردند. برای این که همین مراسم سلام در مراکز استان ها و فرمانداری ها، با حضور معتمدین محل و روسای ادارات تشکیل می شد. با این که این موضوع را می دانستم و یقین داشتم، باز هم  من این مساله را از آقای دکتر «منوچهر کیانی» که نویسنده کتب تاریخی هستند و چندین جلد کتاب درباره تاریخ ایل قشقایی نوشته اند و خودشان هم ترک هستند، پرسیدم. ایشان با این که مریض حال بودند، محبت کردند و به همراه همسرشان به منزل ما آمدند. موضوع را مطرح کردم که خندید. گفتند مگر می شود چنین چیزی؟ اگر قرار بود خوانین کل کشور و افرادی امثال غضنفرالسلطنه و صولت الدوله و... برای سر سلامتی و سلام نوروزی بروند تهران، آن هم با آن همراهان شامل آشپز و اصطبل دار و خدمتکاران و خدم و هشم، علاوه بر هزینه های بسیار سفر، اگر دور تا دور میدان توپخانه را برای طویله اسب هایشان می گذاشتند، باز هم جا کم می آوردند. 

همینطور تلفنی با آقای «داریوش خان قشقایی» ـ نوه صولت الدوله ـ مساله را در میان گذاشتم که ایشان هم خندید و گفت «این روزها، این موارد را زیاد می نویسند». گفت پدر من از مظفرالدین شاه لقب گرفته به خاطر خدمتگزاری و فعالیت هایی که برای امنیت کل استان فارس داشته و این چیزی که می گویید نوشته شده «بی معنی است».

اصلا این که شاه مملکت، خانی را دعوت کند و او خودش نرود و پسرش را بفرستد، یک توهین است! نوشته که میرزا محمدخان صف جلو سلام ایستاده بود، در حالی که یک جوان 29 ساله بوده و نه سن و سالی داشته و نه حتی سمتی؛ پدرش خان بوده و نه خودش! اول این که یک جوان را که صف اول نمی گذارند آن هم با وجود افراد پا به سن گذاشته و بزرگان! دوم، نوشته مظفرالدین شاه از صدراعظم پرسید، «این شاهزاده که باشد»؟! این داستان که واقعیت ندارد ولی حتی اگر بخواهند کسی را معرفی کنند، وظیفه نخست وزیر مملکت یا همان صدراعظم که در کتاب آمده نیست که بخواهد کسی را معرفی کند! این وظیفه مسوول تشریفات دربار است، نه نخست وزیر. سوم گفته این شاهزاده که باشد؟ خب شاهی که برادر و پسر و عمو و عموزاده خود را نشناسد که شاه نیست!! یعنی شاه اقوام خود را نمی شناسند که می پرسد این شاهزاده کیست؟!

چهارم نوشته شده که میرزا محمدخان 6 هزار تومان برای دریافت لقب و صولت الدوله 800 تومان پرداخت کرده است؛ مگر چنین چیزی می شود؟! آن زمان استان فارس و بنادر بوده و بوشهر و بندرعباس (هرمزگان) و کهگیلویه و بویراحمد کلا جزو فارس بوده و صولت الدوله هم ایلخانی فارس که طبق صفحه 108 کتاب «نهضت جنوب»، نوشته «اسماعیل نوری زاده بوشهری»، که در سال 1327 نگارش شده، درباره ایل قشقایی آمده:
«ایالات قشقائی عبارتند از طوایف دره شوری - کشکولی - شنبلو کی ۔ عمله فارسیمدان - صفی خانی - خلج - بیات - قراجه و چند تیره های کوچك دیگر و نفوس آن از 20000 خانوار یا 500000 نفر تجاوز نمی کند و نسبت به سایر ایلات فارس، ثروتمندترند و در حدود شصت یا هفتاد هزار نفر آنها قابل حمل اسلحه هستند...»؛ این آمار جمعیت ایل قشقایی که صولت الدوله رییسش بوده است و مردمان دست و دلبازی هم هستند در حالی که آن زمان، برازجان 5 تا 6 هزار نفر جمعیت داشته؛ چطور ممکن است خان آن 500 هزار نفر، 800 تومان پرداخت کند و خان برازجان 5 هزار نفری، 6 هزار تومان؟! این اصلا با عقل جور در نمی آید و این یک دروغ بزرگ است.

اگر نویسنده می خواست بگوید میرزا محمدخان از صولت الدوله برتر و بالاتر بوده، می توانست از راه دیگری بگوید؛ این نوع نوشتن واقعا سبک و زیر سوال بردن شخصیت غضنفرالسلطنه است. ایشان می توانست موارد دیگر را بگوید. مثلا تاسیس محله کمپانی که در زمان غضنفرالسلطنه و به وسیله وثوق التجار و صدیق التجار انجام شد که در آن زمان واقعه مهمی بوده و بعدا به وسیله همین افراد و چند تن دیگر از بازرگانان، اولین بانک ملی برازجان تاسیس شد که هنوز قسمتی از ساختمان آن در محله کمپانی باقی است. یا این مورد که میرزا محمدخان برازجانی با همه فشار و عملیات مخرب انگلیسی ها در مورد ایشان و حتی این که پولش در بانک شاهی بلوکه شد، هرگز زیر بار زورگویی انگلیسی ها نرفت و همواره با آن ها مبارزه کرد و اوامر آن ها را نپذیرفت؛ در حالی که صولت الدوله، این مرد بزرگ ضد انگلیسی، در اثر فشارهای فرمانفرما، استاندار وقت که تمایلات انگلیسی شدیدی داشت و همچنین، دسیسه های خانواده های قوامی های شیراز ناگزیر شد نامه به کنسولگری انگلستان نوشته و درخواست حمایت نماید. این نامه برای اولین بار در کتاب «خاطرات سردار فاخر حکمت» نوشته «س.وحیدنیا» درج شده است. این نامه که در صفحه 228 کتاب مذکور آمده، بدین شرح است:
«غره ذیقعدة الحرام 1338
خدمت ذیشوکت جناب مستطاب اجل عالی آقای بالیوز صاحب ادامت شوکته. فرزندی محمد ناصر که از خدمت مراجعت نمود شرحی بر تأمينات شفاهی و مراتب محبت کامله حضرتعالی شرح داد واجب دانست این عریضه را که آخرین معاهده به مهر و امضای بنده در خدمت نماینده دولت فخیمه است تقدیم دارم زیرا که قبلا مراسلات سربسته بود و اینک بی پرده است. از سابق، شروع به عرض می نمایم لدى الورود جناب گرنی کاف تشریف آوردند نزد بنده و در تحت موادی چند با ایشان معاهده نموده که اولا نظم راه و شهر و نقود تجارت دولت فخیمه بشود. چند ماهی که توسط مشيرالسادات و حاجی میرزا محمدعلی تاجران فیروزآبادی شهریه به مستحفظين مراحمت می شد راه را منظم نگاه داشته بودم، ثانيا اخراج ناصر دیوان از کازرون بود که با قوای ملتیان مانع دخول قوای دولت فخیمه می شد. در این امر امتحان تمکین خود را داده و سایر مواد سری است. به دست با قدرت ایلی انجام پذیرفت.
ڈالتا چهار هزار تومان که بابت مخارج حراج ناصر دیوان قرار بود دیناری نرسید، افسوس که طمع فرمانفرما و خیالات... فریب او که می خواست ملی هم باشد نگذاشت. این بود که خود فرمانفرما به دشت ارژنه آمد بهر حقه بازی بود معاهده را ملغی کرد لیکن بنده به عهد و پیمان خود باقی بوده و به آن وسائل هایی که پیدا شد با قشون دولت فخیمه وارد کازرون شد و ناصر دیوان متواری گردید.
رابعا سرقت الاغهای ... اردو و کسان ایاز تکین خبط از طرف قشون اسپار بود که رجوع بنده نشد و اقدامات بی رویه ای به عمل آمد. ناچار اشرار کازرونی و دره شولی به طرف شیراز حمله آورده بنده را مجبور نموده حوالی شيراز آمدم ظاهرا به اسم حفظ ایلیت و ناموس آنها و باطنا اصلاح. چه دلیلی بالاتر از این است که از طرف قشقائی و اتباع بنده یک تیر تفنگ به روی قشون هندی خالی نشد و جنگ از طرف ناصر دیوان و اتباع او بود. البته صد کاغذ به خود ناصر دیوان دادم که برائت ذمه بنده را ثابت می کند که اجازه حمله به قنسولخانه و مرکز قشون هندی خواستند ندادم حتی به علماء خاصه شيخ مرتضی که رئیس ملتیان بود کاغذ نوشت که اجازه آخرین یورش هم نداده و با حضور نماینده جنرال سایکس حاضر شدم جنگ را خاتمه دهم فرمانفرما نگذاشت. چندین سندش موجود است که بنده را تشویق به ایستادگی در جنگ نموده ولی بنده تنگ و نکبت و هزیمت را بر خود هموار نموده که امروز شرمنده می باشم و عهد شکن در حضور نماینده دولت فخیمه نروم. در در حال گذشته گذشت. باقی عمر ایستاده ام به غرامت. حالا به موجب این عهدنامه در برابر به امتیازی که به فرزندی محمدناصر داده اید به شرف ایلیت اقسم میخوره و حاضرم ظاهرا و باطنا هرگونه خدمتی مرجوع فرمائید بدون توقع دیناری انجام دهم و خود و بستگانم را از اتباع دولت فخیمه دانسته و به امثال حضرتعالی همقطار باشم لیکن امید است بدون ریاست ایل که از جمله تأمینات شفاهی بوده نمی توان از عهده خدمتی بر آمد.
البته خاطر مبارک مستحضر است فرزندی محمد ناصر را برای زیارت حضرتعالی و ابلاغ پیغامات شفاهی همراه فرمانفرما فرستادم که با حضور حضرت اشرف آقای سردار اقدس دامت شوکته که در پانزده سال قبل حلیف بنده است و مکنونات ضمیرم را می داند با نماینده دولت فخیمه و محمره نیز مذاکره نمایند والا چه خوشدلی از فرمانفرما داشتم و چون گمان دارم از مكنونات ضميرم فروگذاشت نکرده باشم این عهدنامه را به تقدیم احترامات فائقه حضور مبارک خاتمه می دهم. 
محل مهر و امضای محمد اسماعيل قشقائی».

 موارد این چنینی دیگر فراوان است که آقای دکتر مالکی برای برتری دادن میرزا محمدخان می توانست از آن ها استفاده کند؛ نه این روایت های بی پایه و اساس و ظاهری و سخیف، که اشتباه است و باعث زیر سوال بردن مبارزات مرحوم غضنفرالسلطنه در مقابل استعمار خواهد شد.
از همه این ها که بگذریم، می رسیم به نحوه تاسیس حزب دموکرات فارس که آقای دکتر مالکی نوشته این حزب به وسیله آفای فرمانفرما استاندار فارس تشکیل شده و دو نفر از این افراد که در تاسیس حزب نقش داشته اند، یکی شده نماینده مجلس {که منظورش سردار فاخر حکمت است ولی نخواسته نامش را ببرد} و یکی دیگر هم هنوز سرکار است!

آخر کسی نیست از این آقا سوال کند چطور ممکن است کسی که نود و اندی سال پیش جزو موسسین حزب دموکرات می شود، آن زمان هم چند سال عمر داشته، تا امروز سر کار است؟ این که توهین به شعور مردم است. 

آقای مالکی داستان تشکیل حزب دموکرات توسط فرمانفرما را در صفحات 536 تا 542 جلد اول کتاب «دشتستان و غضنفرالسلطنه برازجانی» آورده که از پایه غلط است و من در ادامه با مستندات تاریخی و از کتاب اساتید خودِ آقای مالکی به موضوع حزب دموکرات و سردار فاخر حکمت می پردازم که همان نماینده مجلسی است که منظور آقای مالکی است.

سردار فاخر حکمت، رکن اصلی تشکیل حزب دموکرات فارس است. علت دشمنی فرمانفرما با سردار فاخر حکمت هم بر سر همین موضوع است؛ یعنی مبارزه با استعمار. 

فعالیت های آقای حکمت در شیراز بر ضد استعمار، فرمانفرما را خوش نیامد و حکم دستگیری یا کشتن ایشان را صادر کرد. چند روزی آقای حکمت مخفیانه در شیراز به سر برد و به کمک تفنگچیان کمارجی شبانه از شیراز حرکت و خود را به کمارج رسانید؛ چون به مردم کمارج اعتماد داشت و مدت ها آن جا بوده. تمام مراسلاتی که از طرف فرمانفرما و انگلیسی ها برای بوشهر می رفته، باز می کرده، می خوانده و برای غضنفرالسلطنه می فرستاده است. 

سردار فاخر حکمت دوستی بسیار نزدیکی با غضنفرالسلطنه برازجانی داشته است. چند مورد هم مزدوران انگلیسی حمله می کنند برای کشتن سردار فاخر که موفق نمی شوند و آخرالامر که خیلی به سردار فشار می آید، نامه ای می نویسد به «حاج محمد کمارجی»، پدر «حاج حسین کمارجی» ـ پدر بزرگ ما ـ با این مضمون که «تو در برازجان نشسته ای و کاهو سرکه ات را می خوری و من هر شب در کوه ها باید جابجا شوم و...»؛ نامه را حاج محمد کمارجی می برد پیش «وثوق التجار» که پیشکار غضنفرالسلطنه بوده؛ وثوق التجار، دایی حاج محمد بود؛ نامه را می برند پیش مرحوم غضنفرالسلطنه که با سردار فاخر حکمت دوست بوده ـ و همه این ها را آقای مالکی می داند و پدرم به ایشان گفته بود ولی یک کلمه به این موارد اشاره نکرده و مثل این است که فراموش کرده تاریخ نویس است و فکر کرده سناریونویس سینما است ـ غضنفرالسلطنه بلافاصله چندین نفر تفنگچی آماده می کند. حاج محمد نامه ای برای قلی خان کمارجی، داماد خود، که آن موقع کلانتر کمارج بود، می فرستد که این تفنگچی ها غروب فردا می رسند به کمارج و شما زن و مردی، هر کدام تفنگی دست بگیرید و با سر و صدا بیایید به استقبال تا حمله کنندگان به سردار فاخر حکمت و مزدوران انگلیسی، به طرف شما آمده و سردار فاخر حکمت از طرف دیگر حرکت کند و شبانه برود به سمت بختیاری ها؛ و همین کار را هم می کنند.

عکسی که در سال 1331، سردار فاخر حکمت با امضا و دست نوشته خود، برای یادگاری به «وثوق التجار» (حاج عبدالنبی برازجانی) پیشکار غضنفرالسلطنه داده است. 

روابط غضنفرالسلطنه با سردار فاخر حکمت این چنین بوده که آقای مالکی نمی خواهد این ها را بگوید.

و اما موضوع تاسیس حزب دموکرات در فارس، در کتاب های مختلفی آمده از جمله در صفحات 15 تا 19 کتاب «تاریخچه حزب دموکرات فارس» که در سال 1359 منتشر شده و تالیف «علیمراد فراشبندی» است که همین آقای مالکی ایشان را «استاد خود» می داند. آقای فراشبندی در آغاز فصل اول آن کتاب با عنوان «پیدایش حزب دموکرات فارس»، می نویسد:
«حزب دمکرات فارس که در جریان جنگ بین المللی اول سلسله جنبان فعالیت آزادیخواهان فارس علیه انگلیس ها گردید در سال ۱۳۲۹ قمری توسط حیدرخان عمواوغلی مجاهد و دموکرات معروف که از طرف فرقه دمکرات مرکز به منظور تأسیس حزب دمکرات در شیراز، به شیراز آمده بود با همکاری افرادی حساس و پرشور، آزاد منش و وطنخواه در شیراز تشکیل شد.»

مورخ الدوله سپهر در صفحه 79 کتاب ایران در جنگ بزرگ 1918 ـ 1914 می نویسد:
«در شیراز هیجان عامه به حدی رسید که اهالی در مقام تشکیل قشون ملی به دستیاری باطنی ژاندارمری برآمدند و مخبرالسلطنه والی فارس از این عملیات غمض عین می نمود، در میان آزادیخواهان جوانانی که نهضت ملی را حرارت می دادند فاخرالسطلنه (سردار فاخر حکمت رییس فعلی مجلس شورای ملی) و سیف اله خان نواب و دکتر مهدیخان ملکزاده شهرت کامل داشتند...»

در صفحه 28 این کتاب سند دیگری هم ارایه شده و آمده:
«سریسی سایکس مولف تاریخ ایران ترجمه محمدتقی فخر داعی گیلانی در جلد دوم کتاب مزبور چاپ دوم صفحه 762 در مبحثی تحت عنوان ابراز خصومت به انگلیس ها در جنوب ایران می نویسد:
پیشوای تبلیغات ضد انگلیسی مخبرالسلطنه بود، آلت اجرای کارهای مخبرالسلطنه  یکی از دموکرات های دو آتشه بود». در پانویس همین صفحه در توضیح دموکرات دو آتشه نوشته: «مقصود سردار فاخر حکمت که قبلا ملقب به فخرالسلطنه بود، می باشد».

این وقایع و حقایق در کتاب های بسیار دیگری هم آمده از جمله  کتاب «سردار فاخر حکمت» که به اهتمام «محمدحسین رکن زاده آدمیت» در سال 1348 منتشر شده؛ همچنین کتاب «خاطرات سردار فاخر حکمت» به کوشش «س. وحیدنیا» که سال 1379 منتشر شده و علاقه مندان می توانند مطالعه کنند و همه کتب نشان می دهد که سردار فاخر حکمت در صف اول مبارازت ضدانگلیسی بوده و اموالش هم مصادره شد و همان طور که نوشتم با کمک غضنفرالسلطنه که قشون به کمارج فرستاد، به تهران گریخت.

همه این ها را در کنار این موضوع قرار دهید که حزب دموکرات و اعضا و موسسینش همگی ضد انگلیسی بودند، در حالی که «فرمانفرما» در فارس و «دریابیگی» در بوشهر، سرسپرده و گوش به فرمان انگلیس بودند.

سند این صحبت هم در کتاب های زیادی آمده؛ از جمله همان کتاب آقای فراشبندی که:
«مخبرالسلطنه در کتاب خاطرات و خطرات تالیف خود در این باره می نویسد:
به فرمانفرما ماهی 30 هزار تومان دادند به فارس رفت و پلیس جنوب، آرزوی دیرینه انگلیس تشکیل شد و فرمانفرما در ورود، کنسولگری انگلیس را که پس از اسارت آکنولد کنسول انگلیس در شیراز بسته شده بود، افتتاح کرد. کنسولگری انگلیس در 21 ذی حجه با حضور گروهی از مردم شیراز باز شد و پرچم انگلیس بار دیگر بر فراز عمارت کنسولگری به اهتزاز درامد. افتتاح مجدد کنسولگری انگلیس، اقدام فرمانفرما بود. فرمانفرما در سیاست خارجی معتقد به همکاری با انگلیس ها بود و این عقیده سیاسی خود را هرگز پنهان نمی کرد و مامورین انگلیس در ایران بیشتر با او مناسبات دوستانه داشتند».

در صفحه 242 کتاب «خاطرات سردار فاخر حکمت» نوشته «س.وحیدنیا» هم آمده:
«چند روز پس از ورود فرمانفرما و قنسول انگلیس و رسیدن جنرال سایکس با لشکر خود و آمدن سربازان هند از طرف بوشهر با احتراماتی شایان بيرق قنسولگری انگلیس را برافراشتند و قنسولگری زینتی از نو گرفت. دو سه روزی بیش نگذشت که نشان رسمی زانو بند دولت انگلیس به فرمانفرما اعطا شد.»

یعنی با آمدن فرمانفرما در شیراز، آن چیزی که انگلیسی ها می خواستند به وسیله فرمانفرما به اجرا درآمد؛ پس فرمانفرما ضد انگلیسی نبود؛ بلکه سرسپرده انگلیسی ها بود.

سریسی سایکس در صفحه 768 جلد دوم تاریخ ایران ترجمه محمدتقی فخر داعی گیلانی می نویسد:
«حال خوب است توجهی به شیراز و فرمانفرما بنمایید. وضع حضرت والا خیلی مشکل بود. او بین کابینه تهران و تقاضاهای ما در محل گیر افتاده بود و شاید تنها او بود که می توانست این موقع باریک را حفظ کند».
از بس فرمانفرما به نفع انگلیسی ها اقدام کرده بود، مردم از او تنفر پیدا کرده بودند. توضیح مطلب هم این است که به فرمانفرما گفتند نخست وزیر شو، گفت من می روم استاندار فارس می شوم. این هم تقاضای انگلیسی ها بود که استاندار فارس شود و نه نخست وزیر.

همچنین در صفحه 144 همین کتاب آمده:
«فرمانفرما وقتی به پیشنهاد انگلیسی ها والی فارس شد، با شدت به سرکوبی نهضت ملی و تعقیب مجاهدین پرداخت و به بهانه استقلال و امنیت به تار و مار کردن مخالفین انگلیس و اعمال فشار بر آزادی خواهان قرار داد و به دستگیری عمال آلمان هم همت گماشت. فرمانفرما در سمت ایالت فارس، همواره قدرت و عظمت امپراطوری انگلستان را به آزادی خواهان جنوب یادآور می شد. اعمال او در ایالت فارس نشان می دهد تا چه درجه ای مرعوب و مجذوب سیاست امپراطوری بریتانیا بوده است.»

در صفحه 145 هم آمده:
«بنا به نوشته احمد پژوه در یادداشت های ضمیمه کتاب انقلاب ایران تالیف پرفسور ادوارد براون انگلیسی، صفحه 538، فرمانفرما خطاب به او گفت:
خاطرت جمع باشد. اگر روزی در ایران رژیم کمونیسم هم روی کار آید، ما هم جلیقه سرخ را خواهیم پوشید و هم قطار لنین خواهیم شد».

این مطلب هم نشان می دهد که فرمانفرما، فردی وطن پرست نبوده، بلکه به نوعی نان به نرخ روز خور بوده است.

در ادامه مطلب آمده: «این نکته را نباید فراموش کرد که فرمانفرما منشا تحول نمایانی در اوضاع فارس در جهت پیشرفت مقاصد انگلیسی ها گردید و مانع موثری برای تجلی افکار ناسیونالیستی در آن ایالت بود. فرمانفرما چون مورد پشتیبانی محافل اجتماعی و توده های مردم نبود، نه توانست موقعیت خود را استحکام بخشد و نه به اوضاع آشفته قلمرو خود که بر وخامت شدید گراییده بود سروسامان بدهد. فرمانفرما مردی بسیار فعال، سائش، پشت هم انداز، مال اندوز، واقع بین، مطلع، ابن الوقت، مجرب، چاره جو و کاردان بود و برای حفظ مقام و موقعیت خود و جلب منفعت شخصی، سعی واقعی مصروف می داشت».

این همه سند درباره سرسپرده بودن فرمانفرما به انگلیسی ها وجود دارد و به جای آن، سردار فاخر حکمت که مبارز ضد انگلیسی بوده و توصیفش رفت و حتی برای این مساله، همه چیزش را از دست داد، برای سرش جایزه تعیین کردند؛ اموالش مصادره شد و تمام مدت مقابل انگلیسی ها ایستاد و متضرر شد و لقب سردار فاخر را برای همین فعالیت ها گرفت؛ آقای مالکی حتی حاضر نیست اسمش را در کتابش بیاورد!

آقای دکتر مالکی در کتابش نوشته که یکی از موسسین حزب دموکرات فارس، نماینده مجلس شد و اسمش را نمی آورد، منظورش آقای سردار فاخر حکمت است؛ خوب می داند؛ هم کتابش را خوانده و هم من و ایشان بارها در این باره در جلسات مختلف صحبت کرده ایم . حتی در یکی از جلسات، آقای دکتر خیراندیش هم بودند. حتی نامه ای وجود دارد که محمدرضاشاه، حکم نخست وزیری آقای سردار فاخر حکمت را هم می زند ولی سردار فاخر نمی پدیرد چون آدم مردمی بود و نماینده ماند. حالا من می بینم آقای مالکی حتی حرف استاد خودش را که آقای فراشبندی باشد هم قبول ندارد و این قصه ها را درست می کند؛ چطور جرات می کند این ها را بنویسد و به مردم توهین کند؟!

وقتی کلا مساله برازجان را کنار می گذارد و این زحمت ها و مسایل را نادیده می گیرد و نمی خواهد بیاورد و می رسد به فرمانفرما که یک آدمی است که در طول تاریخ در همه جا قید شده که او طرفدار انگلیسی ها بوده و خودش اعتراف کرده که اگر روزی پیش بیاید، من جلیقه سرخ شوروی ها را می پوشم و می شوم کمونیست! چنین آدمی را آقای مالکی طور دیگری تعریف می کند. این را که نمی شود گفت تاریخ نویسی؛ این ضد تاریخ است. این اطلاعات غلط به مردم دادن است؛ این توهین به مردم است. 

شما در شب رونمایی از کتاب در شیراز، هم خودتان و هم دوستتان ادعا می کنید که چرا مردم برازجان با شما نامهربانی می کنند و قدر زحماتتان را نمی شناسند؟

مردم برازجان واقعا مردمان قدرشناسی هستند و بارها در مسایل مختلف قدرشناسی خودشان را نشان داده اند. بعد از این همه توهین و دروغ نویسی، باز هم توقع دارید که بارک اله و به به و چه چه به شما بگویند؟ خب این که نمی شود! 

شما به مردم برازجان توهین کرده اید و طلبکار هم هستید؟

این اشتباهات عمدی می تواند به یکی از این دو دلیل باشد؛ یا همان طور که عده ای می گویند، نویسنده دچار خودشیفتگی شده و یا آن طور که برخی دیگر می‌گویند، دچار غرض ورزی است و از هر کس خوشش نیاید یا جواب سلامش را درست نداده باشد، در کتابش به زمین می زند و هر کس را خوشش بیاید، بالا می برد. 

این نوع اشتباهات در هر دو جلد کتاب فراوان است و اگر قرار باشد اصلاح شود که امیدوارم شود، باید کتاب را از نو نوشت.

همان طور که گفتم این نوع اشتباهات در کتاب های تاریخی استان بوشهر فراوان است؛ نمونه اش هم همین عکس دسته جمعی که به نام واسموس آلمانی در میان مبارزان بوشهری در کتاب ها آمده؛ نخستین بار در کتاب «بوشهر قدیم در آینه تصویر» که توسط بنیاد ایران شناسی شعبه بوشهر در سال 1385 منتشر شده و در کتاب های دیگر هم آمده؛ مثلا روی جلد کتاب «شیخ حسین چاهکوتاهی» و یا کتاب «احمد اخگر» که همگی اشتباه است و آن مبارزان، مبارزان کمارجی هستند و حتی برخی از افراد حاضر در عکس را هم من می شناسم که در ادامه برای مخاطبان بر اساس شماره گذاری انجام شده، معرفی می کنم:

شماره 1. مرحوم ملاباباجان شفیعی. 2. واسموس آلمانی. 3. سردار فاخر حکمت. 4. امیرقلی خان شفیعی فرزند عوض خان. 5. روحانی محل. 6. قلی خان شفیعی کلانتر وقت کمارج. 7. کربلایی علی باز ابراهیم پور. 8. کربلایی فضل اله معروف به بلبل.

شرح عکس سرتفنگچیان کمارج و سردار فاخر حکمت و واسموس آلمانی که فرمانفرما دستگیری واسموس را از سردار فاخر می خواهد اما ایشان نمی پذیرد در جلوی کاروانسرای حکیم باشی کمارج.

بنده درخواست اصلاح این مورد و موارد و اشتباهات این چنینی دیگر را هم دارم. امید است نویسندگان محترم بوشهر، آقایان دکتر مشایخی و یاحسینی در رفع اشتباه عکس مربوطه به تفنگچیان کمارج روی جلد کتاب های یاد شده اقدام فرمایند.

جمع بندی:

1. عکس سردار فاخر حکمت مه به آقای وثوق التجار (پیشکار مرحوم غضنفرالسلطنه) تقدیم شده و دو عکس دیگر یکی واسموس آلمانی و سردار فاخر حکمت با سر تفنگچیان کمارجی جلوی کاروانسرای «حکیم باشی» کمارج گرفته شده و عکس دیگر آقای محمدتقی گلستان، مدیر روزنامه گلستان (پدر ابراهیم گلستان، فیلمساز معروف) و از موسسین حزب دموکرات فارس، با سردار فاخر حکمت و تفنگچیان نشان دهنده این واقعیت است که وجود سردار فاخر حکمت، مالک وقت کمارج در این روستا و تماس های مکرر و رفت و آمد افراد سرشناس و مبارز ضد انگلیسی مثل واسموس آلمانی که فرمانفرما کتبا از آقای سردار فاخر حکمت می خواهد که او را دستگیر و به ایشان تحویل دهند. یا آقای محمدتقی گلستان، آقای دستغیب و افراد موثر دیگر که همگی در کمارج جلسات متعددی برگزار می کردند و نتیجه این نشست ها و جلسات جهت اطلاع آقای غضنفرالسلطنه به برازجان ارسال می شد. (به همین جهت کمارج به پل ارتباطی مبارزین جنوب با استعمار معروف است).

عکس تفنگچیان کمارج در کنار سردار فاخر حکمت و محمدتقی گلستان

2. آخر این چه تاریخ نویسی است که مرحوم «غلامرضا خواجه» را در قتل مرحوم غضنفرالسلطنه معرفی نمایند که داستان را همه می دانند. آقای خواجه عضو انجمن شهرستان بود و برای سرزمینش دلسوز و پیگیر بود و برای عمران و آبادانی تلاش می کرد. شما این مرد عزیز را که در آن زمان کودکی بیش نبوده شریک قتل مرحوم غضنفرالسلطنه می نامید که داستان را همه می دانند.

3. چه تاریخ نویسی است که مرحوم «کربلایی کرم کوهی» را کدخدای بیشاپور و کمارج معرفی نمایند. که قبلا شرح آن رفت(اینجا).

4. در مورد فرمانفرما که به نوشته آقایان فراشبندی، آدمیت، س.وحیدنیا و نوشته های خود انگلیسی ها، ایشان مجری دستورات کنسول انگلیس بوده؛ فردی ضد انگلیسی و خدمتگزار مردم معرفی می نمایید. خوانندگان را به مطالعه صفحات 536 و 537 کتاب «دشتستان و غضنفرالسلطنه برازجانی» ارجاع می دهم.

5. فرمانفرما بیش از 10 نامه به سردار فاخر حکمت موقعی که در کمارج سکونت داشته، می نوبسد که ایشان را از فعالیت های ضد انگلیسی منصرف نماید. حتی در یکی از نامه ها از ایشان می خواهد که خود را به کنسول انگلیس در بوشهر معرفی و اظهار پشیمانی نماید و از فعالیت های ضد انگلیسی اظهار پشیمانی نماید. در مجموع ایشان زیر بار نرفت. آقای سردار فاخر، غیر از این ها، رابط بین مبارزین جنوب به خصوص مرحوم غضنفرالسلطنه و شیراز بود. چندین مورد برای رفع اختلافات متعدد در گوشه گوشه استان فارس ماموریت داشت و مسایل را اصلاح نمود. 8 دوره نمایندگی مجلس و سه دوره هم ریاست مجلس داشته و حتی حکم نخست وزیری هم برایش صادر شد اما نپذیرفت. خوانندگان را رجوع می دهم به کتاب سردار فاخر حکمت نوشته «س. وحیدنیا». آقای مالکی شما چگونه به خود اجازه می دهید ایشان را با این همه سوابق مبارزات ضد انگلیسی که تا پای از دست دادن جان و املاکش پیش رفته به این نحو معرفی نمایید.

از شما بعید است که ادعای مورخی و تاریخ نویسی  به خود بدهید و زحمات چنین فرد خدمتگرار و مبارز ضد استعماری را نادیده گرفته و طور دیگر معرفی نمایید.

در پایان موارد ضد واقعیت بیش از اندازه در این کتاب نگاشته شده که فعلا به همین دو موضوع اکتفا می کنیم.

نظرات بینندگان
خواننده مطلب شما
|
-
|
دوشنبه ۰۴ فروردين ۱۳۹۹ - ۱۲:۳۸
بفرمایید که چه توهینی بمردم برازجان. شده است؟؟
مرتضی قشقایی
|
-
|
جمعه ۱۱ مهر ۱۳۹۹ - ۰۱:۳۳
سلام.باوجودکتاب ونویسندههای معتبرومعروف و با وجودافرادی که خودشاهداین اتفاقات بودندبانوشتن دروغ چیومیخواین به زورتحویل مردم بدید.سرداری جنوب وشکست اجنبیهای انگلیس وپرتقال باریخته شدن خون هزاران ایرانیه بوشهری وسربازان قشقایی وبویراحمدی بدست اومده وخون دل خوردنهای صولت وفرزندان وطن پرستش.حالا یه عده از راه رسیدن میخوان صاحب منصب بشن.شایدبتونن چندصباحی دلشونو خوشکنن ولی خدا جای حقه وحق به حقدارش میرسه.یاشا نام صولت الدوله قشقایی سردارجنوب.ویارهمیشه درصحنه ومردمیدان ایل بویراحمدی.ائلیم قشقایی.
مرتضی قشقایی
|
-
|
جمعه ۱۱ مهر ۱۳۹۹ - ۰۱:۴۲
زنده باداسماعیل خان صولت الدوله قشقایی سردارجنوب.وناصرخان وملک منصورخان وخسروخان قشقایی.قشقاییهای وطنپرست وشجاع.که قویترین ارتش دنیا روبا برنو اسب درهشوری وکلاه دوگوش به زانودرآورد.تورک رامیشودکشت ولی نمیشودشکستش داد.جانم قشقایی
مرتضی قشقایی
|
-
|
جمعه ۱۱ مهر ۱۳۹۹ - ۰۱:۴۴
زنده باداسماعیل خان صولت الدوله قشقایی سردارجنوب.وناصرخان وملک منصورخان وخسروخان قشقایی.قشقاییهای وطنپرست وشجاع.که قویترین ارتش دنیا روبا برنو اسب درهشوری وکلاه دوگوش به زانودرآورد.تورک رامیشودکشت ولی نمیشودشکستش داد.جانم قشقایی
مرتضی قشقایی
|
-
|
جمعه ۱۱ مهر ۱۳۹۹ - ۰۱:۵۶
خ

سلام.باوجودکتاب ونویسندههای معتبرومعروف و با وجودافرادی که خودشاهداین اتفاقات بودندبانوشتن دروغ چیومیخواین به زورتحویل مردم بدید.سرداری جنوب وشکست اجنبیهای انگلیس وپرتقال باریخته شدن خون هزاران ایرانیه بوشهری وسربازان قشقایی وبویراحمدی بدست اومده وخون دل خوردنهای صولت وفرزندان وطن پرستش.حالا یه عده از راه رسیدن میخوان صاحب منصب بشن.شایدبتونن چندصباحی دلشونو خوشکنن ولی خدا جای حقه وحق به حقدارش میرسه.یاشا نام صولت الدوله قشقایی سردارجنوب.ویارهمیشه درصحنه ومردمیدان ایل بویراحمدی.ائلیم قشقایی.
عباسقلی کمارجی
|
-
|
شنبه ۰۸ آبان ۱۴۰۰ - ۰۴:۵۴
ایشان جناب صولت الدوله سردار قشقایی بوده اند

سردار جنوب نبوده اند. 

هرچه نویسنده هایی مثل علیمراد فراشبندی که افسانه نویسی واعراق نویسی بنویسند قابل قبول نیست. 

 

 
ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر