جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار استان بوشهر
مطالب بیشتر
اختصاصی «فکرشهر»
فکرشهر ـ عبدالکریم نیسنی: بیش از 5 سال پیش از این که برازجان با حاکمیت کشاورزی سنتی با چرخ و چهاب و صدای آرامش تلمبه با محله کلیجا، خواجه خضر و قلعه به صنعت و موتورسیکلت تبدیل شود، از بندر گناوه ای که نه آب داشت و نه جاده و بندرکی بود کنار دریا که ماهی داشت و میگو، از روی اسکله چوبی آنجا...
کد خبر: ۷۲۱۵۰
شنبه ۰۷ تير ۱۳۹۹ - ۰۱:۴۶

فکرشهر ـ عبدالکریم نیسنی: بیش از 5 سال پیش از این که برازجان با حاکمیت کشاورزی سنتی با چرخ و چهاب و صدای آرامش تلمبه با محله کلیجا، خواجه خضر و قلعه به صنعت و موتورسیکلت تبدیل شود، از بندر گناوه ای که نه آب داشت و نه جاده و بندرکی بود کنار دریا که ماهی داشت و میگو، از روی اسکله چوبی آنجا ماهی سفید و بزرگ و براق و فلس دار تازه خریداری به قصد رساندن به بستگانم راهی برازجان شدم تا به آنان که تازه از آبادان به این شهر کوچ کرده و در محله «قلعه» اسکان نموده بودند، برسانم. 

صبح ساعت 10 که وارد شهر شدم به جای قلعه به طرف خواجه خضر و کلیجا مکینه آردی و کارگاه سفالی و ارده ای سرازیر گردیدم؛ چند بار به دره یا راسته بازار قدیمی رسیدم اما نتوانستم مقصد اصلی را بیابم. ماهی درشت و سفید کم کم داشت در دستم شل می شد. چند بار از کوچه بازار رد شدم، سراغ نشانی که می گرفتم، یکی می گفت «از لهجه اش معلومه مال طرف ما نیست فکر کنم از اون بهایی ها یا کلیمی ها باشد» و مجدداً سرگردان می شدم تا اینکه به یک حمام قدیمی که گنبدی بقعه مانند داشت رسیدم، نشست و ماهی جلویم، بعضی ها فکر کردند فروشی است؛ از نه گفتن عاجز شدم، گرما کلافه ام کرده بود و بوی ماهی داشت فضاگیر می شد و حمام قشنگ دیگر، داشت سایه اش را از سرم برمی داشت. ماهی روی زمین به رنگ و بو رسیده بود که مامور ژاندارمری بلندبالایی اشاره کرد آقاپسر ماهی فروشی است؟ از ترس مأمور ژاندارمری با تردید جواب دادم نه؛ فکر کردم مثل مامورین بندر است؛ گفت: مال این شهر نیستی؟ گفتم: سرکار، از گناوه آمده ام منزل عمه ام، اهل آبادان است و خانه‌اش می‌گویند در محله قلعه؛ وقتی اسم او را پرسید نشانی و مشخصاتش را دادم. با لبخند گفت: ای بابا این که همسایه دیوار به دیوار ماست. من هم «اسد باباعلی» هستم و راه افتادیم طرف محله قلعه. عده‌ای که مرا با مامور دیدند چپ چپ نگاه می کردند که چه اتفاقی افتاده؟ شاید می گفتند: ماهی دزدی کرده.

 خلاصه 4 ساعت از سرگردانی من گذشته بود؛ با ماهی که وارد منزل عمه شدم، دیگر خودم بیشتر از ماهی از هوای تش باد نرم شده بودم. عمه مرا فرستاد توی حمام با آب چاه خنک شدم، اما ماهی را فرستادند بیرون؛ زیرا قابل انداختن توی تش و پاتیل نبود. 

حالا هم وقتی جلوی جامانده کویر امیرالمومنین رد می شوم، یاد ماهی و دیدار با «باباعلی»، عمه ام، حمام سنتی شهر، سرگردانی در شهر برازجان می‌افتم؛ لذا برای ماندگاری عکسی از این کویر که هنوز از نفس نیفتاده و جایگاه اصلی را ترک نگفته توی دوربین خودم می برم؛ دلم می خواهد من هم باز، هنگام ورودم به شهر پر هیاهوی برازجان، شمعی از باب  اطمینان خودم که هنوز امید به زندگی دارد، روشن کنم تا بوی ماهی آزارم ندهد.  
 

ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر