شنبه ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار استان بوشهر
مطالب بیشتر
گفت و گوی اختصاصی «فکرشهر» با «نادیا قاسمی»، شاعر جوان برازجانی، به بهانه چاپ نخستین کتاب شعرش
فکرشهر- الهام راسخی: یکی- دو دهه پیش که انجمن های شعر و ادب، نمایش و هنر برقرار بود و مسوولان وقت برایش ارزشی قائل بودند و اندک بودجه ای به آن اختصاص می دادند، شهر کوچک بی امکانات ما پر بود از محافل ادبی و هنری. شاعران شعر می خواندند، نقد می شدند و از حضور در کنار هم لذت می برند...
کد خبر: ۸۳۷۶۷
شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۹ - ۰۹:۰۷

فکرشهر- الهام راسخی: یکی- دو دهه پیش که انجمن های شعر و ادب، نمایش و هنر برقرار بود و مسوولان وقت برایش ارزشی قائل بودند و اندک بودجه ای به آن اختصاص می دادند، شهر کوچک بی امکانات ما پر بود از محافل ادبی و هنری. شاعران شعر می خواندند، نقد می شدند و از حضور در کنار هم لذت می برند. تا جایی که روزی فردی که هم استانی مان نبود درآمد که «برازجان چقدر شاعر دارد!». بله برازجان شاعر زیاد داشت و دارد چون درد زیاد بوده و هست. هرچند دردها زیادتر شده اند اما با سیاستی که دولت این سال ها پیش گرفته، بسیاری از انجمن های ادبی و هنری کم کم کوچک و کوچک تر و بلاخره منحل شدند. اما ذوق شاعری چیزی نیست که بتوان روی آن سرپوش گذاشت. اگر امروز درش را گِل بگیری، چند صباحی دیگر کمی دورتر مثل چمشه بیرون خواهد زد. «نادیا قاسمی» شاعر جوان برازجانی یکی از همان هاست. احتمالا بسیاری از انجمن رفته های دهه 80 با نامش آشنا هستند. حالا این شاعر که ریشه در جنوب دارد، در شهری دیگر از خاک برآمده و نخستین کتاب شعرش با عنوان «در منگنه اندوه» را نیز چاپ کرده.

گفت و گوی «فکرشهر» با این شاعر جوان را می خوانید:

 فکرشهر: نادیا به چه معنی است؟ 

به معنی نادی و ندا کننده است؛ مادرم این اسم را روی من گذاشته.

فکرشهر: ازخودتان بگویید. چند سال دارید؟ متولد کجا هستید؟ تحصیلاتتان چیست و در حال حاضر کجا زندگی می کنید؟

متولد برازجان هستم. 33 سال دارم و در حال حاضر ساکن اصفهان هستم. تحصیلاتم هم کارشناسی جغرافیا است.

 فکرشهر: چرا جغرافیا؟

راستش من بار اول در کنکور رشته حقوق قبول شدم و بعد از گذشت دو ترم دیدم که با روحیاتم سازگار نیست؛ برای همین دوباره کنکور دادم و این بار چون کسی نبود برای انتخاب رشته راهنمایی ام کند، جغرافیا قبول شدم و همین را ادامه دادم.

 فکرشهر: چرا به اصفهان رفتید؟ دلتنگ برازجان نمی شوید؟

چرا ولی وقتی آدم زندگی مشترکی را شروع می کند باید نسبت به آن متعهد باشد؛ یک جورایی جبر همیشه در زندگی من وجود داشته و او انتخاب هایی رو برایم کرده است. به هر حال هر کسی دلتنگ زادگاه، رفقا و خانواده اش می شود ولی زندگی مشترکی که شروع کردم باعث شد که بر خلاف میل باطنی خودم ساکن اصفهان بشوم و از خانواده و زادگاهم  دور شوم. ولی خب جبر در زندگی من همیشه بوده و خودش را به شکل های مختلفی نشان داده.

 فکرشهر: این دلتنگی و جبری که از آن گفتید، در شعرهایتان تاثیرگذار هم بوده؟

بله؛ من در اکثر شعرهایی که گفته ام، حال و هوای دوری و اندوه در آن ها موج می زند و بی تاثیر نبوده؛ به هرحال شعری که به زبان جاری می شود، زاده تخیلات آدم است که ممکن است شادی، غم، اندوه و همه ایناها را در بر بگیرد. به زبان جاری می شود و من آن را می نویسم. 

فکرشهر: چه شد که شعر را انتخاب کردید؟ در واقع می خواهم بدانم شما شعر را انتخاب کردید یا شعر شما را؟

شاید خیلی کلیشه ای باشد اما یادم است وقتی خیلی کوچک بودم، حدودا کلاس چهارم یا پنجم دبستان، از همان موقع تخیلات زیادی داشتم. همه به من می گفتند دختر رویاپردازی هستی. یک جور دیگر به زندگی و جهان اطرافم نگاه می کردم. وقتی با دوستانم بودم، متفاوت بودن را در خودم احساس کردم. یعنی من یک درخت نخل را که می دیدم نگاهم یک جور دیگر بود. خودم قشنگ این را احساس می کردم و همه هم بهم می گفتند تو خیلی دختر با احساسی هستی! ولی فکرش را هم نمی کردم یک زمانی بخواهم شعر بگویم یا اینکه اسم شاعر به من اطلاق شود. یادم است بچه بودم و چیزهایی که به زبانم می آمد را می نوشتم تا اینکه نوشته هایم را مادرم به دست یکی از آشناهایمان ـ آقای فرزاد شجاع - داد و او آن ها را خواند و گفت خیلی استعداد و ذوق شاعری قشنگی داری و دنبال کن و برو کتاب بگیر بخوان، مطالعه کن و در انجمن های شعر شرکت کن و همان حرف ها باعث شد یک جرقه در ذهن من زده شود که من می توانم جور دیگری با واژه ها برخورد داشته باشم. می توانم جور دیگری رفتار کنم. دنیا را می توانم جور دیگری ببینم و بیانش کنم.

 فکرشهر: آن زمان که آقای شجاع این حرف را به شما زد، چند سالتان بود؟

دبستان بودم ولی به طور جدی 16-15 سالم بود که وارد انجمن های ادبی می شدم و در جلسات آن ها شرکت می کردم. کتاب می گرفتم و مطالعه می کردم.

فکرشهر: اولین کتابی که در کودکی خواندید، یادتان است؟

بله؛ اولین کتاب شعری را که خواندم کتاب شعر «سهراب سپهری» بود. توی دبستانمان یک نمایشگاه کتاب برگزار شده بود و من آنجا آن کتاب را خریدم. اسم کتاب هم بود «چینی نازک تنهایی من»؛ گزیده اشعار سپهری بود. از آنجا بود که من علاقه مند شدم به دنیای شعر و شاعری. تا مدت ها کتاب از دست من نمی افتاد و سطر سطرش را هنگام بازی کردن می خواندم و با خودم زمزمه می کردم.

 فکرشهر: اولین شعری که خواندید هم باید قاعدتا از همین کتاب سهراب باشد، درست است؟

بله.

فکرشهر: به یاد دارید اولین زمانی که شعر گفتید و تصمیم گرفتید که به طور جدی آن را ادامه بدهید و شاعر باشید؟

به نظر من کسی که می خواهد وارد حیطه ادبیات بشود جوری نیست که تو بگویی از الان من دیگر یک شاعرم! چون یک راه طولانی است و باید همین جور مطالعه کنی و هر چقدر هم که تو شعر بگویی، باز باید مطالعه کنی چون راه طولانی در پیش داری.

فکرشهر: اولین شعرتان رو در چه سنی گفتید؟ و اگر می شود آن را برایمان بخوانید.

یک قطعه ادبی بود. آن زمان چون سنم کم بود مادرم شعرهایم را می برد پیش آقای فرزاد شجاع و ایشان برای من ویرایش می کرد و راهنمایی می کرد که باید چکار کنم. یعنی شعرهایم را پیش او می بردم که بهم بگوید کجای کارم ایراد دارد و کجای کارم خوب است.

پنجره چشمانم را وقتی به روی چشمان زیبایت
باز می کنم تو را می بینم که آهسته می آیی با کوله باری از عشق و محبت
بر سر راه چشمه ساریست که از مرز چشمانم عبور می کند و تو آرام می نشینی
و به شقایق های سرخ که در دشت چشمانم روییده است نگاه می کنی و از شهد آن ها شربتی می سازی و دل  تشنه ی خود را سیراب می کنی...

فکرشهر: پس به صورت حرفه ای شعر گفتن را از همان دبیرستان شروع کردید؟

نه ولی دبیرستان بودم که اشعارم در نشریات استانی چاپ می شد. انجمن های مختلف و شب شعرها شرکت می کردم، تا زمانی که دانشجو بودم؛ ولی بعد به خاطر اینکه ازدواج کردم و محل سکونتم تغییر کرد، یک مقدار از دنیای ادبیات و جَو ادبی که در آن بودم دور شدم و یک وقفه ای در روند شعری من اتفاق افتاد که تقریبا می شود گفت بعد از یک دهه من موفق شدم کتاب شعرم را چاپ کنم.

فکرشهر: درباره کتاب و سبک شعرهایتان بگویید؟

سبک شعری من در قالب آزاد است و اشعارم بیشتر عاشقانه و اجتماعی هستند. کتابم 27 شعر دارد که توسط نشر هشت چاپ شده.

فکرشهر: در شعر دنبال چه چیزی هستید؟

 دنبال چیزی نیستم. در واقع چیزی که یک شاعر را با آدم های عادی متمایز می کند این است که جهان بینی و نوع نگاهشان به زندگی و اتفاق های پیرامونشان متفاوت است و آن ها می توانند چیزی را که مثلا ناراحتشان می کند، به یک صورت دیگر بیان کنند یا چیزی را که خوشحالشان می کند، به زبان شاعرانه بیان کنند. در پی کشف چیزی نیستم که بگویم نه من الان دنبال این هستم که همچین چیزی را کشف کنم یا به چیز خاصی برسم.

فکرشهر: گفتید که از کودکی آدم رویا پردازی بودید. چه رویایی دارید؟

رویای من در واقع در حال حاضر آرامش و صلح در جهان به خصوص برای کشورم است و امیداورم فقر ریشه کن شود و روزی را آرزو می کنم که همه بتوانند در کنار هم در صلح و آرامش زندگی کنند.

 فکرشهر: این رویای جمعی بود. رویای شخصی خودتان چیست؟

رویای شخصی ام این است که بتوانم به آن ایده آل هایم در زندگی و آن جایگاهی از شعر که در نظرم دارم، برسم.

فکرشهر: شعر برای شما چه مفهومی دارد؟ جایگاهش در زندگیتان چگونه است؟

شعر در زندگی من نقش خیلی پررنگی دارد و می توانم بگویم تمام روزمرگی های من را شعر پر می کند. لحظه هایی که خوشحال می شوم موقعی است که می توانم یک شعر خوب بگویم یا وقتی غمگینم آن سطرهایی که روی کاغذ می نویسم باعث می شود یک جوری تخلیه روحی بشوم. شعر یک جورایی یک نوع مُسکِن است برایم و در تار و پود زندگی ام جریان دارد. وقتی که انسان از عصیان این جهان به تنگ می آید، هیچ چیزی جز یک شعر خوب خواندن نمی تواند حال من را خوب کند.
 
فکرشهر: تا چه اندازه شعر در زندگی شخصی تان تاثیر گذار بوده یا برعکس، اتفاقات زندگیتان چقدر در شعرهایتان تاثیر داشتند؟

 می توانم بگوم آنقدر که شعر و ادبیات زندگی من را جلو برده، شاید هیچ چیز دیگری نمی توانست اینکار را کند. به نظر من که شعر در روند و پیشبرد زندگی شخصی ام خیلی تاثیر داشته. حتی برخورد من با آدم های اطرافم همه اش تحت تاثیر شعر بوده؛ آن لحظه ای که می خواستم یک واکنش خوب نشان بدهم مسلما آن شاعر بودن من باعث شده که جور دیگری رفتار کنم با زندگی و اطرافیانم.

فکرشهر: شما از آن دسته از شاعرهایی هستید که می نشینید یک گوشه و شعر می گویید یا این که نه شعر خودش برایتان می آید؟

ممکن است در حین کارهای خانه باشم یا دارم آشپزی می کنم یا یک تصویر را می بینم یا حتی وقتی در سطح شهر که می روم و خیابان های شلوغ با کودکان کار را می بینم؛ همه تاثیر دارد روی من. باعث می شود همان موقع یک شعر برایم بیاید که بخواهم بنویسمش. ولی چیزی که هست ویرایش روی شعر باید انجام شود. اگر این طور باشد که من ثانیه به ثانیه می توانم از چیزهایی که می بینم و اتفاقات یک تصویر خیال انگیز بسازم و بنویسمش ولی چیزی که شعر را به ادبیات مدرن امروز نزدیک می کند یا حالا به ادبیات پست مدرن نزدیک می کند، آن ویرایش هایی است که روی شعر انجام می شود.

فکرشهر: جهان امروز ما از نگاه نادیا قاسمی چه تصویری دارد؟

جهان امروز را به شدت وحشتناک و سیاه می بینم. مخصوصا الان که همه دنیا درگیر این بیماری وحشتناک شدند. به نظرم همه به استیصال و ناامیدی رسیدند ولی امیدوارم و به خودم این امید را می دهم که دنیا، امید و آینده روشن دارد.

فکرشهر: با کرونا هم می شود شعر گفت؟

بله.

فکرشهر: شما گفتید؟

نه (با خنده).

فکرشهر: از نظر خودتان رنگ شعرهایتان چه رنگی است؟

شاید خاکستری رو به سفید. خاکستری روشن.

فکرشهر: رنگی نشان دهنده امید؟ درست است؟

بله.

فکرشهر: چه شاعری را دوست دارید؟

اشعار فروغ فرخزاد، احمد شاملو و منوچهر آتشی را دوست داشتم و دارم و از آن ها تاثیر پذیرفتم.

فکرشهر: الان ترجیح می دهید کتاب چه شاعری را بگیرید و مطالعه کنید؟

گروس عبدالملکیان، روجا چمنکار، عاطفه چهارمحالیان، در کل هر شاعری که با شعرش ارتباط برقرار کنم را می خوانم. مثلا مرحوم فرج کمالی با اینکه شاعر محلی سرا بود ولی شعرهایش را به شدت دوست داشته و دارم و متحولم می کرد.

فکرشهر: از چاپ اولین کتاب خودتان راضی هستید؟ چه کسی مشوق شما بود؟

برای چاپ کتابم خیلی دودل بودم و چند سال بود که دفتر شعرم آماده چاپ بود ولی دودل بودم و وسواس داشتم که چاپ کنم یا نه؟! به نظر خودم آن ایده آلی که می خواستم خیلی فراتر از این کتابی است که چاپ کردم، ولی خب به اصرار دوستان نازنیم که مشوق اصلی من بودند و به من انگیزه دادند که شعرهایم را چاپ کنم، کتاب چاپ شد و واقعا از دوستانم تشکر می کنم.

فکرشهر: همسرتان با شعر گفتن و روحیه شاعری حساسی که دارید چطور برخورد می کند؟

همسرم خودش اهل هنر و ادبیات است و او هم مشوق من بود که شعر را دنبال کنم و همیشه پشتیبانم بوده.

فکرشهر: شعرهایتان سانسور شدند؟

نه.

فکرشهر: خودتان هم خودسانسوری داشتید؟

 نه؛ چون شعرهای من رو نیستند و در واقع معناگرا هستند نیازی ندیدم که بخواهد سانسور شود.

فکرشهر: به نظر شما چرا مردم این قدر از کتاب دور شدند؟

یک نفر حرف خوبی زد گفت آن قدری که آدم ها برای غذای شکم وقت می گذارند و هزینه می کنند اگر یک مقدار برای غذای روحشان هم هزینه می کردند، وضعیت دنیای ما این طور نبود. چه می شود که ما ماهیانه به اندازه پول یک ساندویج برای روحمان خرج کنیم؟! 

واقعا فاجعه است. اگه بگوییم به خاطر رسانه های مجازی، کتاب خواندن کمتر شده ولی آن کسی که خواهان کتاب خواندن باشد و دنبال این باشد که ادبیات و هنر را دنبال کند، می تواند در فضایی مثل اینستاگرام و یا سایت های ادبی، کتاب را به صورت اینترنتی بگیرد یا پیج های ادبی را دنبال کند و فقط صرفا این نیست که برویم کتاب بخریم و بخوانیم. می توانیم از این راه ها هم به آن چیزی که می خواهیم برسیم.

فکرشهر: گفتید افراد می توانند به جای خرید کتاب، پیج های مربوط شاعران را دنبال کنند؛ الان می بینیم که برخی هنوز دو تا کتاب شعر نخوانده ادعای شاعری می کنند.

کسانی که راه خودشان را پیدا نکرده اند و به خاطر فضای مجازی و سیستم لایک و کامنت درگیر این چیزها می شوند. ولی کسی که راه خودش را پیدا کرده و کسی که اهل واقعی شعر باشد، هیچوقت دچار غرور نمی شود و هرچقدر معروف تر بشود و کارهایش بیشتر دیده شود، به نوعی باید نفس خودش را بکشد.

فکرشهر: صحبت پایانی؟

ممنونم که وقت گذاشتید و آرزوی موفقیت دارم.

فکرشهر: متشکرم شما هم موفق باشید.

*********************

سه تکه از مجموعه شعر 
1
ردی از بودنم را
به شکل رفتنِ مردی با ریتمِ خداحافظی
پشت همین خط، چال کردم
به اندازه تمام راه های نرفته
پشتِ تلفن
با خودم حرف زده ام
و هرچقدر فشار می آورم به کله ام
تنها صحنه ی غسالخانه ایست 
که هر روز بخشی از تو را 
در من می شوید

2
هربار
به خانه که برمی گشت
موریانه ی احساس را
از تن اش می تکاند جلوی در
و عشق با تمام مخلفاتش
زیرِ فرش می خزید
بخار لای دل زخمی ام عبور می کرد
تنفر، آرام و آهسته
از پله ها بالا می آمد
و من محکم تر
به مستطیل های پیراهنش دوخته می‌شدم

3
زنی در منگنه ی اندوه بود
آویزانِ از طناب
که رد بی تفاوتی
هر شبانه دارش میزد.

*از کتاب «در منگنه اندوه»

 

نظرات بینندگان
نسرین
|
-
|
يکشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۲:۲۵
بسیار رسا 

شعرهای عمیق پر از درد 

موفقیت پی درپی 

برای شما عزیز دوست داشتنی
ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر