شنبه ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار استان بوشهر
مطالب بیشتر
اختصاصی«فکرشهر»
کد خبر: ۱۱۴۸۶۶
دوشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۱ - ۰۲:۰۲

فکرشهر- عبدالخالق عبدالهی: قبلا از خانه مستقل خبری نبود؛ یعنی هر کس زن می گرفت، مجبور بود مدت ها توی یکی از اطاق های خانه پدری اش زندگی کند. البته روزهای اول همه چیز خوب بود، عروس و مادر شوهر قربون صدقه هم می رفتند، اما کمی که می گذشت دعوا و مرافعه و فحش و ناسزا و گُلال گیری شروع می شد و صحبت ها  از «جون من و جون تو» می رسید به «کارد من و استخون تو» . خلاصه این که دعوا و مرافعه و اره بده و تیشه بگیر عروس و خاسیره جزو نمک ادویه و امورات روزمره بیشتر خانه های آن زمان  بود. 

بیچاره داماد که در این میان به قول «مش قاسم»، مجبور بود «یَک سرش را بگیرد، یا عروس یا مادر». 

بعد از سال ها چِنگِ چیش هم زدن، بالاخره وقتی تعداد بچه ها به تعداد انگشت های دو دست می رسید، مرد بیچاره آن وقت تازه می توانست الونکی برای خود دست و پا کند و بفهمی نفهمی مستقل شود. 

کار وقتی قشنگ تر می شد که دو برادر با هم در خانه پدری زندگی می کردند؛ لجبازی و دعوا مرافعه جاری یا به قول ما «هُم عروس ها» را به جنگ خاسیره با عروس اضاف بفرمایید تا بفهمید این خانه چه محشر کبرایی می شد. حالا عروس و خاسیره را شاید می شد یک کاری کرد، اما دو جاری که با هم چپ می افتادند، دیگر فلک هم جلودارشان نبود. شاید به همین دلیل کرمانی ها ضرب المثلی دارند که می گوید «چادر دو هم شوو (هوو) تو یه بقچه جا می شه اما چادر دو هم گِدو (جاری) تو یه بقچه جا نمی شه». 

اتفاقا بنده خدایی می شناختم که آدم ساکت و کم حرف و آرام و به قول خودمان آدم بَزِه و فقیری بود. آن قدر بَزِه که ریشش را می گرفتی سرش کنده می شد. توی خانه پدری اش، برادرش با زن و بچه هایش با هم  زندگی می کردند. با همه  بَزِه ایش اما آدم عاقلی بود، چون همین که زن گرفت به مادرش گفت «دی! شرط خیش، آشتی خرمنه» و همان روز اول خانه مستقلی گرفت و رفت پی زندگی اش. وقتی علت را پرسیدند، جواب داد: «مو خوم آدم بی گپ و رواتی هستم، اما یه طرف مادرمه یه طرف زنم. نمی تونم ببینم هر روز مادرم از زنم ایراد میگیره و میگه: «وقتی آرد می بیزی دیمت میجنبه» در صورتی که دیمِ خُش بیشتر میجنبه. از قدیم درست گفته اند که: دوری و دوستی».
 

ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر