شنبه ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار استان بوشهر
مطالب بیشتر
اختصاصی فکرشهر:
فکرشهر: ده سال پیش بود که آرزوی بسیاری از زنان و دختران سرزمینش را در قالب شعر و طنازانه فریاد زد که « کاشکه مونم پسر بیدم ... ». شاید اولین زن محلی سرای استان نباشد، ولی قطعا مشهور ترین آنان است؛ تک بیت ها و ...
کد خبر: ۱۱۶۶۶
چهارشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۰۱:۰۲

فکرشهر: ده سال پیش بود که آرزوی بسیاری از زنان و دختران سرزمینش را در قالب شعر و طنازانه فریاد زد که « کاشکه مونم پسر بیدم ... ». شاید اولین زن محلی سرای استان نباشد، ولی قطعا مشهور ترین آنان است؛ تک بیت ها ومصرع هایی که سروده در موقعیت های مختلف از زبان همه گان جاری می شود، بدون این که بدانند این اصطلاح از کجا آمده یا سراینده ی این بیت کیست!! 

\n\n

ـ معصومه خدادادی کیه؟
\nزنی از خاک پاک دشتستون.

\n\n

ـ از کدوم بخش؟
\nروستای زیارت.

\n\n

ـ این زنی که از خاک پاک دشتستونه! اولین بار کی شعر گفت؟
\nسال سوم راهنمایی اولین شعر سپیدم رو نوشتم که در هفته نامه ی ساحل جنوب به چاپ رسید.

\n\n

ـ شعر رو به یاد دارید؟
\nبله. امیدهای سبز، دانه دانه از درخت به زیر می افتد/ آن گاه، کودکی خش خش کنان/ بر امیدهای مرده پا می نهد.

\n\n

ـ کی بهتون گفت که این شعره؟
\nآقای محمد غلامی.

\n\n

ـ کجا؟
\nمعلم ادبیات فارسی مدرسه ی ما بود.

\n\n

ـ کدوم مدرسه؟
\nعفاف زیارت.

\n\n

ـ کی اولین شعر محلی تونو گفتین؟
\nسال 1382.

\n\n

ـ کدوم شعر؟
\nکاشکه منم پسر بیدم...

\n\n

ـ چی شد که شعر محلی گفتین؟
\n{چند ثانیه مکث می کند} نمیدونم! تا حالا بهش فکر نکردم.

\n\n

ـ پس این شعر چطوری به ذهنتون رسید؟
\nشاید بخاطر قرار گرفتن در اجتماع و دیدن یه سری ناهنجاری ها. چون اون موقع من یک دختر جوون بودم؛ وارد اجتماع شدم و بسیاری از تبعیض ها و ناعادلانه برخورد شدن با جنس دختر رو می دیدم و همین شاید علت سرودن این شعر بود؛ ا اون موقع نه فرج الله کمالی رو می شناختم و نه ایرج شمسی زاده.

\n\n

ـ اصلا قبلش شعر محلی خونده بودین؟
\nنه. اصلا. فقط آقای غلامی بعضی وقت ها چیزایی رو که سروده بود، سر کلاس می خوند.

\n\n

ـ شعر محلی ضوابط سرایش و قوانین خاص خودشو داره. شما اولین شعرتونو به کی نشون دادین؟
\nما تو کتابخونه ی زیارت انجمن شعر داشتیم که موسسش آقای اسفندیار فتحی بود. آقای غلامی و برادارن گرگین هم می اومدن و هفته ای یکبار، صبح های جمعه تو کتابخونه جلسه داشتیم. از سوم راهنمایی که اولین شعر سپیدم رو گفتم، بعد از اون سرودن سپید ادامه داشت؛ بعد از سرودن اولین شعر محلی، آقای فتحی تشویقم کرد که برای ادامه کار برم به انجمن شعر در ارشاد برازجان. آقای حاج جواد الله یاری هم که دوست پدرم بود و آقای فرج الله کمالی رو می شناخت، بعد شنیدن شعرم منو به ایشون معرفی کرد.

\n\n

ـ اولین دیدار با آقای کمالی رو یادتونه؟
\nبله. تو گذر ماحوزی مغازه الکتریکی داشتن، الکتریکی کمالی. وارد که شدم و سلام کردم، ایشون خیلی احترام کرد و من خودمو معرفی کردم و نشستم. شعرمو که خوندم خیلی خوشش اومد و تشویقم کرد و همون روز بهم گفت که آینده ی بسیار خوبی تو شعر بومی داری و ادامه بده.

\n\n

ـ همون تشویق باعث شد که شما شعر بومی رو ادامه بدین؟
\nبله. همون موقع ها هم یه شب شعر محلی برگزار شد به نام «قاصد روزان ابری»، منو دعوت کردن که شعر رو بخونم و جالب اینجا بود که بعد خوندن شعر، حتی مردا هم سوت می زدن و کف می زدن و خوششون اومده بود.

\n\n

\n\n

ـ همون سال 82؟
\nنه سال 83 بود. بعد از اون می اومدم انجمن شعر برازجان و بچه ها هم خیلی تشویقم می کردن.

\n\n

ـ شعرهای بعدیتون چی بود؟
\nبعدش شعر « گوچیک دشتستون حالی نداره/ سی فر کردن پر و بالی نداره » رو گفتم و بعد هم یه شعر عاشقانه ی محلی « مو گوجیک بی قراره دشتسونم/ عاشق آرده ی کنار باغسونم... » و ...

\n\n

ـ الآن به جزء محلی، شعر سپید هم می گید؟
\nخیلی کم.

\n\n

ـ فکر می کنید مردم کدوم شعر شما رو بیشتر دوست دارن؟
\nبعضی ها بهم می گن گوجیک دشتسون، بعضی میگن کاشکی مونم پسر بیدم؛ معمولا تو شب شعرا بعضیا می گن بریمو حاج صفر رو بخون، با این که تکراریه و بعضی هم میگن کاشکه مونم پسر بیدم بخون... در کل نمی دونم، باید از مردم بپرسین...

\n\n

ـ خودتون کدوم شعرتونو بیشتر دوست دارین؟
\nهمه شونو.

\n\n

ـ یعنی شعری نیست که بیشتر دوس داشته باشین؟
\nنه. همه شونو به یه اندازه دوس دارم.

\n\n

ـ در کنار اساتید شعر محلی چون آقایان کمالی و شمسی زاده، اشعار شما هم خیلی مشهور شده و مردم معمولا در موارد مختلف تک بیت یا تک مصراع هایی از شما رو می خونن. فکر می کنید اشعارتون چه ویژگی هایی داره که مردم رو جذب می کنه؟
\nاول این که من خودمو شاگرد کوچیک اساتیدم می دونم و امیدوارم وقتی به سن ایشون می رسم بتونم مثل اونا شعر بگم. آقایان فرج ا... کمالی و ایرج شمسی زاده اسطوره ی شعر بومی ان، نه فقط در استان بوشهر، بلکه به نظر من در کل جنوب کشور اسطوره اند.
\nولی در پاسخ سوالتون، فکر می کنم هر چه از دل بربیاد، به دل می شینه؛ من همیشه خودمو از مردم معمولی در نظر گرفتم و دردها و حرفایی که میگم همه از طبقه پایین جامعه است، شاید بخاطر صداقت تو شعراست؛ چون هیچ وقت نخواستم تملق کسی رو بگم. وقتی شعرهای منو می خونن می دونن که شعر منه. می گن کافیه دو بیت از شعر خونده بشه که همه بفهمن شعر معصومه خدادادی. میگن اشعارت توش درد داره و خصوصیت بارزش اینه که یک شعر زنانه است و مشخصه که از زبان یک زن گفته شده.

\n\n

ـ تا حالا چند تا شعر محلی گفتین؟
\n27 - 28 تا.

\n\n

ـ شما کی ازدواج کردین؟
\nسال 1387.

\n\n

ـ با کی؟
\nآقای مجید متوسلی.

\n\n

ـ یه سوال خصوصی تر. شما چطوری با هم آشنا شدین؟
\n{ با خنده } ایشون از علاقه مندان به شعر من بودن. خودش میگه هر جا شب شعر بود می اومدم گوش می دادم ولی خب آشناییمون برمی گرده به کانون پژوهشگران جوان. همایشی بود برای تجلیل از مفاخران دشتستان. قبلش اومد در خونه مونو از طرف کانون برام کارت دعوت آوردن. بعد از همایش هم اومدن و کادویی برام آوردن.

\n\n

ـ کادو از طرف همایش یا شخصی؟
\n{ هر دو می خندند و با خنده}: همایش

\n\n

ـ خب؟
\nبعدش جند باری تو شب شعرا و برنامه ها من ایشونو دیدم و بعد هم توسط خواهر مرحوم و هنرمندم از من خواستگاری کردند.

\n\n

ـ شما چرا پذیرفتید؟
\nبخاطر صداقتش.

\n\n

ـ آقای متوسلی، شما از چه ویژگی خانم خدادادی خوشتون اومد که از ایشون درخواست کردین؟ البته بجزء شعراشون؟!
\n{ اول خندید و بعد چند ثانیه تفکر}: از معصومیتش.

\n\n

\n\n

ـ پس از معصومی معصومه خوشتون اومد؟
\nواقعا یه نجابت خاصی تو چهره اش داشته و داره.

\n\n

ـ بعد از معصومیت، اشعارشون چقدر تاثیر داشت؟
\nخیلی. البته من شعر محلی همه رو دوست داشتم؛ اغلب شعرهای محلی آقای کمالی رو تایپ کرده بودم و اشعار آقای شمسی زاده رو دنبال می کردم و شعر محلی عامل اصلی نبود.

\n\n

ـ خانم خدادادی، تا حالا شعر، بیت یا مصراعی بوده که از سرودنش پشیمون شده باشین؟
\nنبوده که پشیمون شده باشم فقط گذاشتم کنار. شعرایی دارم که سرودم ولی تا حالا نخوندم.

\n\n

ـ چرا؟
\nبعضی هاشو دیدم الآن موقع اش نیست و باید تو زمان خاصی بخونمشون، بعضی ها رو هم حس کردم ضعیفه و نباید بخونم، گذاشتم کنار تا روش کار کنم.

\n\n

ـ نمیخواید کتاب چاپ کنید؟
\nسه ساله که می خوام فقط پولشو ندارم.

\n\n

ـ چقدر هزینه داره؟
\nپارسال گفتن 5 میلیون تومن ولی خب چون مستاجرم گذاشتم برای بعدا. شاید سال دیگه، اگه خدا بخواد.

\n\n

ـ شما بچه هم دارید؟
\nبله. دو تا.

\n\n

ـ اسمشون چیه و چند سالشونه؟
\nماهان 6 ساله و مهتاب  2 سال و نیمه.

\n\n

ـ کی اسما رو انتخاب کرده؟
\nدو تامون با هم.

\n\n

ـ پس به تفاهم رسیدین؟
\nبله. البته هر چی من می گفتم، ایشون می پذیرفت { هر دو می خندن}.

\n\n

ـ شما تحصیلات تون چیه؟
\nدیپلم ادبیات.

\n\n

ـ قصد ادامه ندارید؟
\nچرا.منتظرم دخترم بزرگ تر بشه.

\n\n

ـ بجزء خودتون شخص دیگه ای هم تو خونوادتون اهل شعر و شاعری بود؟
\nنه. فقط خواهر مرحومم که نقاش بودن.

\n\n

ـ کلا چند تا خواهر و برادر بودین؟
\nما 7 تا برادر بودیم با سه تا خواهر که الآن دو تا خواهریم.

\n\n

ـ خانوادتون با این که شما شب شعر و همایش و کلاس می رفتید مشکلی نداشتن؟
\nنه. با این که ما تو روستا زندگی می کردیم و جو روستا هم خیلی بسته بود، ولی خانواده ام هیچ وقت هیچ مخالفتی نداشتن.

\n\n

ـ شما چندمین فرزند خانواده این؟
\nبعد 5 پسر، اولین دختر بودم.

\n\n

ـ پس احتمالا این موضوع در آزادی شما تاثیر داشته.
\nیه جورایی ما هنجار شکنی کردیم. تا اون موقع تو روستای ما سابقه نداشت، من و خواهرم هر هفته می اومدیم برازجان. من انجمن شعر و خواهرم هم که اولین دختر روستا بود که می اومد انجمن تجسمی. بعد هم که جشنواره ها رو می رفتیم و هیچ وقت خانواده با ما مخالفت نکرد.

\n\n

ـ داستان هم می نویسید؟
\nبله. کوتاه.

\n\n

ـ مقام هم داشتین؟
\nبله. سال های 84 و 86. سال 90 هم تو مسابقات خارگ، داستان من در استان مقام نیاورده بود ولی رفت مرحله کشوری و برگزیده شد. البته مقام اول تا سوم نبودم ولی جزء برگزیده ها بودم که جایزه ی ویژه داشت.

\n\n

ـ شما از اون شاعرایی هستین که میشینن شعر می گن یا میشینن تا شعر خودش بیاد؟
\nمن یه دفتری دارم که روی میز آشپرخونه است. بعضی وقتا بین ظرف شستن میام چند بیت شعر می نویسم و می رم؛ معمولا شعرامو شب می گم، خیلی کم پیش اومده که صبح یا ظهر شعر گفته باشم.

\n\n

ـ شما جزء کسانی هستید که غروب به بعد مغزشون فعال تره؟
\nشب آرامش بیشتره. تو طول روز کارامو که انجام میدم یا حتی وقتی با بچه هام حرف می زنم شعر رو تو ذهنم مرور می کنم و هر چی رو به ذهنم بیاد روی کاغذ می نویسم. بعضی وقت ها نصف شب بیدار می شم و شعر می گم چون نمیزاره بخوابم.

\n\n

ـ آقای متوسلی مشکلی با این موضوع ندارید؟
\n{با خنده}: نه من تخت میگیرم می خوابم.
\nخانم خدادادی: اتفاقا همیشه تشویقم میکنه. خیلی وقتا بچه ها رو نگه می داره و مواظبت می کنه تا من شعرامو کامل کنم. اگه ایشون نباشه من نمی تونم شب شعر و همایش برم.

\n\n

ـ شخصیت هایی رو که در اشعارتون میارین وجود خارجی هم دارن؟
\nنه. اصلا.

\n\n

ـ حتی « بریمو حاج صفر»؟
\nاصلا وجود خارجی نداره. یه شاعر با یه ادم عادی فرق می کنه.

\n\n

ـ چه فرقی؟ فقط بحث خلاقیت؟
\nبله. توی برداشت هایی که داریم. ممکنه دیگران اتفاقات روزانه رو عادی ببینن ولی برای من دیدن پیرمردی که عصازنان از خبایون رد می شه می تونه عاطفی یا حتی عاشقانه باشه ولی برای دیگران امری کاملا عادیه؛ در حالی که من ممکنه به خطوط چهره اش دقت کنم یا طرز عصا گرفتنش رو ببینم یا حتی این که دستشو چطوری روی کمرش گذاشته... دید متفاوته.

\n\n

ـ شما فکر می کنید جایگاه یک خانم به عنوان یک شاعر در منطقه ی ما پذیرفته شده؟
\nالحمدلله بله. خیلی عالیه. هر کس نیومده خودش نخواسته و من فکر می کنم ضعف از خودش بوده که نخواسته خودشو تو اجتماع بشناسونه و معرفی کنه و به دیگران بقبولونه که وجود داره.

\n\n

ـ فکر می کنید اگر فقط شعر سپید می گفتین هم به همین اندازه مشهور و محبوب بودید؟
\nفکر نکنم؛ شاید من این قدرت رو داشتم که با اشعار بومی حرفمو بزنم.
\nآقای متوسلی: اشعار سپیدش هم خیلی عالیه. 

\n\n

ـ کدوم شاعر رو بیشتر دوست  دارید؟
\nفروغ. چون واقعا یک زنه. تو تمام شعراش من فروغ رو می بینم.

\n\n

ـ پس شما شعر سپید رو به سایر قالب های شعری ترجیح می دید؟
\nنه. من شعر کلاسیک رو دست دارم. ما عاشق غزلم. شعر سپید باید خیلی قوی باشه تا به دل بشینه.

\n\n

ـ آخرین بار که دعوا کردین کی بود؟
\nمجید متوسلی با خنده: همین الآن پای راه پله ها. من گفتم با پله بریم و ایشون گفتن آسانسور.
\nخانم خدادادی با خنده: ما دعوا نمی کنیم، جر می کنیم!

\n\n

ـ آخرین مسابقه ای که حضور داشتین، جشنواره ی استانی شعر محلی سنگار افتو بود که مقام اول رو کسب کردین. چه شعری خوندین که اول شد؟
\nغزلی است از زبان مادری که بعد از 6 دختر صاحب پسری می شه و پسر هم میره جبهه و بعد 30 سال پلاکی برای مادر میاد... جالبه که من اصلا روی این شعر کار نکرده بودم، یه جورایی میشه گفت این شعر اشتباهی به جشنواره ارسال شد.

\n\n

ـ چطور؟
\nمن شعر را نوشتم و تایپ کردم و اسمشو انتخاب کردم و می خواستم بعدا روش کار کنم و به همسرم گفتم که این شعر رو ارسال نکنه ولی آقای متوسلی به همراه یک شعر دیگه برای جشنواره ارسالش کرد. توی جشنواره هم گفتن این شعر رو بخونم در حالی که اصلا آمادگیشو نداشتم.

\n\n

ـ زندگی شخصیتون چقدر در شعر و شعر محلی چقدر در زندگی شخصیتون تاثیر داشته؟
\nخیلی زیاد. من یه جورایی هنوزم بومی زندگی می کنم. برای بچه هام گرده و نون نازک و محلی درست می کنم. این زندگی بومی رو دوست دارم و بهم آرامش می ده و همین باعث می شه که واژه های بومی یادم نره و البته به زندگیم وارد می شن تا بچه هام باهاش آشنا بشن.

\n\n

ـ از مادرتون یاد گرفتین؟
\nبله. البته اون موقع ها می گفتم نمی خوام یاد بگیرم ولی مادرم می گفت اشکالی نداره، یاد بگیر ولی هیچ وقت درست نکن.

\n\n

ـ پس خیلی تو بومی گرایی شما نقش داشتن؟
\nبله. داشته و داره.

\n\n

ـ به نظر شما کدوم یک از کارهای خونه به شعر نزدیک تره؟
\nلالایی خوندن.

\n\n

ـ از چه غذایی بدتون میاد؟
\nاملت. هیچ وقت هم نپختم. تو این سال های زندگی مشترکمون فقط یه بار املت درست کردم و خودم هم نخوردم. کلا غذاهای بومی رو بیشتر دوست دارم. فست فود اصلا تو خونه مون نماید. شاید سالی یکی دو بار برای بچه ها پیتزا بگیریم ولی بیشتر نه.

\n\n

ـ از چه غذایی خوشتون میاد؟
\nقلیه ماهی با للک.

\n\n

ـ رنگ مورد علاقه؟
\nآبی و سبز لیمویی.

\n\n

ـ آبی و سبز لیمویی هم توی شعراتون هست؟ کلا شعراتون چه رنگی ان؟
\nآبی آسمونی. قرمز. سفید. وقتی شعر میگم چشمامو می بندم. مجید ( همسرش) می پرسه این شعره چه رنگیه؟ منم بهش می گم مثلا این رنگیه با اون رنگیه. شاید این یکی از عاشقانه های زندگی مونه.

\n\n

ـ شعار شما تو زندگی چیه؟
\nصداقت. همین که آدما تو زندگی به هم دروغ نگن، کافیه.

\n\n

ـ از زندگیتون راضی هستین؟
\nبله. الحمدلله.

\n\n

ـ مسیری رو که اومدین دوست داشتین؟ از ورود به شعر؟
\nبله. البته خیلی ناملایمات رو دیدم  و اذیت شدم. شاید هنوز برای خیلی ها جا نیفتاده که معصومه خدادادی که از یک محیط روستایی اومده بتونه شعر بخونه و حضور داشته باشه.

\n\n

ـ پس نسبتا از زندگیتون راضی هستین؟
\nبله. نسبتا راضی ام.

\n\n

ـ دوست داشتین چه کاری رو انجام بدین که نشده؟ چه شرایطی رو می خواستین که نیست؟ در واقع چی باعث شده شما صد در صد از زندگیتون راضی نباشین و رضایت تون نسبی باشه؟
\nاز نظر ازدواج صد در صد راضی ام و نارضایتیم به بخش اجتماعی زندگیم برمی گرده. من توی روستا زندگی می کردم و امکانات نداشتم ولی اگه توی شهر زندگی می کردم خیلی موفق تر بودم. اولین داستان کوتاهی که نوشتم رفت به مسابقات کشوری در حالی که ما یه کتابخونه ی مجهز توی روستامون نداشتیم که من بتونم کتاب داستان بخونم.
\nمن بخاطر مریضی مادرم تا چند سال ترک تحصیل کردم و وقتی اولین شعر و داستانم رو نوشتم و بعد هم به مسابقات کشوری راه یافتم هنوز دیپلم نگرفته بودم و تحصیلاتم در حد سوم راهنمایی بود ولی خودم مطالعه می کردم. دوستم صدیقه سعادت که همسایه مون بود، کتابای مختلف از جمله سهراب سپهری رو از دوستاش تو برازجان قرض می گرفت و می اورد به من قرض می داد و منم کتابا رو می خوندم. پس اگه امکانات بیشتری داشتم، موفق تر بودم.

\n\n

ـ بهترین دوست شما کیه؟
\nقبلا خواهر مرحومم بود و الآن هم همسرم.

\n\n

ـ بدترین خاطره با اتفاق زندگی تون چیه؟
\nمرگ خواهر جوان و هنرمندم در 9 اسفند 89.

\n\n

ـ و بهترین؟
\nآشنایی و ازدواج با همسرم، آقای مجید متوسلی.

\n\n

ـ در حال حاضر چه خاطره ی به یاد موندنی از اشعارتون به خاطر دارید؟
\nسال 90 به اتفاق شوهرم رفته بودیم جشنواره ی ملی «همدرنگ» در باغ ملک خوزستان. وقتی برای صرف ناهار وارد سالن غذاخوری شدیم، چند نفر با هم و با صدای بلند گفتن « بریمو حاج صفر دوش زن اورده » و ما هم کلی خندیدیم.

\n\n

ـ هنوز هم دوست دارین پسر باشین؟
\nبله. البته. 

\n\n

ـ صحبت خاصی مونده؟
\nمادرم همیشه میگفت که « ایومی بگذره، شنبه به نوروز». خوشحالم که سال 94، شنبه به نوروز افتاد و من اینو برای زندگی خودم به فال نیک گرفتم و به دوستام هم تبریک می گم  و آرزو می کنم و دلم پر از شوقه که امسال سال خیلی خوبی هست. امیدوارم برای تک تک کسانی که دارن این مصاحبه رو می خونن سال خوب و سرشار از آرامش باشه و شما هم موفق باشید.

\n\n

ـ خیلی خیلی مچکرم.

\n\n

چندتا کلمه میگم، شما اولین چیزی که به ذهنتون رسید برای پاسخ بگین.

\n\n

دشتستون: ایه مردم مونه بیلین سر سامون دشتسون.
\nایران: بهترین نقطه ی کره ی زمین.
\nدختر: کاشکه مونم پسر بیدم.
\nمرد: مجید متوسلی.
\nپول: حسرتش به دلمان ماند.
\nفرج اله کمالی: اسطوره ی شعر بومی.
\nایرج شمسی زاده: صداقت.
\nچهار راه برازگون: بی صحاوه.
\nبریمو حاج صفر: تبعیض.
\nمرگ: اصلن دلم نمی خواد بهش فکر کنم.
\nگجیک دشتستون: خودم.
\nتیم استقلال: یه زمانی دوستش داشتم.

\n\n

************************************************************************************************

\n\n

مقام های کسب شده

\n\n

نفر اول جشنواره شعر کشوری نجواهای گمشده در شهر ایلام ـ فروردین سال 1384

\n\n

نفر برگزیده ی جشنواره ی کشوری نجواهای گمشده ـ اردیبهشت سال 1385
\nبرگزیده ی جشنواره ی کشوری داستان کوتاه در بندر عباس ـ بهمن سال 1384
\nنفر اول جشنواره ی استانی سنگار افتو ـ سال 1386
\nنفر دوم جشنواره ی طنزوک ـ سال 1389
\nنفر اول جشنواره ی استانی خاطره نویسی ـ سال 1390
\nبرگزیده ی جشنواره سراسری همه رنگ (باغملک خوزستان) ـ سال 1390
\nبرگزیده ی جشنواره ی گپ  دل ـ خوزستان ـ سال 1390
\nداور جشنواره ی سنگار افتو ـ فروردین سال 1390
\nداور بخش شعر جشنواره ی آیین شهروندی ـ دشتستان ـ سال 1392
\nنفر اول جشنواره ی استانی سنگار افتو ـ سال 1393

\n

ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر