جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳
جستجو
فکرشهر: از آن روز اسفندماه یک سال و دو ماه سپری شده است؛ همان روزی که خلبان منصور شهرکی و همسرش به قتل رسیدند، حالا«مرتضی» عامل قتل این دو می‌گوید که از خانواده خلبان و همسرش می‌خواهد او را حلال کنند و ببخشند.\r\n
کد خبر: ۱۸۳۸
چهارشنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۰۸:۳۶

فکرشهر: از آن روز اسفندماه یک سال و دو ماه سپری شده است؛ همان روزی که خلبان منصور شهرکی و همسرش به قتل رسیدند، حالا«مرتضی» عامل قتل این دو می‌گوید که از خانواده خلبان و همسرش می‌خواهد او را حلال کنند و ببخشند.

از او می‌پرسم مگر می‌شود شما بروی و دو نفر را بکشی و بعد بگویی در زندان قرآن خواندم و اصلاح شدم. پس تاوان کارهایمان را کجا باید بدهیم؟ او اما تاکید می‌کند: می‌خواهم خانواده مقتول مرا ببخشند.

به گزارش فکرشهر روزنامه اعتماد نوشت: آنچه می‌خوانید به اصرار مرتضی به یک گفت‌وگو تبدیل شد، زیرا ما نیز از ابتدای وقوع این قتل نمی‌توانستیم باور کنیم که این فرد صرفا برای سرقت برود اما دو نفر را بکشد. سوال‌هایی هم که از او پرسیدیم صرفا برای روشن‌شدن ماجرا بود.

ما در مقام قضاوت قضایی نیستیم و نمی‌توانیم درباره آنچه رخ داده قضاوتی کنیم اما فارغ از اینکه ما چه قضاوتی داریم شمایی که به قصد سرقت به سراغ خلبان شهرکی و همسرش رفتید و می‌گویید به دلیل اینکه من را شناسایی نکنند کشتم‌شان. سوال ما این است که شما دست‌های مقتولان را با تسمه پلاستیکی بستید این را از کجا یاد گرفته بودید، این کار را هرکسی بلد نیست؟

من کارشناس خودرو هستم . این بسته‌های پلاستیکی در قسمت موتور ماشین همیشه هست که با این سیستم‌ها و کابل‌ها را می‌بندند. من اینها را آنجا دیده بودم. آن لحظه‌ای که می‌خواستم از خانه بیرون بیایم و فکر این کار به سرم زد گفتم خب اگر دست‌های اینها را باز می‌گذاشتم دنبالم می‌کردند و داد و بیداد راه می‌انداختند و منجر به این شد که من دستشان را ببندم و چون کسی هم با من نبود و تنها بودم، چیزی بهتر از تسمه به ذهنم نرسید.

ما خبرنگاران وقتی این مطالب را خواندیم باور نکردیم که شما به تنهایی بتوانید دست و پای خلبان و همسرش را ببندید.

من به خود خلبان گفتم دست و پای همسرش را ببندد چون نمی‌خواستم دستم به ناموس مردم بخورد. تا حالا هم نخورده بود و بعد من دست و پای خودش را بستم.[[{"fid":"1273","view_mode":"default","fields":{"format":"default"},"type":"media","attributes":{"style":"float: left;","class":"media-element file-default"},"link_text":null}]]

در این لحظات هم خلبان مقاومتی نکرد؟

من کلت همراهم بود و با کلت آنها را به اتاق بردم.

حتی اگر کلت همراهت بود بازهم آدم‌ها از خودشان دفاع می‌کنند.

چون من با آنها صحبت کردم گفتم که مشکل من چیست و هدفم را گفتم. گفتم که من نه جانی‌ام و نه قاتل و نمی‌خواهم به شما صدمه‌ای بزنم و آنها هم قبول کردند.

مگر آنها چیزی به شما داده بودند که فکر کنند خواسته‌ات برآورده شده؟

من چون می‌خواستم اینکار را کنم احتمال همه چیز را در نظر گرفته بودم. آنها را که نمی‌شناختم. از آگهی روزنامه رفته بودم. من حتی قبل از آن در خیابان دولت یک ساختمانی رفتم و یک اتومبیل موزراتی در آنجا دیدم و دیدم در پارکینگ دوربین است و موقعیتش نیست. به خاطر همین سریع برگشتم و آمدم بیرون.

آنها هم ساختمانشان دوربین مداربسته داشت، چرا نسبت به آن احتیاط نکردی؟

ساختمان واقع در دولت خیلی معلوم بود و نگهبان هم داشت اما آنجا نگهبان نداشت، فکر کردم یک جوری سرم را پایین می گیرم که چهره‌ام دیده نشود.

اینکه می‌گویید شما در ساختمان خیابان دولت به علت اینکه شیک‌تر بوده احتمال دادید دوربین‌ها کار کند و در ساختمان آنها کار نکند، به گونه‌ای می‌خواهید دلیل‌تراشی کنید.

خب آخر بسیاری از دوربین‌ها به علت نپرداختن شارژ و این جور مسائل کار نمی‌کنند. اینها جزو احتمال‌ها محسوب می‌شود و آدم تا نرود و مطمئن نشود نمی‌توان قطعی گفت من نسبت به سن و سال خودم و چیزی که اینجا در زندان می‌بینم اکثر آنهایی که برای سرقت می‌روند تحقیق می‌کنند. مثلا یک یا دو روز پیش می‌روند به آن محل اما من هیچ کدام از این کارها را نکردم. خیابان دولت به دلیل نگهبان و ساختمان نوسازی که داشت فکر می‌کردم به هر حال ممکن نیست دوربین‌هایش کار نکند اما ساختمان آنها اینطور به نظر نمی‌آمد و من احتمال دادم که می‌شود آنجا کار را انجام داد. فقط احتمال دادم. نه وارد بودم و نه کسی با من بود. من با تمام اشتباهاتم حرکت کردم. کل این قضیه در دو روز اتفاق افتاد. من روز اول که با بازپرسم آقای رودگر صحبت کردم یک عده‌ دانشجوی روان‌شناس هم بودند. به آنها هم گفتم که من از روز اول با صراحت و صداقت حرف زدم که خودشان هم پی بردند به این موضوع. حتی در بازسازی صحنه هم تمام حرفهایم با بازسازی صحنه مطابقت داشت. دروغی من در حرف‌هایم ندارم.

شما گفتید آمدید بیرون و دوباره برگشتید. چطور دوباره در را باز کردید؟

کلید را برداشته با خودم آورده بودم پایین. به دلیل اینکه گفتم شاید بخواهم ماشینشان را بردارم. آن سوییچی که در ریموت به آن وصل بود، داخلش کلید بود به همین دلیل آن را برداشتم. وقتی رفتم پایین یک لحظه احساس کردم این خلبان شاید آشنا داشته باشد و اگر این طور باشد من را راحت شناسایی می‌کنند. یک لحظه آن ترس در ذهن من افتاد که این کار را بکنم و ترسیدم. من خودم را برای هر چیزی آماده کرده بودم.

شما این ترس را به همراه خودتان داشتید. کسی که این ترس را داشته باشد نمی‌رود یک جرم سنگین‌تر مرتکب شود.

چون همه چیز مربوط به مریضی همسرم بود فقط به آن فکر می‌کردم . آن لحظه مثل این می‌ماند که در اتوبانی قرار می‌گیرید. وقتی چند ماشین یک باره می‌زنند روی ترمز شما باید بهترین تصمیم را بگیرید. وقتی یک تصمیم اشتباه بگیرید همه چیز اشتباه از آب در می‌آید، در آن لحظه هم دردها و مشکلات خانمم تمام فکر من را گرفته بود و این ترس آن لحظه دامن‌گیر من شده بود که شناسایی نشوم.

اگر موضوع به سرقت مسلحانه ختم شده بود رضایت گرفتن هم ساده‌تر بود، شما که چیزی هم نبرده بودید، بنابراین کارساده‌تر می‌شد.

مدام فکر می‌کنم در مسیری که داشتم می‌رفتم کاش یک هواپیما حتی روی من می‌نشست اما پای من به آن خانه نمی‌رسید کار و فکر من از اصل کار اشتباه بوده. من از خدا طلب آمرزش گناهانم را کردم.

الان اینکه بگویید این فکر اشتباه بوده بچه‌های آنها را که برنمی‌گرداند حالا ما می‌خواهیم چه کار کنیم. شما می‌گویید مقابل خدا زانو زدید. حکایت خدا با بنده تکلیفش روشن است. اما بنده با بنده و بنده با جامعه فرق دارد، الان شما چه می‌خواهید بگویید؟

من فقط طلب بخشش و مغفرت دارم، من مجرم و خلافکار نبودم. از خانواده خلبان و همسرش می‌خواهم فقط به این فکر کنند که من کسی بودم بدون پشتوانه. کسی که از بچگی روی پای خودم ایستاده بودم. دیگر طاقتم طاق شده بود و نمی‌توانستم به تنهایی مشکلات و فشارهای زندگی و مالی‌ام را حل کنم و یک آن به سرم زد.

خب الان فکر کنید خانواده مقتولان همه اینها را شنیدند، گوش کردند و گفتند آره شما در این موقعیت قرار گرفتید اما بچه‌های ما خونشان ریخته شده است. اگر هرکسی در این موقعیت آدم بکشد که دیگر سنگ روی سنگ بند نمی‌شود.

خدا در قرآن (من دو بار در زندان ختم قرآن کردم) گفته که حق قصاص برای شاکی است اما در یک جای قرآن گفته کسی که از این حقش بگذرد و گذشت کند آن مسلمان واقعی است. من می‌خواهم بگویم ما همه مسلمانیم. من هم اگر در شرایط آنها بودم تصمیم بدتری می‌گرفتم اما به بچه من رحم کنند.

چندی پیش در شهرستان نور، بخشش گرفتند اما اگر بخواهیم فکر کنیم که ما یک اشتباهی را مرتکب می‌شویم به هر قیمتی و بعد برسیم به پای چوبه دار و بگوییم که خدا گفته ببخشید پس آدم‌ها تاوان کارشان را کجا باید بپردازند. دو تا آدم کشته شده‌اند . اگر حتی فکر می‌کردیم که یک قتل اتفاقی بود یا درگیر شده بودید باز می‌گفتم طی یک حادثه بود.

صورت مساله من یک قتل عمد بوده و خودم مرتکب شدم و می‌دانستم که چه کار دارم می‌کنم و آن لحظه که استدلالم برگشت یک چیزی است که توجیه‌ناپذیر است ولی کسی نمی‌تواند در آن شرایط من را درک کند. آن ترس بر من غالب شده بود. من الان مثل شما دارم فکر می‌کنم اما آنجا نه.

این حق را به شما می‌دهم که ما نمی‌توانیم در آن لحظه جای شما باشیم و قضاوت کنیم در آن لحظه شما در چه حال بودید.اینکه شما قرآن را ختم کردید و فرصتی برایتان بوده تا به آخرت فکر کنید، اینها بسیار پسندیده است اما آیا شیوه درستی است که آدم‌ها وقتی آزادند سراغ این کارها نمی‌روند و وقتی گرفتار شدند بگویند ما دو بار ختم قرآن کردیم حالا ما را ببخشید.

نه. اصلا . من این کار را برای خودم کردم نه برای کس دیگر؛ چون من معجزه خدا را دیدم. در آگاهی گفتم خانمم حتی روحش هم خبر ندارد و او نجات پیدا کرد و معجزات خدا را دیدم، من 38 سال دارم. این کارها را باید زودتر می‌کردم. اشتباه کردم که زودتر به سمتش نرفتم. من دارم برای آن دو مرحوم نماز و روزه‌هایشان را می‌گیرم و این را نمی‌خواهم برای کسی انجام دهم. همه این کارها برای این است که بار گناهان من سبک‌تر شود و با باری سبک‌تر حتی اگر اینجا آخر عمر من باشد، بروم. اینها توجیه برای خانواده شاکی نیست، توجیه برای کار خودم است.

خب هنوز که پرونده شما در دادگاه کیفری مطرح نشده، آن روز می‌توانید از خودتان دفاع کنید اما حالا چه می‌خواهید و به خانواده خلبان و همسرش چه می‌خواهید بگویید؟

نمی‌دانم چه جوری بگویم تنها چیزی که می‌توانم بگویم اینکه طبق سنت خدا و پیغمبر من را ببخشند. حالا این تصمیم و حق طبیعی و شرعی آنهاست. فقط یک موقعی است که انسان بعد از کاری که می‌کند به این باور می‌رسد که ای کاش صبر در این کار می‌افتاد. من فقط می‌خواهم به آنها بگویم این فرصت شماست اما با کشتن من آنها زنده نمی‌شوند اما دو بچه من آواره می شوند و خانم مریضم. شاید باور نکنید من در دعاهایم می‌گویم خدا یا در پناه خودت خانواده این مرحوم را نگه دار.

می‌خواهید در دادگاه چه بگویید؟

اینکه مرا حلال کنند و ببخشند و به این فکر کنند. من نه جانی بودم و نه خلافکار. فقط به خاطر مشکلات بود.

ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر