شنبه ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار استان بوشهر
مطالب بیشتر
اختصاصی فکرشهر / آشنایی با کودکان و نوجوانان موفق دشتستانی:
فکرشهر: توصیف آیناز را شنیده بودم ولی فکر می کردم شاید اغراق می کنند. قراری گذاشتم و برای ملاقاتش رفتم...
کد خبر: ۲۱۵
چهارشنبه ۰۷ اسفند ۱۳۹۲ - ۰۱:۲۳

فکرشهر ـ نرگس محمدزاده فرد: توصیف آیناز را شنیده بودم ولی فکر می کردم شاید اغراق می کنند. قراری گذاشتم و برای ملاقاتش رفتم.

آیناز فکروند کوچک ترین نقال ایران است. او تنها 10 سال دارد و یا به قول خودش 11 سال. آیناز تا حالا نه نقالی دیده و نه شنیده. مادرش متن را از ولی الله ترابی، مرشد بزرگ نقالی ایران نوشته و برایش خوانده و کمی هم اجرا کرده و آیناز با استفاده از توانایی خودش پیش رفته است. شعر می گوید و شعر می خواند و اجرا می کند و زندگی را با نگاه خود می بیند.

 قرار است اشعار، عکس و زندگینامه ی آیناز در تجدید چاپ فرهنگنامه ی بوشهر به نوشته ی دکتر جعفر حمیدی چاپ شود. او هر سال برای تولد مادرش شعر می گوید.

 

ـ آیناز جان، کلاس چندمی؟

پنجم

ـ آیناز چه کارمیکنه؟

نقالی می کنم. شعر میخونم. شعر میگم  و کلا به ادبیات فارسی علاقه دارم و با اون آشنایی خوبی هم دارم.

آیناز فکروند

ـ نقالی رو از کی شروع کردی؟

نمیدونم درست. من از سه سالگی شعر می گفتم و همزمان باهاش دستامم تکون می دادم و اجرا می کردم و بعد فهمیدم این کاری که تو خونه انجام میدم اسمش نقالیه.

ـ توی سه سالگی چطور شعراتو می نوشتی؟

نمی نوشتم.

{مادر: شعرهاشو من می نوشتم یا تو موبایل ضبط می کردم و بعد می نوشتمش؛ چون بعضی وقت ها یک نیمه شب منو از خواب بیدار میکرد و می گفت مامان شعرم می یاد.}

ـ اشعار خودتو اجرا می کردی یا شعرهای دیگه رو؟

هر شعری, به خصوص شاهنامه.

ـ آیناز یعنی چی؟

واژه ی ترکی، آی به معنای ماه و ناز که میشه ماه ناز.

ـ الان چقدر از شاهنامه رو حفظی؟

حدود 100 بیت.

ـ پشت سر هم؟

نه. از بخش های مختلف.

ـ شما که اینقدر به ادبیات علاقه داری، شعر می خونی و شعر میگی؛ قشنگ ترین بیت یا شعری رو که تا به حال شنیدی، چی بوده؟

یه شعر از قیصر امین پور توی کتاب بخوانیم پارسالمون که میگه : در کتاب چهار فصل زندگی / صفحه ها پشت سر هم می روند / هر یک از این صفحه ها یک لحظه اند / لحظه ها با شادی و غم می روند / زندگی ترکیب شادی با غم است / دوست می دارم من این پیوند را / گر چه می گویند شادی بهتر است / دوست دارم گریه با لبخند را. شعر سنگ و چشمه رو هم دوست دارم.

ـ چه وقت هایی شعر میگی؟

من هر وقت که دلم میگیره، شعر میگم. یه احساسی تو قلبم حس میکنم و همون لحظه هم باید بنویسمش.

ـ معنا و مفهوم اشعاری که میخونی رو هم متوجه میشی؟ به خصوص شاهنامه؟

حس میکنم همون موقع من هم اونجام، حس می کنم سهرابم، تیر خوردم و دارم زجر می کشم.

ـ عجب!

داستان سلطان جلال الدین خوارزمشاه هم واقعا درکش سخته ، آدم وجدانش به درد می یاد.

 

ـ شما تا کجا میخوای شعر، ادبیات و نقالی رو ادامه بدی؟

تا آخر عمرم.

ـ یعنی تا کجا؟

من رشته ی مورد علاقه ام پزشکی و جراحیه ولی حتی اگر از ایران برم و سنم هم خیلی بالا بره نقالی رو ادامه می دم.

ـ توی این مسیر کسی هم تشویقت میکنه؟

من زیاد وابسته به تشویق دیگران نیستم، اگر هم ازم ایرادی بگیرن، ناراحت نمی شم. البته مامانم تشویقم می کنه.

ـ چند تا خواهر و برادرید، آیناز خانم؟

هیچی. یه دونه ام.

ـ خوب آیناز خانم، چند تا سوال شخصی. دوست داشتی قدرتمند باشی؟

من اگه قرار بود قدرت رو برای ناعدالتی بخوام، نه، نمیخوامش ولی قدرت تا وقتی که برای برقراری عدالت باشه، آره.

ـ شما چی رو عدالت می دونی؟

عدالت یعنی هر کس به اهدافی که داره برسه؛ ولی نه هر هدفی. بعضی ها اهداف خدایی دارن و بعضی ها هم اهداف پلید دارن، بعضی ها می خوان دنیا رو بگیرن و بعضی ها می خوان مردمو نجات بدن، بعضی قدرت می خوان و بعضی مال. آدم ها با هم یکی نیستن.

ـ چطور؟

نمیشه گفت آدم ها با هم فرقی ندارن، از نظر جسمی، روحی با هم فرق دارن. انسان ها یکی نیستن؛ برای چی اشتباه می کنیم؟ برا چی به هم دروغ می گیم؟ هیچوقت انسان ها با هم یکی نبودن و تنها زمانی انسان ها با هم یکی میشن که آقا امام زمان ظهور می کنه.

ـ چه رنگی رو دوست نداری؟

رنگ هایی که دل آدم باهاش میگیره اصلا دوست ندارم مثل سیاه و خاکستری.

ـ کارتون هم می بینی؟

من کلسیون کارتون دارم. { مادر: 1600 تا سی دی داره. همه ی صحنه ها و دیالوگای کارتونا رو حفظه }

 

ـ بریم سراغ مادر. خانم متوسلی، شما دکترا دارید؟

دکترای ادبیات، البته هنوز پایان نامه ام تموم نشده.

 

ـ چطور و از کی متوجه ی این توانایی آیناز شدید؟

زمانی که دو ساله بود، من دانشجوی فوق لیسانس ادبیات بودم و عادت داشتم با صدای بلند درس بخونم. یکی از درسای ترم اولمون شاهنامه بود و من یک روز که داشتم درس می خوندم متوجه شدم آیناز هم داره یه چیزایی رو زمزمه می کنه اومدم بالای سرش و پستونک رو از دهنش درآوردم و پرسیدم چی می خونی، دیدم داره شاهنامه رو از اول که من خوندم حفظ کرده و می خونه. هر جا رو هم متوجه نشده بود خودش یه واژه ی هم وزن به جاش جایگزین کرده بود.

ـ خیلی عالیه. از کی نقالی رو شروع کرد؟

از مهدکودک. توی مهد کودک خانم صمصامی به من گفت آیناز خیلی خوب شعر میخونه، می تونید شاهنامه یا دکلمه ای بهش یاد بدید که برای ما اجرا کنه؛ آیناز هم 40 - 30 بیت شاهنامه رو حفظ بود و 8 بیت اون رو اجرا کرد و من متوجه شدم که خیلی حماسی اجرا میکنه؛ و من از همون موقع نقالی رو باهاش کار کردم.

دو سال پیش یک همایش استانی شاهنامه خوانی و نقالی در دیلم برگزار شد. از طرف کانون پرورش فکری کودکان با ما تماس گرفتند که آیناز هم برنامه اجرا کنه. 15 - 10 روز بیش تر وقت نبود، من داستان مرگ سهراب رو براش نوشتم و ظرف 8 روز حفظش کرد و من هم باهاش کار کردم. اجراش خیلی خوب بود و همه رو تحت تاثیر قرار داد در حالی که سنش از همه کم تر بود و من متوجه شدم که خیلی توانایی داره و از همون موقع خود نقالی رو باهاش کار کردم. خرداد امسال هم یک اجرای عمومی در همایش بزرگداشت فردوسی در برازجان، داشت. 

ـ فقط خودتون با آیناز اجرا کار کردید؟

یکی از دانشجوهام که تئاتر کارمیکنه هم چند جلسه ای با آیناز کار کرده. آقای علیرضا بحرینی با این که خودش کار داشت ولی 8 - 7 جلسه وقت گذاشت و با ما اومد سالن و با آیناز کار کرد و استرس شدید من رو هم کم کرد؛ در همایش بزرگداشت فردوسی که آیناز اجرا داشت، دکتر حمیدی هم حضور داشت و با وجود امکانات کم، آیناز خیلی خوب و عالی اجرا کرد و استادم ، دکتر حمیدی هم خیلی خوشش اومد.

ـ آیناز هم استرس داشت؟

نه. عین خیالش هم نبود؛ همه ی استرس ها رو من داشتم.

ـ تا حالا با اساتید نقالی هم در مورد آیناز صحبت کردید؟ با مرشدا؟

فیلم اجرا رو برای چندین نقال آقا و خانم فرستادم و حتی برای باشگاه نقالان؛ همه مرشد هستند و به من گفتن که اجرای آیناز خیلی عالیه و حتی خانم محمودی که مرشد هستند، براشون عجیب بود که کسی با این سن کم اینقدر عالی اجرا کنه.

ـ جزء نقالی چه ویژگی دیگه ای در آیناز وجود داره؟

همه ی مادرا به نظرشون بهترین بچه رو دارن، ولی آیناز واقعا توانایی های زیادی داره. قدرت حفظ و یادگیریش خیلی خوبه و همه ی کلاس ها رو تجربه کرده.

ـ چه کلاسایی؟

دو سال مدرسه ی شنا، دو سال نینجا، ژیمناستیک، یوگا،موسیقی، کلاس زبان و سوارکاری. همه ی این کلاس ها بردمش که ببینم در کدوم استعداد داره و خودش دوست داره که ادامه بده.

ـ همه رو الان میره؟

شنا رو تموم کرده و ژیمناستیک و یوگا رو دوست نداشت. کلاس زبان و سوارکاری رو میره و انشا الله بعد از سوارکاری هم میخواد بره تیراندازی با کمان. کلاس نینجا رو هم قراره دوباره ادامه بده. البته کامپیوتر هم رفته.

 

ـ آیناز کدوم رشته رو بیشتر دوست داری؟

نینجوتسو و سوارکاری. تیراندازی هم دوست دارم.

ـ اهل سیاست هم هستی؟

نمی دونم. خیلی علاقه ای ندارم. من اصلا نمی دونم سیاست یعنی چی.

ـ کدوم مدرسه میری؟

شاهد لاله ی 2.

ـ توی مسابقات مدارس هم شرکت کردی؟

مدرسه مون هیچ حمایتی از من نمی کنه. { مادر: البته امسال مدیرشون خیلی توانمنده و الحق هوای بچه های توانمند رو داره و استعدادیابی میکنه}

ـ هیچ مسابقه ای؟

مادر: سال 88 فراخوان شعر عاشورایی برای بزرگسالان زده بودن و آیناز هم شعرهای عاشورایی داره، من چند تا از شعرهاشو فرستادم و در اون همایش آیناز اولین شاعر برگزیده انتخاب شد. در مسابقه ی داستان نویسی بین مدارس که دو سال پیش برگزار شد هم مقام دوم رو به دست آورد.

ـ آیناز از نقالی خاطره ای هم داری؟

همون روزای همایش، نمایشگاه کتاب برگزار شده بود و من اونجا یک دایره المعارف دیدم که خیلی خوشم اومد ولی نشد که بخرمش و قرار شد فردا شب بریم بخریمش. رفتیم همایش و من هدیه ام رو که باز کردم دیدم همون دایره المعارف کودکان و نوجوانانه ولی بزرگ تر و کامل تر.

ـ کی متولد شدی؟

4 مرداد 82.

ـ آیناز شما که نه نقالی دیدی و نه شنیدی، از کجا مطمئنی کاری که اجرا می کنی، نقالیه؟

یه لحظه به ذهنم می رسه که مرشدا شاید این طوری اجرا میکنن.

{ مادر: آیناز نقالی ندیده ولی من دیدم، توی این کار ورزشکار بودن و به خصوص نینجا خیلی به انعطاف بدنش کمک میکنه}

 

ـ برازجانی هستی؟

بله ولی پدرم دو رگه است. ترکه. پدر پدرم ترکه ولی مادر بزرگم برازجانیه. مادرم هم اصالتا برازجانیه.

 

ـ آیناز خانم، برازجان رو دوست داری؟

خیلی دوست دارم ولی هواش رو نه.

ـ بعد از اون؟

تبریز و ساری.

ـ اگر شهردار برازجان باشی، برای شهر چکار می کنی؟

اول نکات آموزش ادب رو و آداب معاشرت رو تابلو می کنم و می زنم توی میدون و بعد هم به جای این درختا، درختای تزیینی و نخل زینتی می کارم و همه ی این درختا رو می برم خارج از شهر. پارک های زیاد و غیر پولی هم تو شهر احداث میکنم.

ـ چرا غیر پولی؟

چون بعضی بچه ها موقعیت مالی ندارن ولی دوست دارن بازی کنن و با بچه های دیگه یکسان باشن ولی موقعیت پولیش رو ندارن.

ـ دوست داشتی رییس جمهور شی؟

اگه اینجوری می شد که خیلی عالی می شد.

ـ چه غذاهایی دوست داری؟

هات داگ تنوری، ماست و خیار که فکر می کنم غذای بهشتیه و کنجه.

ـ آیناز چند تا دوست داری؟

یکی. دوست مهد کودکمه. ساینا. خیلی دوسش دارم.

ـ توی مدرسه چی؟

نه.

ـ چرا؟

اصلا منو درک نمی کنن. سطح فکریشون از سطح فکری من پایین تره؛ وقتی یه چیز بزرگونه میگم، میگن مگه تو صد سالته که این طوری حرف می زنی. یه چیز دیگه هم هست که متاسفانه تو مملکت ما خیلی زیاده!

ـ چی؟

بچه ها دوستاشونو فقط بخاطر خوراکی ها و وسایلشون میخوان و به شکل ظاهری بچه ها هم خیلی اهمیت میدن.

 

ـ دوباره بریم سراغ مادر. خانم متوسلی، آیناز زود بزرگ شد؟

خیلی زود به بلوغ فکری رسید.

ـ ناراحت نیستین؟

نه. برا من خیلی خوبه. چون باهاش حرف می زنم، درد دل می کنم ولی یه جورایی خودش معذبه.

ـ آیناز ناراحت نیستی که مثل دوستات بچگی نمی کنی؟

برعکس خوشحال هم می شم. چون اونا هنوز بچه ان و من بزرگ شدم. یه شعر هم در همین رابطه گفتم: کرم به پروانه گفت / همچنان خوش نباش / عاشق گل نباش / پروانه بد گرفت ولی خوب پاسخ داد و گفت / تو هم همچنان خوش نباش / چون تو دانه ای و من گل.

ـ به جزء فردوسی با چه شعرایی آشنایی داری؟

حافظ. البته فردوسی رو بیشتر می شناسم.

ـ برداشتت از عشق چیه؟

عشق یعنی آزادی، یعنی دوست داشتن. عشق واقعی عشقیه که انسان رو خوشبخت کنه. همه ی موجودات حق دارن خوشبخت باشند. خوشبخت بودن یعنی عشق. زندگی کردن یعنی عشق.

ـ زندگی کردن یعنی عشق یا عشق یعنی زندگی؟

عشق دلیل زندگی کردنه.

ـ چه آرزویی داری؟

آرزو دارم که تمام آرزوهام برآورده شه. مخصوصا اینکه امام زمان بیاد و من براش نقالی کنم.

ـ فوتبال هم می بینی؟

فوتبال بارسلونا. بارسلونا از خارج، ایران هم فقط استقلال؛ میگه می خوام دنیا نباشه اگه اس اس نباشه.

ـ دو تا  از شعرات که بیشتر دوست داری رو برامون بخون با توضیح.

یکیش اینه:

بادها می وزند / برگ ها می ریزند / هنگام درو پاییز می رسد.

آدم ها تلاش می کنند تا به جایی برسند و وقتی می خوان محصول عمرشون رو درو کنند، پاییز میشه و عمرشون تموم میشه.

 و دیگری هم:

گل ها شکفتند / ما هم شکفتیم / پس چرا این باغ نشکفته؟!:

گذشت، ما هم بزرگ شدیم؛ چرا کشورمون نشکفته؟! چرا عرب ها میگن خلیج فارس مال ماست؟

ـ و سوال آخر، چه شعاری توی زندگیت داری؟

تا دنیا هست باید زندگی کرد. /ن

 

چند لوح تقدیر آیناز در رشته های مختلف:

 

ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر