شنبه ۰۱ ارديبهشت ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار استان بوشهر
مطالب بیشتر
پس از چندین بار تغییر،
فکرشهر: سرانجام و پس از چندین بار تغییر، سه شنبه ـ 25 مهرماه ـ به عنوان روز معارفه ی استاندار جدید بوشهر اعلام شد...
کد خبر: ۳۸۲۳۰
دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۶ - ۱۰:۲۱

فکرشهر: سرانجام و پس از چندین بار تغییر، سه شنبه ـ 25 مهرماه ـ به عنوان روز معارفه ی استاندار جدید بوشهر اعلام شد.

به گزارش فکرشهر، هر چند قرار بود معارفه استاندار جدید بوشهر، پس از معرفی عبدالکریم گراوند به عنوان استاندار منتخب برای بوشهر، تاریخ معارفه ی رسمی وی برای این سمت، سه شنبه، 18 مهرماه اعلام شد که آن تاریخ به دوشنبه، 24 مهرماه و سپس به سه شنبه، 25 مهر، تغییر یافت؛ معارفه ای که قرار است همراه با تکریم مصطفی سالاری و با حضور وزیر کشور، ساعت 9 صبح در در مجتمع فرهنگی هنری بوشهر انجام شوند.

به گزارش فکرشهر، در کنار آیین معارفه ی استاندار، دیدار با نماینده ولی فقیه در استان بوشهر و حضور در نشست شورای اداری از برنامه‌های سفر رحمانی فضلی ـ وزیر کشور ـ به استان بوشهر است.

نظرات بینندگان
آیا فرهنگ انتقاد پذیری در میان مسؤلین شهرهای استان ما رواج
|
-
|
سه‌شنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۶ - ۰۳:۲۳
آیا فرهنگ انتقاد پذیری در میان مسؤلین شهرهای استان ما رواج دارد؟
چاپ شده در هفته نامه « آیینه جنوب» سال پنجم شماره های 208 و 209 - 23 و 30 - آبان ماه 1377 صفحه 3
آن روز که دوستم را دیدم، خیلی گرفته وغمگین بود. از آرامگاه برمی گشت. در روز بزرگداشت مقام زن بر مزار بانوی جوان بخت برگشته ای که بر اثر انفجار کپسول گاز، مظلومانه جان شیرین خود را از دست داده بود، دسته گلی نثار کرده بود. دلش گرفته بود و خیلی نومید و افسرده و در عین حال عصبانی به نظر می رسید. برای اینکه او را از این حالت بیرون بیاورم، گفتم بیا قدری گفتگو کنیم. با بی حوصلگی گفت در چه موردی ؟ گفتم « اندر فواید نی انبان ». لبخند تلخی زد و گفت لااقل می گفتی اندر مضرات اشعار نو و کهن. گفتم هر طور میل توست. گفت هرچند وقت یک بار زن یا دختر ناکام و زبون بسته مظلومی در شهر ما بر اثر انفجار کپسول گاز با مظلومیت و بی گناهی قربانی می شود و جان شیرین و عزیز خود را در عین جوانی مفت واسان از دست می دهند.
گفتم:تازه این سوای انبوه زنان معلول ستمکشی است که هر ساله بر اثر حمل کپسول‌های سنگین گاز دچار دیسک کمر می شوند و برای همه عمر معلول. گفت در حالی که گاز ما به همه جا صادر می شود، زنان و دختران و خواهران زحمتکش و بی نصیب و بیچاره ی ما دربدر به دنبال کپسول‌های گاز، از این سو به آن سو روانند و سرانجام کارشان هم یا سوختن است یا معلولیت. گفتم سوختن و ساختن و معلولیت های روحی ناشی از محرومیت و فشارسختی ها. گفت:همین است جرم و سزای محرومیت. تا تو باشی و محروم نباشی! گفت: ما که گاز صادر می کنیم، چه از دیگران کمتر داریم که خودمان از امکانات آن بی بهره ایم؟ گفتم « کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد. ». گفت: ننه ام همیشه می گفت: « بهره کن بهره نداره. ». گفتم: ننه جون من مرده(خدا بیامرزدش )، اما مادر زنم همیشه می گوید: « اول ساقی، دویم باقی.». « اول ساقی دوم باقی». گفت: به نظر تو ما به اندازه ی دیگران حق نداریم؟ گفتم:جهان اگر ودرطبع جهان اگر وفایی بودی نوبت به تو خود نیامدی از دگران. گفت یعنی اینکه ما به این زودی ها صاحب گاز نمی شویم. گفتم:چرا. گفت: من که چشمم آب نمی خورد( بزک نمیر بهار میاد ). د
گفتم: این مشکل من وشماست که شش ماهه به دنیا آمده ایم. گفت:شوخی بس است بیا قدری جدی باشیم! گفتم: هیچ شوخی ای نیست که نیم آن جدی نباشد، وانگهی،شوخی یک نوع چاشنی برای شیرین کردن تلخی های زندگی و، قابل تحمل نمودن سختی ها ی آن است. گفت: تلخی زندگی آدم های محروم با این حرفا شیرین نمی شود. گفتم: زندگی تلخ وشیرین زیاد دارد. گفت: برای آدم های محروم و بی نصیب،همه اش تلخی است. گفتم: خودمان باید شیرینش کنیم! گفت چگونه؟ گفتم: با کمک همدیگر. گفت: کاملا صحیح است. گفتم:البته که این طور است.گفت: باید دست یکدیگر را بگیریم و به یاری همدیگر در ساختن شهر و استان خودمان همت کنیم : گفت باید مدیران کاردان ولایقی هم داشته باشیم که گوش ها ی شنوا داشته باشند مسئولیت های خود را نسبت به مردم بشناسند ودرک کنند، آدم های وظیفه شناس طرفدار مردم
بر روی نیمکت به اصطلاح فضای سبز چند مترمربعی نشستیم.( بهتراست گفته شود فضای زرد و خشک. در شهر ما به چند متر فضای سبز و خشک، پارک هم می گویند!). چند نوجوان هم در آنجا بودند. یکی از آنها گهگاه، با صدای بلند آوازی کوتاه سر می داد. تنگ غروب بود. آسمان گرفته وغبار آلوده می نمود. سکوت سنگینی بر فضای آنجا حکمفرما بود. کسی به غیر از همان چند نوجوان در آنجا پرسه نمیزد( چون حیاط منزل مردم بزرگتر و سر سبزتر از فضای زرد و چند متری آنجا بود) دوستم آقای بد بین خیلی دلش گرفته بود. یاس و افسردگی در لحن صدایش آشکار بود. با صدای کرفت؟ ه ای گفت: نظر تو آیا فرهنگ انتقاد پذیری در میان مسؤولین مخصوصا رده پائین و جزئ شهر ما وجود دارد ؟جوانک به آواز می خواند : « بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران...امان امان امان...ها...ها...ها
آواز او در گوشمان طنین افکند. دوستم به فکر فرو رفت و پس از قدری سکوت ادامه داد : هنگامی که در مورد انتقاد. پذیری مسؤلان پائبن و جز ئ شهر فکر میکنم، این سؤالات در ذهن مطرح می شود،: آیا سنت ارجمند انتقاد پذیری در بین مسؤلین پائین ما وجود دارد؟ یا هیچ سابقه ای در این مورد نمی توان بافت؟ آیا آن ها از نظر فرهنگ انتقاد پذیری فقیر و عقب افتاده هستند یا از فرهنگ بالای انتقاد پذیری بخوردارند ،
آیا در مقابل انتقادات صحیح و اصولی و منطقی و به حق مردم از خود عکس العمل های پنهانی یا آشکار تند و عصبی نشان نمی دهند و یا با مردم لجباری می کنند؟ آیا در صدد انتقامجویی از مردم بر نمی آیند و عالما و عامدا در کارها کارشکنی نمی کنند و سرعت اجرای طرح ها را کند نمی نمابند و آنها رتبه تعوبق نمی اندازند تا بدینوسیله از مردم کینه جوئی کنند و یا زهر چشمی از آن ها بگیرند که دیگر جرات نکنند بار یگر بدون رضایت آن ها حقوق خود را طلب کنند؟ آبا در ظاهر به مردم چشم نمیز گویند ولی در پشت سر به آن ها دهن کجی نمی کنن به ریش آنها نمی خندند؟ آیا می پذیرند که مسئولیت دارند و باید کار مردم را راه بیاندازند؟ یا اینکه به آنها به دیده ی تحقیر می نگرند و انان را قابل این نمی دانند که دارای حق وحقوقی باشند؟ آیا نسبت به وظایف خود در برابر مردم آموزش کافی دیده اند یا از درک وظایف و مسئولیت های اصلی خود نسبت به مردم نا توانند؟ دوستم صحبت خود را قطع کرد و سرش را به طرف صدا بر گرداند. جوانک بود که می خواند: « چه داند انکه اشتر می چراند...امان....امان....امان.....ها.....ها......ها.....». دوستم پس از قدری سکوت ادامه داد: آیا آنها از خدمت کردن به مردم لذت می برند و احساس رضایت درونی می کنند یا اینکه فقط خود را مجبور و محکوم به اجرای دستورات و تصویب نامه ها و فرمان های بالا می بینند؟ آیا آنها خود را جزیی از مردم می دانند یا جدا از مردم و صاحب قدرت و موقعیت برتر؟ شواهد و تجارت شخصی هر یک از ما چه می گوید؟
من مثل سنگ صبور، آرام و فکور نشسته بودم و با حوصله و سعه ی صدر و با دقت به سخنان او گوش می دادم. گفت: تو چه می گویی؟ گفتم: گیرم که صاحب لوله به قول خودم « دیسک کمر به که درد شکم». گفت: : یعنی چه؟
گفتم یعنی
این شکم بی هنر پیچ پیچ
صبر ندارد که بسازد به هیچ.
گفت: با این گرانی و جیب خالی دودی از آشپزخانه ما بلند نمی شود که بخواهیم از قطع و وصل گاز بترسیم( آنچه از روزن ما می گذرد دود دل است.).... هر چه از این دست می گیریم از آن دست بابت آب و برق و گاز و تلفن و قسط و کرایه و اجاره و هرینه گران آمد و رفت و بیمه و مالیات و عوارض و بازنشستگی و همیاری و کمک های مردمی و نمی دانم چه و چه....پس می دهیم. از این بانک می گیریم و به آن بانک می دهیم. ما فقط یک یا دو و واسطه ای هستیم برای بانک ها. پادو ای مجانی و بدون مزد برای بانک ها. گفت:چرا هر چه می گوییم و داد می زنیم کسی به حرف هایمان گوش نمی دهد و مارا تحویل نمی گیرد و قابل نمی داند؟دیگر خسته شدم از پس که گفتیم و هیچ کس به حرف های ما توجه و اعتنانی نکرد و به آن اهمیتی نداد. آخر چرا؟ جوانک با آواز بلند می خواند: « فریاد در این شهر که فریاد رسی نیست.ا مان... امان...ها... ها... ها ...». من و دوستم نگاه معنی دار ی به همه انداختیم. قطرات درشت اشک را در چشمهایش مشاهده کردم. انگاه در حالی که آهی سرد از سر حسرت از ته دل برمی کشید با چهره‌ای پر از اندوه از من خدا حافظی کرد
دیگر شب شده بود. ،ساکت و خموش و غرق در حیرت در کوچه های تاریک و ظلمانی شهر راه می رفتم( تیره وظلمانی از برکت نبود لامپ های روشنایی و برق
در راه با خود می اندیشیدم. ناگهان به یاد گفته ی دوستم اقای «حقگو» (ببخشید، حق بین) افتادم. دور و بر خود را با دقت نگاه کردم. کوچه کاملا تاریک و سیاه و خاموش بود. وقتی مطمئن شدم هیچ کس در کوچه نیست، دست خود را به بنا گوش خود بردم و به آوازی بلند چنین سر دادم: «حق خودرا از دهان شیر می باید گر فت » امان ...امان...امان...ها ...ها. ..ها...
باد صدای مرا تا دور دستها برد.....خوش بین - برازجان.
ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر