چهارشنبه ۰۵ ارديبهشت ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار استان بوشهر
مطالب بیشتر
گفت و گوی اختصاصی «فکرشهر» با مخترع جهانی دشتستان
فکرشهر: یک مهندس و مخترع دشتستانی است که اختراعاتش جهانی است و او را به یک چهره بین المللی تبدیل کرده است. مردی که با وجود محرومیت ها و منطقه ای که زادگاهش بوده، تلاش کرده و به گفته خودش به خاطر دیدن پارتی بازی ها در قبل از انقلاب اسلامی، از ایران رفته تا بیشتر یاد بگیرد و حالا، یک مخترع سرشناس است که اختراعاتش در زمینه پزشکی کاربردهای زیادی دارد؛ اختراعاتی که با هدف کمک به مردم و جامعه به وجود آمده اند...
کد خبر: ۴۴۰۳۲
يکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۷ - ۰۱:۱۹

فکرشهر ـ اسماء بوستانی: یک مهندس و مخترع دشتستانی است که اختراعاتش جهانی است و او را به یک چهره بین المللی تبدیل کرده است. مردی که با وجود محرومیت ها و منطقه ای که زادگاهش بوده، تلاش کرده و به گفته خودش به خاطر دیدن پارتی بازی ها در قبل از انقلاب اسلامی، از ایران رفته تا بیشتر یاد بگیرد و حالا، یک مخترع سرشناس است که اختراعاتش در زمینه پزشکی کاربردهای زیادی دارد؛ اختراعاتی که با هدف کمک به مردم و جامعه به وجود آمده اند.

وی، مالک شرکت «رزونانس تکنولوژی» است که سازنده انواع تجهيزات پيشرفته و هوشمند پزشکي در زمينه «آم آر آی» (MRI) و انواع تجهيزات صمعي و بصري ديگر است و در سال 1366 (1987 میلادی) آغاز به کار کرده است. تاکنون 13 اختراع داشته و در همه «ام آر آی» هایی  که در حال حاضر در دنیا وجود دارد، حداقل یک اختراع این نخبه دشتستانی نیز وجود دارد.

 برای تعطیلات به ایران آمده بود؛ با خوشرویی پذیرفت که در دفتر «فکرشهر» ساعتی را به ما اختصاص دهد و بعد از آن هم با روی باز و خودمانی با ما با گفت و گو نشست؛ با این که بیش از 40 سال است در امریکا زندگی می کند، ولی هنوز هم لهجه و گویش محلی خود را حفظ کرده و با آن سخن می گوید؛ مختار زیارتی می گوید که هر جا از او می پرسند کجایی هستی، پاسخ می دهد که ایرانی هستم. 

فکرشهر: جناب زیارتی، لطفا از خودتان بگویید؛ از دوران کودکی تان، تحصیلات تان؛ محل زندگیتان و... اصلا کی و کجا متولد شده اید؟
مختار زیارتی هستم. متولد اول آبان ماه 1332 و زاده روستای زیارت در دشتستان.
دوره دبستان را در روستای زیارت گذراندم و جهت ادامه تحصیل به شهر برازجان رفتم. دوره دبیرستان را در رشته تجربی و در شهر برازجان به پایان رساندم و خود را برای خدمت سربازی آماده کردم. دوره آموزش سربازی را در  تهران گذراندم. در دوره آموزشی به سربازان اعلام کرده بودند که هر کس در امتحانی که در رابطه با ارتش و اسلحه گرفته می شود، نمره بالا را بگیرد به انتخاب خودش در شهر و رشته مورد علاقه خود می تواند دوران خدمتش را ادامه دهد. به همین دلیل زیاد کتاب های ارتشی مطالعه کردم و سعی کردم از اسلحه و قطعات آن سر در بیاورم. 

فکرشهر: چه جالب؛ موفق هم شدید؟
بله. با تلاش هایم موفق شدم نفر 5 در بین قبول شدگان با نمره بالا قرار بگیرم. در رشته بهیاری در نیروی دریایی شهر بوشهر به خدمت سر بازی ام ادامه دادم. در 16 ماهی که در نیروی دریایی بوشهر بودم در بیمارستان، دندانپزشکی، داروخانه، آزمایشگاه و بهداری کار کردم و تمایل داشتم که تمام فوت و فن های پزشکی را یاد بگیرم. تجربه های زیادی نیز با کار کردن در این مراکز درمانی به دست آوردم.

فکرشهر: بعد چه کردید؟
به دلیل تجربه های زیادی که داشتم و همه متوجه شده بودند که در عرصه پزشکی پیشرفت کرده ام، من را در بهداری راه سازی بوشهر استخدام کردند و اولین ماموریتم در شرکت جاده سازی پل مند بود. این شرکت 200 نیرو داشت و اگر اتفاقی برای این نیروها می افتاد، وظیفه مداوای آن ها به عهده من بود. به پزشکی علاقه زیادی داشتم، اما مدرک پزشکی نداشتم. کتاب های زیادی را در رشته پزشکی مطالعه می کردم تا بتوانم روش تشخیص انواع و اقسام بیماری ها را یاد بگیرم. روزانه 50 تا 60 مریض را مداوا می کردم و همه فکر می کردند که یک پزشک متخصص واقعی هستم اما فقط از طریق تجربه و کسب علم بود که توانستم فعالیت های پزشکی از جمله زائو، ختنه کودکان، بخیه کردن انوان جراحات، زخم ها و... را انجام دهم. یکی از روزها، رییس بیمارستان بوشهر جهت سرکشی و بازدید از بهداری ها به بهداری ما آمد و در همان لحظه با مریضی مواجه شد که به خاطر مشکلی که به وسیله تیغ کمباین برایش پیش آمده بود، پایش 50 تا 60 بخیه خورده بود. رییس بیمارستان اعتراض کرد که چرا شما بدون داشتن مدرک پزشکی همچین کاری را انجام داده ای؟ من هم در جواب گفتم که حال بیمار کاملا وخیم بود و نمی توانستم این کار را انجام ندهم. رییس بیمارستان هم به همین دلیل که اجازه مداوای همچین بیمارانی را نداشتم، مرا به تهران و سپس به سنندج انتقال داد. طی 9 ماهی که در بهداری مند کار کرده بودم، تمام حقوقم را پس انداز کرده بودم و بعد از اتمام دوره سربازی قصد رفتن به خارج از کشور و ادامه تحصیل در آنجا را داشتم. از این رو تصمیم گرفتم هزینه خروج از کشور را تامین کنم. یکی از مهندسین هندی که در کشور ایران کار می کرد و متوجه علاقه من به ادامه تحصیل در خارج از کشور شده بود، به دانشگاه های خارج از کشور ـ آمریکا و کانادا ـ نامه نوشت و در یک کالج در سن آنتونیو برایم پذیرش گرفت. بعد از آن رفتم دنبال کارهای گرفتن ویزا در سنندج.

فکرشهر: سخت نبود؟
 یکی از دوستانم به نام مختار که در تگزاس بود، کمک بزرگی به من کرد تا بتوانم به آمریکا بروم. در شهر سنندج نیز سختی هایی وجود داشت، چون مردم آن شهر به زبان کردی صحبت می کردند و من زبان کردی وارد نبودم، همیشه یک نفر برایم ترجمه می کرد. در روزهای آخر خدمتم، پاسپورتم را گرفته بودم و به دنبال دانشگاه و کشور مورد نظرم بودم. همیشه این ترس در وجودم بود که نتوانم به خارج از کشور بروم و به اهدافم برسم. گرچه در ایران و در کنار خانواده ماندن بسیار لذت بخش بود، اما در ایران دو چیز رنجم می داد: یکی پارتی بازی در ادارات و همه مکان های اداری و دیگری نبود امکانات کافی برای رسیدن به اهدافم در رشته تحصیلی ام‌. در شهر شیراز برای گرفتن ویزا و ادامه تحصیل در خارج از کشور از من پرسیدند چه کسی برای رفتن به خارج از کشور حامی شماست و هزینه تحصیل شما را فراهم می کند؟
شرایط آن ها برای اجازه خروج من از ایران این بود که یک فرد ثروتمند باید حامی شما باشد تا از پس هزینه تحصیل شما بر بیاید. من نیز برادرم را پیشنهاد دادم که ایشان حامی من است. مدارک بانکی برادرم را خواستند، تا به آن ها ثابت شود که برادرم ثروتمند است. 

فکرشهر: شما آن زمان ثروتمند بودید؟
در آن زمان وضع مالی خوبی نداشتیم؛ برادرم مغازه کوچکی داشت و درآمد چندانی هم نداشت و من نیز در یک منزل کاه گلی زندگی می کردم. به فکر فرو رفتم که باید چکار کنم؟! از این رو به فکر دامادمان (عباس شعبان زاده) افتادم. ایشان تعاونی روستایی را در دست داشت و در خورموج نیز مشغول به کار بود. تمام کالاهایی که وارد تعاونی می شد به نام دامادمان بود. من نیز تمام مدارک دامادمان از کالاهای تعاونی تا مدارک بانکی را گرفتم به نام عباس دست نزدم ولی شعبان زاده که نام خانوادگی دامادمان بود را به زیارتی تبدیل کردم تا آن ها فکر کنند مدارک برادرم است. مدارک را به سفارت تحویل دادم. منتظر ماندم که صدایم بزنند. افراد را تک به تک صدا می زدند و ویزایشان را تحویل می دادند. نوبت من که رسید به نام زیارتی که صدایم زدند، خود سفیر از اتاق مورد نظر بیرون آمد؛ تمام وجودم را ترس گرفت و با خودم گفتم کلا موضوع را فهمیده اند و هیچ راهی برایم نمانده است، اما سفیر با خوشرویی به من تبریک گفت و چون مدارک بانکی را دیده بود، فکر می کرد واقعا ثروتمند هستیم. ویزایم را گرفتم. دامادمان عباس شعبان زاده بلیط رفتنم از ایران را گرفت.قبل از انقلاب بود و خروج از ایران برایم تولدی دوباره بود. 800 دلار پس اندازم بود و 23 ساله بودم که ایران را ترک کردم.

فکرشهر: به کجا رفتید؟
 به سن آنتونیو رسیدم، دکتری که در هواپیما در کنارم نشسته بود و من قضیه خارج شدن از ایرانم را با او مطرح کرده بودم، من را راهنمایی کرد و من را در یکی از کالج ها ثبت نام کرد، بعدها متوجه شدم که ایشان دکتر جراح پلاستیک بوده است. در کلاس های مختلف از جمله انگلیسی و ریاضی و... شرکت می کردم و کم کم زبان انگلیسی را یاد گرفتم. در مدارس، آن ها فقط روخوانی می کردند، اما من تلاش می کردم و بیشتر مطالب را حفظ می کردم به صورتی که برای همه، هم معلم و هم دانش آموزان، جالب بود. اوایل معلم فکر می کرد که من تقلب می کنم، اما یک روز پای تابلو تمام مسایل را از حفظ نوشتم و به همه ثابت کردم که تقلبی نمی کنم. بعد از دو سال درس خواندن در کالج، برای رشته مهندسی اتم در دانشگاه تگزاس قبول شدم. در آن دانشگاه، سه سال تحصیل کردم.

فکرشهر: زمان انقلاب، خارج از کشور بودید؟
بله.  بعد از سه سال که امریکا بودم، انقلاب شد.

فکرشهر: در همان رشته «اتم» تحصیل کردید؟
خیر. رشته اتم را مناسب ندیدم و از این رو رشته مهندسی الکترونیک را انتخاب کرده و ادامه دادم.

فکرشهر: همان تگزاس ماندید؟
 بعد از دو سال تصمیم گرفتم به ایالت دیگر سفر کنم. تصاویر منازل کالیفرنیا را در تلویزیون مشاهده می کردم و مشتاق رفتن به آنجا شدم. به دوستم که در سانتیگو کالیفرنیا بود گفتم که برای کار می خواهم به آنجا بیایم. سوار بر ماشین قدیمی ام شدم و سه شبانه روز در مسیر بودم و تا روزی که به مقصد رسیدم، 1000 دلار از پولم را خرج کرده بودم. در سانتیگو به اتاق دوستم رفتم و تا دو هفته در کنار دوستم ماندم تا این که یک روز دوستم به من گفت که می خواهم تنها و بدون هم اتاقی باشم. من نیز اتاقش را ترک کردم و تا دو هفته در پارک ها و خیابان ها می خوابیدم. تا اینکه بلاخره یک شغل عادی نقشه کشی پیدا کردم و 6 ماه کار کردم و در حین کار نقشه کشی به دنبال یک کار بهتر بودم تا اینکه با شرکت جنرال الکترونیک تماس گرفتم و از تجربیات خودم گفتم. با گرفتن تست من را استخدام کردند و حدود یک هفته بعد برایم ماشین گرفتند و مرا بیمه کردند. از اینجا بود که زندگی من عوض شد. به مدت 10 سال در شرکت جنرال الکترونیک به عنوان مهندس الکترونیک کار کردم.

فکرشهر: چه شد که به سمت اختراع و مهندسی پزشکی رفتید؟
 یک شب در محل کار متوجه وارد شدن یک دستگاه «ام آر آی» به شرکت شدم. در شرکت یک تلویزیون «ال سی دی» داشتم. دستگاه «ام آر آی» را به تلویزیون وصل کردم که تلویزیون تغییر رنگ نداد، بلافاصله این جرقه به ذهنم رسید که تکنولوژی با دنیای ما فرق دارد. تحقیقاتم را بر روی تکنولوژی که چطور از دستگاه «ام آر آی» استفاده کنیم و دیگر مسائل شروع کردم و به فکر اختراع افتادم.

فکرشهر: تاکنون چند اختراع داشته اید؟
13 اختراع.

فکرشهر: اختراعات شما در چه زمینه ای است؟
اولین اختراع من، «دیس پلی» بود که در قلب مغناطیسی «ام آر آی» کار می کرد. هنوز تمام «آم آر آی» ها از آن استفاده می کنند. اختراعات بعدی من نیز برای پژوهش های مغزی بوده است. همه اختراعاتم پزشکی هستند.

فکرشهر: هزینه اختراعات شما از کجا تامین می شود؟
تمام هزینه های اختراعاتم بر دوش خودم بوده.

فکرشهر: دلیل این که به سمت اختراع رفتید چه بود؟
علت اصلی اختراعات من، نیاز جامعه است؛ اختراع چیزهایی که جامعه به آن نیاز دارد و در بعد می توان گفت عشق و علاقه من به اختراع.

فکرشهر: تمام اختراعات شما ثبت ملی است؟
خیر. 10 تا از اختراعاتم ثبت ملی شده است و 3 اختراع دیگرم در مرحله ثبت است.

فکرشهر: رمز موفقیت شما در اختراعاتتان چیست؟
به فعالیت های مکانیکی علاقه زیادی داشتم و دارم. از شکست در راه رسیدن به اهدافم هیچ هراسی نداشتم و از هر شکست، تجربه آن را برای برنامه های بعدی کنار گذاشتم. 

فکرشهر: آفای مهندس، درست است که شما به چند زبان زنده دنیا مسلطید؟
 تلاش کردم و توانستم موفق شوم که به 5 زبان فارسی، انگلیسی، اسپانیایی، ژاپنی و چینی صحبت کنم.

فکرشهر: سپاس از وقتی که به ما دادید. به عنوان حرف پایانی، اگر نکته ای هست، بفرمایید.
همه مردم باید در زندگی به خود و دیگران محبت کنند. به یکدیگر کلک نزنند و عشق و محبت را به همدیگر هدیه دهند. انسان ها در زندگی به گل و محبت نیاز دارند و مردگان به فاتحه؛ اما متاسفانه ما فاتحه زنده ها را می خوانیم و برای مردگان گل می بریم. بیایید همدیگر را دوست داشته باشیم و تا زنده ایم به عزیزانمان عشق بورزیم.
 

نظرات بینندگان
نوشاد باقری
|
-
|
پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۷ - ۰۶:۰۰
درودبر خبرنگار مردمی فکر شهرخواهرگلم بابت اطلاعات مفیدی که از مهندس  زیارتی دراختیارعموم مردم گذاشتن
حیدر رحیمی دشتی اسمال خانی
|
-
|
سه‌شنبه ۲۵ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۱:۳۵
آقای زیارتی راندیده ام اما باعث افتخاره ایرانی است
نرگس بردستانی
|
-
|
جمعه ۲۸ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۲:۴۲
یک فرزند دارم که مدت سه سال که  روی تخت خوابیده
ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر