جمعه ۳۱ فروردين ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار استان بوشهر
مطالب بیشتر
اختصاصی «فکرشهر»
فکرشهر ـ عبدالکریم نیسنی*: سال های دهه چهل، وقتی خوزستان را با وانت پیکاب گازوییلی پشت سر می گذاشتی تا با عبور از دشت دره و خره و کوه کمر و جاده های ناهموار بعد از یک روز و یک شب به دشتستان، درواهی و پل آبیاری اول آب پخش برسی، آب در کانل و نخل های بهم پیوسته آنجا مثل یک تونل طبیعی از نخل و درختان مثمرثمر به روی شما آغوش باز می کرد و البته منهای...
کد خبر: ۵۸۵۹۸
شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۸ - ۰۲:۱۷

فکرشهر ـ عبدالکریم نیسنی*: سال های دهه چهل، وقتی خوزستان را با وانت پیکاب گازوییلی پشت سر می گذاشتی تا با عبور از دشت دره و خره و کوه کمر و جاده های ناهموار بعد از یک روز و یک شب به دشتستان، درواهی و پل آبیاری اول آب پخش برسی، آب در کانل و نخل های بهم پیوسته آنجا مثل یک تونل طبیعی از نخل و درختان مثمرثمر به روی شما آغوش باز می کرد و البته منهای «پشه مورک» هایش آماده پذیرایی می شدند؛ لذا مسافری که شما باشید بعد از آن سفر پرخطر با رنج فراوان که نای حرف زدن با احدی نداشتی و از گرما و گرد و خاک رنگ عوض کرده بودی، خود را به جوی پرآب و پرشتاب و پرفشار آنجا می سپردی تا نفسی تازه کنی و همراه با بوی تاره یا خرما و خارک فارغ از هراس از نیش پشه، لب جوی از زیر نخل ها شاید هم به خرمای لب شکری یا دم باز که از دهان بلبل و گنجشکی فرو افتاده باشد، لب را به مزه مزه می انداختی چون آنجا از رانی و از دکه فروش پفک نمکی و اشی مشی خبری نبود؛ گاهی به قاب پنیر نخلی می رسیدی و پشت سرش جان را تازه می کردی به جرعه ای از آب گوارای دولچه های برزنتی بحرینی و سرجان فدا می کردی به شهیدان دشت کربلا.

آن روز همان جا با جاده ای که چون تاجی از پیش نخل بود، می گذشتی و از پل طولانی کلل خبری نبود. وارد رودخانه درودگاه یا احیانا سعدآباد و دهقاید می شدی تا باز با یک راه باریکه کوچک تر که از درختان گز و نخل و کُنار و گدوک پوشیده شده بود، روبرو می شدی و پیکاب محمد ریش بارونی تو را به نزدیک کویر امیرالمومنین برزمین بگذارد و مست از بوی کاهو، پرپین و ریحان و تنباکو شوی و از همه مهم تر، صدای چرخ «چهاب» شاید هم تلمبه رنج سفر را از تن کوفته ات خارج می نمود.

و اما امروز... 

وقتی ز هر سو وارد برازجان می شوی، هرچند جاده ها عریض و فاصله ها کوتاه و طول سفر کوتاه شده و نخل های پیرامون شهر آب کشیده و از هر سو روی دیوار با خط درشت رنگ اسپری می خوانی اره برقی انگلیسی با تیغ تیز آلمانی آماده باش بریدن نخل های زائد شما هستند؛ البته نگویید برش، بلکه به حق کشتن نفرات در منزل ویلایی و نخلستان شما و یا قلع و قمع کردن سایه سبز پدران ما و بس.

امروز کمال آباد و علی آباد و گاراژ پهلوان و پاپری ها از یاد رفته اند؛ زیرا اراضی هکتار هکتاری شهرک جنگ زده ها و برادران مهاجر ما، به جای کلیجا و خشم قلعه و محله منبع، قد علم کرده اند تا عمودی سازی را نشان دهند تا دیگر دولت آباد و فیض آباد نداشته باشیم. حتی الاغ ارده ای کوزه گری ها را فراموش کنیم و با آن خانه های عمودی قوطی کبریتی نفس گیر بسازیم و یادمان به تصنیف «کوچه تنگه، عروس قشنگه» نباشیم؛ به جای گفتن عروس رفته گل بچینه بگوییم رفته یک شیشه اشی مشی نوش جان کنه.

کم کم جمع یاران با آن بوی خوش تا روند بهاری از ما گرفته می شود تا خانه های افقی به عمودی تبدیل گردند و گرفتار مصیبت بی آپارتمانی شویم که یا قبله اشان کج است یا آسانسورهایش انگشت قطع می کنند و فرهنگ سنتی بومی را از ما می ستانند و نخل های توی خانه ها که روزی اقتصاد خانواده در فصل خود به همراه داشت، بی سر می شوند.

اما همواره خبری تازه بشنویم که می گویند بافق یزد دارای 400 هزار اصله نخل است که تاکنون بالغ بر 000/100 پاجوش نخل خرما از نوع کبکاب در سطح 500 هکتار از اراضی شهرستان بافق را زیر کشت برده است. در صورتی که در دشتستان بزرگ و توابع، بیش از شش میلیون نفر نخل وجود دارد و از طرفی کارشناسان مواد غذایی اعلام کرده اند مواد خرما سرشار از آهن و غنی است. آیا بجاست که در منطقه ما نخل را بکشند تا در مقابل هر یک نفر نخل، یک تیرآهن 12 متری بکارند.

به راستی برازجان کو؟! آن انبوه نخل های سر به سر اطراف شهر به کدام یک تیغ تیز اره برقی سپرده شدید؟ کو آن بوته های غرق و استبرق و کُنار و نرگس و توله پنیروک و گل خالکی و لگجی گلک هایت؟ وقتی باران های موسمی روی رودخانه آردو سرازیر می شد، بچه آهو هم به تماشا می گرفتی اما حال آن دره یا بازار گپ، به جز موتورسیکلت سوار و سد معبر فراوان و غیر متعارف همه چیز هنگام عبور تو را به زحمت می اندازد.

هر چند گفته اند زندگی صحنه زیبای هنرمندی است، اما باز در برازجان اگر نغمه ای می شنوی بوق است و بوق و جار و جنجال موتورسواری... اما نمی شود از برکت و نعمت خدادادی آن در بازار شهر مانند صیفی جات و سبزی و کاهو و میوه فراوان و تازه همراه با گویش شیرین به جا مانده مردم آن سخن نگویی و شکر گزار آن همه نعمت نشوی.

اگر در آینده نخل های شهر بی سر شوند و به جایش در پارک ها نخل زینتی پلاستیکی علم کنند، اما صنعت و اصالت دشتستان بزرگ باز هم بایستی پایدار بماند؛ البته اگر فرصتی باشد و عبور گاری های سه چرخه با راکبین عجول و پسرکان با کیسه های دسته دار دستفروش اجازه دهند با هم گشتی  در بازار بزنیم. 

امید است قطع نخیلات به روزی نرسد که آن روز بگوییم خواهر و برادر برازجانی راستی ببخشیدها، نخل برگ چه درختی است؟! 

*روزنامه نگار
 

ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر