فکرشهر: «پدر من کشاورز است و من هم برخی ابزار و آلات کشاورزی را در دفترم داشتم که یکی از آنها اره موتوری بود، در آن ساعتهای تاریخساز از دفترم اره موتوری را برداشتم و با کمک مردم طناب دور تنه برخی درختان چنار خیابان ولیعصر میانداختیم و آنها را قطع میکردیم. بعد از قطع کردن درختها، با کمک هم آنها را به وسط خیابان کشیدیم تا با بستن خیابان، جلوی حرکت تانکها گرفته شود.»
به گزارش فکرشهر، نعمت احمدی، حقوقدان در یادداشتی در روزنامه اعتماد نوشت: «دفتر وکالت من در چهارراه ولیعصر قرار دارد. بهمن ۵۷ هم دفتر کارم در همین منطقه که بسیاری از اتفاقات سیاسی در آن رخ داده است، بود. ۱۱ بهمن و در حال و هوای اضطراب آلود آن دوره که منتظر ورود امام (ره) بودیم، به همراه بقیه مردم خیابان انقلاب را برای تشریففرمایی ایشان آب و جارو کردیم.
شب قبل ویلای یکی از دوستان بودیم و از آنجا دستههای گل نرگس چیده بودیم. آن روز این گلها را در حد فاصل خیابان از وصال تا چهارراه ولیعصر چیدیم، روز بعد با ورود امام (ره) به ایران از پنجره دفترم شاهد شور و شوق مردم و هیجانی که همه را فراگرفته و امیدی که در دلهای همه جوانه زده بود، بودم.
چند روز بعد یعنی ۲۱ بهمن حکومت از طریق رادیو و تلویزیون ساعت شروع حکومت نظامی را ساعت چهار بعدازظهر اعلام کرد. در این زمان حضرت امام در مدرسه رفاه حضور داشتند. ایشان خطاب به مردم گفتند که به خیابانها بیایید و از حکومت نظامی نترسید. خاطرم هست تانکها از میدان ولیعهد آن زمان یا میدان ولیعصر کنونی به سمت جنوب خیابان پهلوی یا همین خیابان ولیعصر خودمان به راه افتادند. ظن و شک همه این بود که تانکها به سمت مدرسه رفاه میروند. بنابراین همه تلاش و توجه مردم در این ساعتهای پرالتهاب، روی این موضوع متمرکز شد که تا جایی که میتوانند و با هر وسیلهای جلوی تانکها را بگیرند تا نتوانند خودشان را به محل سکونت امام خمینی (ره) برسانند.
پدر من کشاورز است و من هم برخی ابزار و آلات کشاورزی را در دفترم داشتم که یکی از آنها اره موتوری بود، در آن ساعتهای تاریخساز از دفترم اره موتوری را برداشتم و با کمک مردم طناب دور تنه برخی درختان چنار خیابان ولیعصر میانداختیم و آنها را قطع میکردیم. بعد از قطع کردن درختها، با کمک هم آنها را به وسط خیابان کشیدیم تا با بستن خیابان، جلوی حرکت تانکها گرفته شود.
غروب و آخر وقت همان روز هم به سمت پادگان عشرتآباد راه افتاده و مسلح شدیم، گروهی به سمت زندان اوین رفتند. ما در قالب گروه دیگری به سمت زندان قصر حرکت کردیم. وقتی من به زندان رسیدم گروهی پیش از من به آنجا رسیده، در زندان را به رگبار بسته و آن را باز کرده بودند.
اینها خاطراتی است که از آن روزها در ذهن من باقی مانده است؛ شور وشوقی که در آن روزها در مردم به چشم میخورد چونان یک خاطره زنده، برای همیشه همراه من است.»