جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار استان بوشهر
مطالب بیشتر
اختصاصی «فکرشهر»
فکرشهر: دهه هفتاد، دوست روزنامه نگاری داشتم که قیافه ای جذاب، لباسی مرتب، تبسمی گیرا و چشمانی همیشه درخشان داشت. او مردی باسواد بود، قلم تند و تیز و نقادی داشت و بر مَنش نیز، حق تعلیم بسیار بود. با این که آدم مذهبی نبود، اما چون عربی اش فول بود و اطلاعات دینی خوبی داشت، دوستان نزدیکش به او می گفتند «آخوند بی عمامه»...
کد خبر: ۹۲۰۳۹
دوشنبه ۱۴ تير ۱۴۰۰ - ۱۱:۴۲

فکرشهر ـ عبدالخالق عبدالهی: دهه هفتاد، دوست روزنامه نگاری داشتم که قیافه ای جذاب، لباسی مرتب، تبسمی گیرا و چشمانی همیشه درخشان داشت. او مردی باسواد بود، قلم تند و تیز و نقادی داشت و بر مَنش نیز، حق تعلیم بسیار بود. با این که آدم مذهبی نبود، اما چون عربی اش فول بود و اطلاعات دینی خوبی داشت، دوستان نزدیکش به او می گفتند «آخوند بی عمامه». 

ساعت زندگی این مرد، شب کوک بود؛ یعنی غروبش، شروع روز محسوب می شد و تا دم دمای صبح بیدار بود. می خواند و می نوشت و غلط گیری می کرد. صبحانه اش را ظهر، ناهارش را غروب و شامش را دم صبح می خورد. سیگار همای بیضی بی فیلتر، لحظه ای از گوشه لبش نمی افتاد و می شد هوای اطاقش را با چاقو برید. او به شدت دمدمی مزاج بود؛ گاهی جواب سلامم را به به زور می داد، گاهی هم آنقدر سرخوش بود که مثل داور فوتبال که جای ضربه کاشته را نشان می دهد، با دست به بالای اطاق اشاره می کرد و می گفت: «خان! بفرمایید آن بالا». 

چون با بعضی عقاید ژورنالیستی اش مخالف بودم، با هم زیاد مباحثه می کردیم؛ گاهی که آچمز می شد، برای این که بحث را کج کند، بلند می شد سفره را می انداخت و می گفت: «از هر چه بگذریم سخن شام خوشتر است». شامش هم اغلب بادمجان سرخ کرده بود با برنج فراوان و در کنارش ماست و خیار و کمی سبزی خوردن. سفره را که می چید به شوخی می گفتم: «به منم شام میدی؟» لبخندی می زد و می گفت: «بیا بخور! اَکرَم الضیف ولو کان کافرأ». 

این مرد، در نوشتن و رسالت روزنامه نگاری بسیار سختگیر بود؛ قلم که به دست می گرفت، شمر هم جلودارش نبود و کمتر مسوولی از نیش قلمش در امان می ماند. اعتراف می کنم که در روزنامه نگاری از او بسیار آموختم. 

همیشه نصیحتم می کرد که «اگر انتقادی نویس هستی سه کار را هرگز انجام نده: اول از ایجاد رابطه خصوصی با مسوولین حذر کن». بعد با دهان پر از کته و بادمجان می گفت: «یعنی از بزم و حضر، الحذر». «دوم در جلسات با مسوولین، اگر تعداد کمتر از سه نفر بود، شرکت نکن و سوم این که حتی الامکان ساعت غیراداری به مسوولین تلفن نکن». 

به خاطر دارم یک شب ازش پرسیدم: «فلانی، اگر نابینا شوی یا پارکینسون بگیری یا به هر دلیلی دیگر نتوانی قلم به دست بگیری و بنویسی، آن روز چه می کنی؟» مکثی کرد؛ نوکِ خودکار بیکش را جلوی دماغم گرفت و گفت: «آن را سرِ نوک روی صندلی مسوولین می گذارم تا از قلمم آسایش نداشته باشند». 

روز قلم بر همه قلم به دستان و قلم سیخان و قلم میخان مبارک باد.

 

ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر