سه‌شنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار استان بوشهر
مطالب بیشتر
اختصاصی «فکرشهر»/ به بهانه درگذشت «هاشم جاوید»
فکرشهر: خبر کوتاهی بود؛ خبری که در 30 اردیبهشت ماه در خبرگزاری ایسنا منتشر شده بود و به نقل از محمد ولی زاده می گفت که «هاشم جاوید» دو شب قبل از آن در تهران درگذشته است. شاعر، نویسنده و حافظ پژوهی  که به اعتراف حاضرین هفته گذشته، در بزرگرداشتش در شیراز، در سال های اخیر هیچ کس نه نامی از وی برده بود و نه مطلبی درباره اش منتشر کرده بود، به جز هفته نامه «به فکرشهر» که در ویژه نامه بهاری سال 97 خود که فروردین ماه منتشر شد، مطلبی را به قلم عبدالخالق عبداللهی ـ نویسنده خوش ذوق دشتستانی ـ درباره «جاوید» منتشر کرده بود؛ مطلبی به عنوان «جاوید که جاوید نیست» که در واقع دو ماه قبل از فوت وی نوشته شده است؛ به همراه تصاویری که آخرین ماه های حیات هاشم جاوید را نشان می دهد.
کد خبر: ۴۳۵۷۱
چهارشنبه ۰۹ خرداد ۱۳۹۷ - ۰۵:۲۹

فکرشهر: خبر کوتاهی بود؛ خبری که در 30 اردیبهشت ماه در خبرگزاری ایسنا منتشر شده بود و به نقل از محمد ولی زاده می گفت که «هاشم جاوید» دو شب قبل از آن در تهران درگذشته است. شاعر، نویسنده و حافظ پژوهی  که به اعتراف حاضرین هفته گذشته، در بزرگرداشتش در شیراز، در سال های اخیر هیچ کس نه نامی از وی برده بود و نه مطلبی درباره اش منتشر کرده بود، به جز هفته نامه «به فکرشهر» که در ویژه نامه بهاری سال 97 خود که فروردین ماه منتشر شد، مطلبی را به قلم عبدالخالق عبداللهی ـ نویسنده خوش ذوق دشتستانی ـ درباره «جاوید» منتشر کرده بود؛ مطلبی به عنوان «جاوید که جاوید نیست» که در واقع دو ماه قبل از فوت وی نوشته شده است؛ به همراه تصاویری که آخرین ماه های حیات هاشم جاوید را نشان می دهد.

«جاوید» که «جاوید» نیست

فکرشهر ـ عبدالخالق عبداللهی: با اینکه می گویند نوشتن بی طرفانه درباره یک فرد درگذشته دشوار است و درباره یک «درگذشته»، دشوارتر، اما من امروز می خواهم درباره یک زنده در زمان گذشته دور، قلم را بر روی کاغذ بدوانم  و درباره اش بنویسم  و آن شخص هم کسی نیست جز «هاشم جاوید». ادیب، شاعر، نویسنده، مولف، روزنامه نویس، خوش محضر و بذله گو، از خصوصیات بارز هاشم جاوید است که  بنده اولین بار نامش را  در یکی از شماره های  آرشیو شده روزنامه سروش شیراز دیدم  که زنده یاد عبداله عفیفی در دهه بیست و سی در شیراز منتشر می کرد و بزرگانی همچون فریدون توللی، رسول پرویزی، دکتر محمد باهری، جعفر ابطحی و هاشم جاوید در آن قلم می زدند و شعر می گفتند. 

آن سال ها، روزنامه سروش، با اینکه از تهران دور بود، اما از بسیاری نشریات معروف پایتخت، معروف تر و پرتیراژتر بود و به تعبیری، فرعِ مقدم به اصل محسوب می شد و مثل نخود سیاه توی آش، از دور داد می زد نویسندگانش بسیار باسواد، خوش ذوق و ذاتا روزنامه نویس یا به اصطلاح «ژونالیست سَر خود» هستند. 

بعدها فهمیدم هاشم جاوید علاوه بر اینکه روزنامه نگاری چیره دست، شاعر، حافظ شناس، ادیب و نویسنده ای فاضل و دانشمند اهل شیراز است و سال ها وکیل دعاوی بوده و حتی  در دوره ای در سال های قبل از انقلاب، نماینده شیراز در مجلس شورای ملی بوده و نطق های آتشینش در زمان جدایی بحرین از ایران شهرت بسیار دارد، در سال های اوائل دهه چهل در دانشگاه پهلوی شیراز معاون یا مشاور فرهنگی اسداله علم بوده و در این پست خدمات شایانی از خود به یادگار گذاشته، ادیب و شاعر فرهیخته ای است که بزرگان و اساتید فن بر لطافت طبع و شیرینی اشعارش صحه گذاشته اند، نثر بسیار ساده و روان و پاکیزه ای دارد که به دور از گنده گویی و قلمبه فرسایی است، حافظ شناسی خوش ذوق و حتی می توان گفت کم نظیر معاصر است و کتاب «حافظ جاوید»ش، از لطیف ترین و زیباترین تفاسیر اشعار حافظ در دهه های اخیر محسوب می شود و شهره خاص و عام است، به طوری که می گویند یکی از نویسندگان و حافظ شناسان مشهور گفته بود: «حاضرم تمامی آثارم را بدهم اما «حافظِ جاوید» متعلق به من باشد»؛ حتی بعد از پیروزی انقلاب، دو بیت از اشعارش را هر چند سال ها قبل به مناسبت دیگری و برای شخص دیگری سروده بود، اما از بس زیبا بود، اکنون زینت بخش سنگ مزار دکتر محمد مصدق  است.

 اما با این همه غنای ادبی و منزلت اجتماعی و پختگی فرهیختگی و با این همه خدماتی که شاید من نتوانسته ام همه آنها را روی کاغذ بیاورم، نسل کنونی متاسفانه نام «هاشم جاوید» را کمتر شنیده و او را چندان نمی شناسد؛ حتی بنده هم که به دلیل علاقه شخصی ام، زندگی بیشتر رجال و مشاهیر مملکت را دنبال می کنم، آن روز، «هاشم جاوید» را لابلای صفحات روزنامه سروش نشناختم و به جا نیاوردم. البته شاید یکی از دلایل این ناشناخته ماندن و این گمنامی، بعضی از خصوصیات اخلاقی جاوید مانند بی ادعایی، مناعت طبع  و بی علاقگی اش به حضور در محافل و جنجال های خبری و ژورنالیستی باشد، به طوری که اکنون سال هاست در پیله سکوت و تنهایی فرو رفته و به این وضع خو گرفته است.

اینها که نوشتم، مقدمه بود و اما اصل موضوع: 

مدت ها بود دلم می خواست شرایطی مهیا شود بلکه بتوانم جاوید را از نزدیک ببینم، تا اینکه بالاخره هفته اول اسفند پارسال، یکی از دوستان که نسبتی هم با او دارد، سبب خیر شد و مرا به خانه اش در یکی از کوچه های فرعی خیابان مطهری شیراز برد. وارد خانه که شدیم، پیرمردی دیدم که با موه های یکدست سفید، اما پرپشت و صورتی تقریبا گرد، روی تخت دراز کشیده و لحاف را تا زیر گلویش بالا کشیده و به علت کهولت سن، حتی نمی تواند بلند شود و بنشیند. سلامی کردم و خواستم صورتش را ببوسم که تحاشی کرد. جاوید با اینکه مردی به شدت مبادی آداب، گشاده دست و مهمان نواز است، اما بسیار کم حرف و تودار و گزیده گوست؛ با این حال هنوز ننشسته و جایمان گرم نشده بود که سه چای خوشرنگ در استکان های کمر باریک از راه رسید و یخ ها آب شد و توانستیم چند جمله ای از جاوید بشنویم. نکته جالب اینکه چشمان هاشم جاوید در سن 91 سالگی، همچنان پرفروغ بود و بارقه هوش و ذکاوت از تمام وجودش می بارید، حافظه اش مثل ساعت کار می کرد و همه چیز را به خوبی به یاد داشت، به جز یک چیز. وقتی از او پرسیدم: استاد شما چند فرزند دارید؟ دوستم که کنارم نشسته بود، محکم به پهلویم زد، یعنی چیزی نگو. کمی بعد سر در گوشم گذاشت و توضیح داد که تنها فرزند او «لیلی»، چند سال قبل در عنفوان جوانی، به دلیل بیماری جانکاه سرطان، جوانمرگ شده و این فاجعه کمر استاد پیر را شکسته و بهتر است در این باره حرفی نزنید. این هجران تنها موضوعی بود که استاد پیر به اختیار به یاد نمی آورد.

نمی خواهم با پرداختن به جزئیات ملاقات آن روز، زیاده گویی کنم، از طرفی نمی دانم با این فروتنی و عزت نفس و بی ادعایی که جاوید دارد، اصلا راضی است این چیزها درباره اش گفته و نوشته شود یا نه؟ مثلا آیا راضی است بنویسیم که:
 یک بار جلسه ای با حضور یکی از رجال و سیاستمدار بزرگ دوره پهلوی تشکیل شده بود. روز بعد، آن مرد بزرگ، از هاشم جاوید می پرسد: چرا در جلسه دیروز حضور نداشتی؟ جاوید گفته بود: شما از کجا متوجه شدید که من نبوده ام؟ آن مرد جواب داده بود: «بعضی ها، وقتی نیستند، بیشتر دیده می شوند».

 بله... هاشم جاوید از آنهایی بود که وقتی نبودند، بیشتر دیده می شدند. 

شاید بعضی ها بپرسند، هدف شما از نوشتن این مطلب چیست؟

 من، امروز، قلم به دست گرفتم و اینها را نوشتم تا بگویم مردی ادیب و وطن پرست که زمانی خادم فرهنگ و ادب این سرزمین بوده و در دیار ادب پرور فارس، پا گرفته، این روزها سر در دامان تنهایی نهاده و در کنج عزلت، دستش از همه جا کوتاه است و شبانه روز بر تختی نشسته و مرگ را انتظار نشسته است. کاش متصدیان فرهنگ مملکت، قبل از مرگ جاوید و قبل از اینکه بنرهای بزرگ و باشکوه تسلیت را روانه آرامگاه و خانه محقرش کنند، به یاد این مرد به راستی بزرگ و فرهنگ دوست بیفتند؛ خصوصا اینکه در کتابخانه اش که به راستی یک گنج واقعی است، چند صد جلد کتاب نفیس و شاید بسیار نفیس دیدم که معلوم نیست بعد از مرگ استاد چه سرنوشتی پیدا خواهد کرد. کاش لااقل ترتیبی داده می شد تا این کتاب ها به کتابخانه دانشگاه شیراز یا هر جای دیگری هدیه شود تا همگان بتوانند از این خزانه ادبی سترگ بهره برند.
 ان شااله که او 120 سال زنده باشد، اما تعارف که نداریم، عمر جاوید که جاوید نیست و به قول ما دشتستانی ها، «آدم پیر، چراغِ دَمِ باد است»؛ علاوه بر کتاب ها، امیدوارم اشعار و نوشته های  نغز و شیرینش نیز به زودی گردآوری و منتشر شود تا همگان از این چشمه جوشان ذوق و ادب پارسی یا به تعبیر شیخ اجل، سعدی، «این قند مکرر پارسی» بهره مند گردند. 

در پایان توضیح این نکته را لازم می دانم که فارس، خطه ای است که به قول دوستی اگر قرار باشد مجسمه مشاهیرش ساخته شود، سنگ کم می آید، اما به هر حال بپذیریم که «هاشم جاوید» نیز یکی از بزرگان و مفاخر کشور است که خدماتی انجام داده و باید  قدردان زحمات و خدماتش بود. اطمینان دارم جاوید توقع زیادی ندارد؛ بهتر بگویم، اصلا  توقعی ندارد، اما تا دیر نشده شاید بهتر باشد مسئولان و متصدیان فرهنگ، عملا نشان دهند که او را می شناسند و زحمات و خدماتش را ارج  می نهند؛ بلکه لحظاتی دل این پیرمرد «چله نشین» را  شاد نمایند.
کسی کاری نمی تواند بکند اما به قول ملک الشعرای بهار:     

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید 
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید.  
 

ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر