جمعه ۰۷ ارديبهشت ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار استان بوشهر
مطالب بیشتر
اختصاصی «فکرشهر»/ به مناسبت روز خبرنگار؛
فکرشهر: هوا جهنم واقعی بود اما باید برای گرفتن گزارش بیرون می رفتم. موضوع گزارش خودم بودم یعنی خبرنگار. دوست داشتم برای یکبار هم که شده من پایم را با حالت خاصی روی پایم بیندازم و بقیه برای مصاحبه سراغم بیایند، سوال های جورواجور بپرسند و من هرطور که دلم خواست جوابشان را بدهم؛ در همین خیالات بودم که به خودم گفتم امروز هم مال من نیست فقط اسمش روی من است. فوری لباس پوشیدم و به دل جهنم زدم...
کد خبر: ۳۶۲۲۶
سه‌شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۰:۰۵

فکرشهر- الهام راسخی: هوا جهنم واقعی بود. اما باید برای گرفتن گزارش بیرون می رفتم. موضوع گزارش خودم بودم؛ یعنی خبرنگار. دوست داشتم برای یکبار هم که شده من پایم را با حالت خاصی روی پایم بیندازم و بقیه برای مصاحبه سراغم بیایند، سوال های جورواجور بپرسند و من هرطور که دلم خواست جوابشان را بدهم؛ در همین خیالات بودم که به خودم گفتم امروز هم مال من نیست، فقط اسمش روی من است. فوری لباس پوشیدم و به دل جهنم زدم. ساعت 7 عصر بود و باید تا هوا خیلی تاریک نشده گزارشم را بگیرم و به خانه برگردم. 

به گزارش فکرشهر، خیابان خیلی شلوغ نبود و کسانی هم که بودند آنقدر عجله داشتند وگرمای هوا کلافه اشان کرده بود که جرات نمی کردم نزدیک شوم و سوالم را بپرسم. آن هم چه سوالی؟! حالا اگر درمورد مشکلاتشان بود یک چیزی. می توانستند درددلی کنند و سبک شوند ولی اینکه بگویم نظرشان درباره شغل من چیست، پرسیدنش کمی سخت بود.

آنقدر در انتخاب افراد تعلل کردم که از چهارراه بازار تا میدان چمران(دژ) نتوانستم با هیچکس صحبت کنم. به دژ که نزدیک شدم دکه روزنامه فروشی را دیدم. همان دکه ای که تمام دوره ی نوجوانی از آنجا روزنامه می خریدم. آقای کازرونی صاحب دکه، به فعالیت های خبری خودش اشاره ای کرد و در باره خبرنگارها، گفت: خبرنگار شمعی است که باعث روشنایی جامعه می شود. مسائل کور جامعه را با فکر و نظرش برای مردم باز می کند.  تشکر کردم و مسیرم را به سمت خیابان بیمارستان ادامه دادم. 

خانم بارداری را دیدم. با اینکه می دانستم سختش است ولی خواهش کردم که یک دقیقه از وقتش را به من بدهد. او گفت: کار مفیدی می کنند. خبرهای روز را به مردم می رسانند. حضورشان برای جامعه مثبت است.

 کمی جلوتر خانم نجومی 52ساله، گفت: خبرنگارها از تیپ جوان هستند درد مردم و گرفتاری های آنها را منعکس می کنند. در جامعه حضور دارند تا بتوانند مشکلات را منعکس کنند.

کم کم داشتم به بیمارستان سوخته ی شهر نزدیک می شدم. مسیر آقایی را که با عجله رد می شد سد کردم. خودش را حسن زاده معرفی کرد و 41 سال داشت. صحبتش را با چه بگویم معنی داری شروع کرد و وقتی من گفتم هرچه در دل دارید، بگویید، گفت: بگذارند حقیقت را بگویند. خبرنگاری که خبری را تهیه کند ولی نگذارند پخش شود چه فایده دارد؟! مقصر خبرنگارها نیستند اگر حقیقت را بگوید بازداشت می شود. بگذارند خبرنگارها حقیقت را بگویند. او به ماجرای قتل آتنا و گم شدن بنیتا اشاره کرد و ادامه داد: وقتی خبرها گفته شود مردم هشیار می شوند و دیگر از این دست اتفاق ها تکرار نمی شود. 

راهم را به سمت خیابان فردوسی کج می کنم. آقای حسین زاده 67ساله، جلوی مغازه ای نشسته بود. به او نزیک شدم و سوالم را پرسیدم. لبخندی زد و گفت: خبرنگارها خوب هستند؛ اگر خبرنگارها نباشند، جامعه پیشرفت نمی کند. حضورشان خیلی خیلی مفید است. بسیار بسیار کار خوبی می کنند.

بعد از او آقای جهانگیری 42 ساله، از شغل خبرنگاری تعریف کرد و ادامه داد: شغل خیلی خوبی است چون همیشه با مردم در ارتباط هستند و از نظرات مردم مطلع هستند.

وارد خیابان فردوسی شدم به دو دختر جوان رسیدم تقریبا همسن خودم بودند. از دیدنشان خوشحال شدم. سوالم را پرسیدم و خودکار بدست و با لبخند منتظر پاسخشان ماندم. نگاهی از روی تعجب به هم کردند انگار به هم می گفتند: این چی میگه؟ بعد شانه ای بالا انداختند و با بی تفاوتی گفتند ما خبر گوش نمی دهیم و نظری نداریم و از کنار من و دفترچه صورتی م رد شدند.

دمغ شدم و راهم را ادامه دادم. هینطور که قدم برمی داشتم تمام حرفهایی که در این مدت بهم زده شده بود یادم آمد. اینکه هرکه مرا میدید، می گفت شغل پیدا نکردی؟ و وقتی می گفتم خبرنگار نشریه فکرشهر هستم قیافه ش را درهم می کرد و می گفت: «کسی دیگر روزنامه نمی خواند». یادم به زمان هایی افتاد که برای گزارش از یک گوشه شهر چقدر پیاده گز کرده بودم و حتی پول تاکسی نداشتم. یاد سماجت هایی که برای حل مشکلات در شهر، به خرج می دادم و مسئول مربوطه جوابم را نمی داد. مشکلاتی که هیچکدام مال من نبودند اما ذهن مرا رها نمی کردند.

 توی همین افکار بودم که آن سمت خیابان دو جوان را دیدم که با شور و حرارت باهم حرف می زدند. تا جایی که ماشین ها اجازه دادند خودم را به آن سمت خیابان رساندم. آقای شهسوار 24ساله، گفت: یکی از مهمترین شغل ها، شغل خبرنگاری است، بخاطر اطلاع رسانی که انجام می دهند. اگر خبرنگار نباشد مشکلات به گوش مسئولین نمی رسد. مشکلات مردم را بازگو می کنند، اطلاع رسانی می کنند. کارشان سخت است گاهی حتی توهین می شنوند ولی به وجودشان واقعا نیاز داریم.

 آقای کمالی 25ساله، ضمن خداقوت به همه خبرنگارها در تکمیل صحبت های دوستش ادامه داد: کارشان بسیار خوب است، اما حواشی را بولد نکنند. مثلا بعضی چیزها که گفتنش واجب نیست را نگویند. اظهار نظر فردی، درباره ی یک موضوع را که هیچ ضرورتی ندارند و تنها باعث ایجاد حواشی می شود را نگویند. تشکر کردم دوباره به سمت دیگر خیابان برگشتم که تاکسی بگیرم و به خانه برگردم .

خانم جوانی ایستاده بود. به او نزدیک شدم. دوست نداشت نامش را بگویم. 27سال داشت و گفت: به نظرم خبرنگارها باید دل و جرات داشته باشند، سمج و کنجکاو باشند. ولی نمی دانم هستند یا نه؟! البته من خبرهای داخلی را گوش نمی دهم، چون خیلی به خبرگزاری های خودمان اعتماد ندارم.

تشکر کردم. سوار تاکسی شدم. خوشحال بودم که از دست گرما راحت شدم و الان می توانم بروم خانه و استراحت کنم. اما یادم آمد که به محض رسیدن، باید گزارش را بنویسم و برای مدیرمسئول بفرستم.
 

نظرات بینندگان
مهدیه
|
-
|
سه‌شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۶ - ۰۵:۴۴
بسیار عالی عزیزم‌. 
نرگس
|
-
|
سه‌شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۰:۵۵
احسن... خیلی جالب بود
ناشناس
|
-
|
سه‌شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۲:۰۶
عالی الهام جان 

قلمت مانا

 
محمد
|
-
|
چهارشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۶ - ۰۲:۳۹
احسنت بر همت بلند شما 

جامعه متمدن جامعه ایست که درمقابل قلم خبرنگاران شایسته و دارای حسن نیت به جامعه سر تعظیم فرود آورد 

قلمتان پاینده عمرتان دراز و حضورتان همیشگی
عبدالهی
|
-
|
دوشنبه ۰۶ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۲:۳۴
من اینگونه نوشتن را دوست دارم چون داستانی است و خوانتده را خسته نمی کند 
ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر