جمعه ۰۷ ارديبهشت ۱۴۰۳
جستجو
فکرشهر: چگونه حسن روحانی باید میانه بدبینی افراطی و خوش‌بینی افراطی را در مذاکرات هسته‌ای بگیرد؟...
کد خبر: ۶۴۸۳
دوشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۳ - ۱۲:۴۷

چگونه حسن روحانی باید میانه بدبینی افراطی و خوش‌بینی افراطی را در مذاکرات هسته‌ای بگیرد؟

دیدار شیخ حسن روحانی با دیوید کامرون، دیداری عادی نبود. نه فضای داخل جلسه آن چنان عادی و بی‌حاشیه بود، نه آنچه چند ساعت بعد از آن دیدار در گفته‌های کامرون در ملل متحد بیان شد عادی بود و نه آنچه در تهران می‌گذشت عادی بود. انگار از نیویورک تا تهران فضایی خاکستری اطراف دیدار حسن روحانی و دیوید کامرون را فراگرفته بود.

در سالن دیدار، چهره سنگین دیوید کامرون دیده می‌شد و پایی که روی پا انداخته و مغرورانه و انگلیسی نشسته بود. درست شبیه صورت تلخ «فرانسوا اولاند» که یخ و بی‌روح دست‌های شیخ را گرفته بود اما سابقه متفاوت تاریخی فرانسه و انگلیس، حساب کامرون را از اولاند جدا می‌کرد و صورت شیخ که با لبخندی رو به دوربین‌ها متفاوت از دو رهبر اروپایی دیده می‌شد.

در سالن ملل متحد که دیوید کامرون، سخن از حقوق‌بشر در ایران گفت و از برنامه هسته‌ای تهران اعلام نگرانی کرد و سیاست‌های منطقه‌ای ایران را به چالش کشید، مثل آب‌یخی که بر دیدار ساعتی قبل ریخته شده باشد شوک‌آور و بهت‌انگیز بود.

و در تهران این روزنامه‌های اصلاح‌طلب بودند که سرخوشانه از این دیدار عکس گذاشتند و تیتر زدند و این روزنامه‌های اصولگرا بودند که چندان خبر را بزرگ ندیدند و آن را به حاشیه بردند و چه جالب که این روند خیلی زود معکوس شد، به ترتیبی که اصلاح‌طلبان جمله‌های تلخ دیوید کامرون را نه آنچنان مهم دریافتند و به تعبیری منفعلانه با آن مواجه شدند و اصولگرایان آن را به صدر صفحات رسانه‌ای خود رساندند. این طنز تلخی بود که در عرض شاید فقط دو روز کاری اتفاق می‌افتاد. نوعی چالش رسانه‌ای که در مقابل واقعیت، منفعلانه برخورد می‌کرد.

چه عیبی داشت که فلان روزنامه اصولگرا، دیدار کامرون - روحانی را با روایت خود تیتر اول می‌کرد و از واقعیت فرصتی برای خود می‌یافت و چه عیبی داشت اگر فلان روزنامه اصلاح‌طلب بعد از جملات کامرون در ملل متحد باز هم آن را در سطح اول اخبار خود روایت می‌کرد و موضعی برخاسته از اصلاح‌طلبی درون نظام اتخاذ می‌کرد؟

چه می‌شد اگر ما روزنامه‌نگاران در‌می‌یافتیم که واقعیت را نمی‌توان پوشاند اما می‌توان به آن جهت داد، در مقابلش منفعل نبود، موضع داشت و آن را بازخوانی کرد؟

دیدار شیخ حسن روحانی با دیوید کامرون نه تنها دیداری عادی نبود که به تعبیری نقطه عطفی برای شیخ محسوب می‌شد. نه به این دلیل که دیداری بود میان رئیس دولت ایران و رئیس دولت بریتانیا بعد از 36 سال و نه به این دلیل که می‌توانست گشایشی میان روابط ایران و اروپا باشد و حس قدیمی حسادت واشنگتن را برانگیزد که مهم‌تر از اینها آغازی برای دوره دوم روحانی سوم محسوب می‌شد و شاهدی برای غرب سوم.

روحانی سوم و غرب سوم اما چه سیری را طی کردند؟

غرب اول به سال‌های مذاکرات هسته‌ای قبل از 1384 بر می‌گشت. سال‌های جدایی آمریکا از اروپا. در آن سال‌ها بوش با سیاست یکجانبه‌گرایی حساب خود را از اکثر کشورهای قدرتمند اروپا جدا کرده بود و جز «تونی بلر»، هیچ رهبر اروپایی با بوش پسر همگام نشد و برعکس برخی بزرگان اروپا مانند «ژاک شیراک» از علنی کردن دلخوری خود از واشنگتن ابایی نکردند.

دورانی که تروئیکای اروپا به مذاکره با تهران مشغول بود و شیخ‌حسن روحانی به جای کمال خرازی در مقام دبیری شورای عالی امنیت ملی به عنوان فصل مشترک حاکمیت و دولت، مقابل آنان نشست و مذاکره کرد. غرب اول غربی ضعیف و منهای آمریکا بود چرا که این سیاست‌های تهاجمی نئوکان‌ها در واشنگتن بود که آرایش خاورمیانه را دگرگون می‌کرد و انگار که اروپا بیرون از بازی اصلی مشغول کار خود باشد. غرب اول اما در مذاکرات هسته‌ای به دنبال «تعلیق‌کردن» توانایی هسته‌ای و جلوگیری از رشد فناوری بومی ایران بود. غرب اول با دو سلاح حمله احتمالی آمریکا به ایران پس از افغانستان و عراق و ورود پرونده ایران به شورای امنیت، به بیانیه تهران دست یافت که مهم‌ترین دستاورد آن تعلیق غنی‌سازی ایران بود. غرب اول را شاید بتوان با این تعریف، حلقه میانی آمریکا و ایران دانست. روحانی اول اما دقیقاً به همین سال‌ها باز‌می‌گشت. طرف مذاکره با تروئیکای اروپایی که نماد محافظه‌کاری و میانه‌روی تهران مقابل غرب بود. شیخی که از سویی هدف کوتاه مدتش را در کتاب خاطراتش جلوگیری از حمله احتمالی آمریکا و هدف بلند مدتش را نرفتن پرونده ایران به شورای امنیت عنوان کرد، به‌خصوص در گفت‌وگوی انتخاباتی شبکه دوم که با صدایی بلند این اهداف را به حسن عابدینی مجری برنامه گوشزد کرد تا پس از سال‌ها فرصتی برای دفاع از خود در تلویزیون یافته باشد. روحانی اول، دوران خوش‌بینی به غرب بود که با زدن بوش پسر زیر میز توافقات سعدآباد و بعد هم با حملات اصولگرایان از علی لاریجانی گرفته تا محمود احمدی‌نژاد به توافق سعدآباد پایان یافت.

دوران روحانی دوم و غرب دوم کمتر از دو سال پس از سعد‌آباد آغاز شد. عصر روحانی دوم زمانی آغاز شد که حسن روحانی از ساختمان خیابان جامی رفته بود و جای خود را به دکتر لاریجانی داده بود. روحانی دوم پس از اولین جلسه با محمود احمدی‌نژاد با علی لاریجانی تماس گرفت و گفت که باید خودش را برای رفتن به خیابان جامی آماده کند.

کسی که بیانیه سعدآباد را به دادن «دُر» در مقابل گرفتن «آب‌نبات» تشبیه کرده بود، مدیریت مذکرات هسته‌ای را برعهده می‌گرفت.

شاید شیخ حق داشت که در مقابل اصرار‌های فراوان سیدمحمد خاتمی برای مدیریت پرونده هسته‌ای مقاومت می‌کرد که اگر مقاومت‌های او پاسخ می‌داد شاید سرنوشتش به دولت اصلاح‌طلبان گره نمی‌خورد و از قدرت رسمی کناره نمی‌گرفت.

تقدیر اما چنین بود که شیخ حسن روحانی مانند دو شیخ - اکبر هاشمی رفسنجانی و ناطق نوری - کناره بگیرد و شاهد هشت سال احمدی‌نژاد باشد. تلاش‌های برخی از اصولگرایان و اصلاح‌طلبان معتدل هم برای شکل گرفتن دولت وحدت ملی قبل از انتخابات 88 حول او و با همکاری محمد‌باقر قالیباف آنگونه که صادق خرازی در گفت‌وگو با مثلث از آن پرده برداشت هم بی‌نتیجه ماند تا روحانی اولین هشت سال خارج از سطح اول قدرت اجرایی را تجربه کند.

روحانی دوم که کم سخن می‌گفت و بیشتر نظاره‌گر تحولات بود، در اندک گفته‌هایش نقدی تلویحی از تیم دوم مذاکره‌کننده هسته‌ای داشت و البته دفاع از مذاکره خودش. ورود سعید جلیلی به پرونده هسته‌ای، شاید علی لاریجانی و حسن روحانی را بیش از هر زمان به یکدیگر نزدیک می‌کرد تا ائتلاف محافظه‌کاری مقابل تیم جدید شکل بگیرد.

حسن روحانی دوم از سویی به دفاع از روحانی اول مخصوصاً در کتاب خاطراتش پرداخت و از سوی دیگر در کارزار انتخاباتی ضمن ادامه خوش‌بینی‌اش به غرب برای رسیدن به تفاهم، اشکال تیم سوم مذاکره‌کننده را در فن گفت‌وگو و مذاکره و اشکال در روند «اعتمادسازی» عنوان می‌کرد و چندان با تحلیل این تیم که مبتنی بر خصومت دیرین غرب با ایران بود و برگرفته از ادبیات غرب‌ستیز دکتر جلیلی سر همراهی نداشت؛ چراکه اگر اصلاح‌طلبان و روشنفکران دینی بخصوص محمد خاتمی همدلی فلسفی با غرب دارند و اصولگرایان مخصوصاً روشنفکران انقلابی مثل سعید جلیلی نزاع فلسفی با غرب را نمایندگی می‌کنند، اما حسن روحانی مانند دیگر بوروکرات‌های میانه‌رو نه همدلی فلسفی با غرب دارد و نه نزاع فلسفی. نگاه او شاید نگاهی ابزاری و عملگرایانه به غرب باشد هرچند مشاورانی از نوع دکتر سریع‌القلم تجویزهایی همدلانه با غرب برای شیخ بنگارند. ذات شیخ اما در مواجهه با غرب متفاوت از اصلاح‌طلبان است.

غرب دوم اما برخلاف دوران بوش، غربی یکپارچه بود. رفتن بوش از کاخ سفید، و آمدن باراک اوباما خبر خوشی برای دموکرات‌ها و چپ‌گرایان اروپایی بود. سیاست‌های نظامی نئوکان‌ها رو به زوال می‌رفت. نه از قدرت طالبان کم شده بود و نه دموکراسی و امنیت در عراق حاکم بود. بودجه وحشتناک نظامی آمریکا سال به سال افزایش می‌یافت و اینها همه شعار change باراک اوباما را معنا‌دار می‌کرد. او با «بله، ما می‌توانیم» که کمی قبل‌تر «می‌توانیمش» در کمپین انتخاباتی محمود احمدی‌نژاد خلق شده بود به میدان آمد و راستگرایی را از میدان واشنگتن به در کرد. نوستالژی چپ‌گرایی را به خاطر تونی بلر حزب کارگری آورد و از هژمونی آمریکا برای همراه کردن محافظه‌کاری چون سارکوزی در پاریس استفاده کرد. غرب دوم پایان یکجانبه‌گرایی آمریکا و آغاز چندجانبه‌گرایی بود؛ آمریکا و متحدانش معنای کامل‌تری داشت نسبت به زمانی که منظور از متحدان آمریکا در جنگ عراق، کانادا و استرالیا و کشورهایی از این دست بودند. یکپارچه شدن غرب همزمان با وقایع انتخاباتی سال 88 و پیشرفت فناوری هسته‌ای در ایران، مذاکرات هسته‌ای جدید را وارد فاز تازه‌ای کرد.

روندی که به رفتن پرونده ایران به شورای امنیت، غیرعادی شدن پرونده و در پی‌ آن تحریم‌های چهار‌جانبه شورای امنیت، رئیس‌جمهور و کنگره آمریکا و اتحادیه اروپا در آغاز دهه 90 شمسی انجامید؛ تحریم‌هایی که از حوزه‌های تجاری و مالی آغاز شد و به نفت کشید. سخت‌ترین تحریم‌ها در سال‌های پس از انقلاب؛ تحریم‌هایی که تا قبل از انتخابات سال 92 تغییر معناداری در سیاست‌های ایران ایجاد نکرد. تنها پس از انتخابات ریاست‌جمهوری بود که دیپلماسی ایران لباس تازه‌ای به تن می‌کرد.

غرب دوم با مذاکره شروع کرد، با تحریم ادامه داد و با تهدید نظامی جلو رفت. حسن روحانی در مقابل غرب دوم غایب میدان بود.

غرب سوم اما پس از روحانی سوم متولد شد. غربی که می‌دانست پس از بهار سیاست در ایران باید خود را برای دادن و گرفتن امتیاز از تهران آماده کند. اگر تیم سوم مذاکره‌کنندگان ایران سختگیرانه به میدان مذاکرات از استانبول و بغداد گرفته تا آلماتی می‌آمد اما تیم جدید مذاکره‌کننده برای گشایش به نیویورک و ژنو روانه می‌شد. غرب سوم به دنبال حداکثر کردن امتیازات از ایران بود. چراکه سر روی کار آمدن دولت جدید را خوب می‌دانست که این دولت بدون توافق با غرب دولتی مستعجل خواهد بود.

اگر غرب اول در پی تعلیق کردن فناوری بومی هسته‌ای و غرب دوم به دنبال متوقف کردن پیشرفت‌های ایران به‌وسیله افزودن بر تحریم و تهدید بود، سلاح غرب سوم بر کم کردن از تحریم‌ها برای متوقف کردن توسعه صنعت هسته‌ای متمرکز می‌شد. اگر غرب اول چهره‌ای خندان به خود می‌گرفت و به میدان مذاکره می‌آمد و غرب دوم روی دیگر آن چهره خندان را با خشم و عصبانیت نمایان می‌کرد، غرب سوم بازگشت در ظاهر به غرب اول و در باطن نگاه داشتن غرب دوم بود. غرب سوم با چهره‌ای خندان اما قلبی سخت به میدان مذاکره پای می‌گذاشت؛ آن‌چنان که در خنده‌های جان کری نمایان بود و در نیش و کنایه‌های گاه‌وبیگاه وندی شرمن قابل ملاحظه. در درخواست کامرون برای دیدار با دکتر روحانی و در بی‌ادبی‌های کامرون پای تریبون ملل متحد. غرب سوم از سویی نیازمند قدرت ایران در منطقه است و از سویی به دنبال مهار فناوری هسته‌ای. هم به‌دنبال برقراری توازن میان ایران و عربستان و هم به دنبال تأمین امنیت اسرائیل. هم به دنبال تغییر رژیم اسد و هم سرنگونی داعش. غربی آشفته و پر از مسأله.

روحانی سوم اما در چنین فضایی زاده شد. دوره اول روحانی سوم که به دوران توافق ژنو باز می‌گردد رئیس‌جمهور همچنان در فضای روحانی دوم قرار دارد؛ آنگونه که بیان شد. دوره دوم روحانی سوم اما شاید اکنون آغاز شده باشد. شاید مصداقش هم دیدار تاریخی کامرون - روحانی باشد؛ دوران تغییر از خوش‌بینی به واقع‌بینی‌.

حسن روحانی امروز در میانه دو طیف سیاسی قرار گرفته؛ اصلاح‌طلبان خوش‌بین و برخی اصولگرایان بسیار بدبین به نیات غرب - جدا از اصول‌گرایان معتدل - در چنین فضایی است که تیم دیپلماتیک او باید دو ماه سخت باقیمانده را مذاکره کند، چانه بزند، امتیاز بدهد و امتیاز بگیرد. اصلاح‌طلبان که بخش عمده‌ای از آنان همکاری با غرب را هم ممکن و هم مطلوب می‌دانند، مذاکرات هسته‌ای را بهترین فرصت برای خروج از بن‌بست روابط ایران و غرب می‌دانند و با کمرنگ دیدن ساختارهای حاکمیتی در آمریکا که عمدتاً تحت تأثیر لابی‌های پرقدرت مخالف ایران است برای به نتیجه رسیدن مذاکره فشار می‌آورند، چراکه فرجام خوش مذاکرات برای لیبرال‌های سیاسی می‌تواند گشایش‌هایی در زمینه سیاست داخلی ایجاد کند و در نهایت منجر به فتح انتخابات مجلس توسط اصلاح‌طلبان شود و برای لیبرال‌های اقتصادی زمینه فعالیت تجاری، صنعتی و اقتصادی فراهم نماید تا از پی آن با فربه شدن طبقه متوسط و کم شدن وابستگی این طبقه به دولت امکان تداوم حضور اصلاح‌طلبان و میانه‌روها در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی حفظ شود. در مقابل برخی اصولگرایان غرب‌ستیز و انقلابی که بیش از هرکسی می‌توان سعید جلیلی را نمادشان دانست معتقدند که باید با دادن کمترین امتیاز بیشترین امتیازها را از غرب گرفت و با اصرار بر حق غنی‌سازی و حفظ ظرفیت سانتریفیوژها در سطح منطقه‌ای قدرت اول را برای ایران حفظ کرد.

از نگاه این گروه گشاده‌دستی در اعطای امتیاز به غرب، فن‌آوری هسته‌ای را دچار سکته می‌کند، دانش هسته‌ای را متوقف و سلاح ایران در آینده خاورمیانه را کند می‌نماید.

این گروه معتقدند که تحریم‌ها نتوانسته میان دولت - ملت شکاف ایجاد نماید و ایران پس از عبور از شوک اول تحریم‌ها اکنون می‌تواند در داخل با اقتصاد مقاومتی و در خارج ضمن همکاری با محور شرق از جمله روسیه چرخ اقتصاد را بگرداند. حسن روحانی اما در میانه دو تجربه مذاکره هم قرار گرفته؛ آسان‌گیری ناشی از خوش‌بینی به غرب در سعدآباد و سخت‌گیری ناشی از بدبینی به غرب تیم سوم مذاکره‌کننده. آسان‌گیری دوره سعدآباد به عصر غرب اول و روحانی اول باز‌می‌گردد. زمانی که غرب اساسا مخالف شکل‌گیری دانش هسته‌ای در ایران بود و تیم مذاکره کننده‌ ما نگران ورود و‌اشنگتن به ماجرا و رفتن پرونده ایران به شورای امنیت. مهمترین دستاورد آن دوره اما شاید کنار رفتن نگرش آسان‌گیرانه و البته پی بردن به کم‌قدرت بودن اروپا مقابل آمریکا بود.

آسان‌گیری ناشی از خوش‌بینی افراطی اصلاح‌طلبان به غرب که در نتیجه‌اش نه تحریم‌های وعده داده شده کنار رفت و نه پلمپ بر دستگاه‌های ایران باقی ماند. پایانش خود آغاز ماجرایی بزرگ‌تر بود. اما سخت‌گیری ناشی از بدبینی افراطی به تیم سوم مذاکره‌کننده باز‌می‌گردد. روح حاکم بر این تیم مخالفت با غرب از نظر ذاتی و جوهری بود و این مخالفت در عرصه عمل خود عاملی برای ایستادگی مقابل خواسته‌های غرب. اینگونه بود که از نظر این تیم «به توافق نرسیدن بهتر از توافق به هر قیمتی» بود. مذاکرات آن دوران شاید در کمتر از دو روز به پایان می‌رسید. جلسات عمدتاً به مباحث کلی می‌گذشت. پیشنهادات غرب بر اساس شدت گرفتن تحریم‌ها، کم‌مقدار و بی‌ارزش بود و موضع ایران سرسختانه و محکم.

جهان‌های دو طرف متفاوت بود، پس حرف‌های یکدیگر را کمتر درک کردند و بیشتر شنیدند ولی نفهمیدند. اینگونه بود که حتی پیشنهادهای تعدیل شده غرب در آلماتی هم نتوانست از سرسختی تیم ایران بکاهد همچنان که طرح‌هایی شبیه «گام به گام» روسیه هم که تقریباً مورد تایید ایران بود از غلظت غرب نکاست. سخت‌گیری تیم اصولگرا عاقبت به حفظ دستاوردهای ایران در سطح فنی اما استفاده اصلاح‌طلبان و میانه‌روها از عدم توافق و پیامدهایش مانند بالا رفتن قیمت‌ ارز، تورم، رفتن پرونده ایران به سمت امنیتی و نظامی شدن به دو قطبی روحانی / جلیلی انجامید و کار انتخابات را یکسره کرد. حسن روحانی اما در میانه این دو تجربه و در میانه این دو نگرش باید دو ماه پایانی مذاکرات را مدیریت کند. اکنون در دوره دوم روحانی سوم هستیم. او در این دوره احتمالا دریافته که در کار با غرب بیش از خوش‌بینی باید واقع‌بین بود. واقع‌بینی اما در میانه خوش‌بینی افراطی و بدبینی افراطی قرار دارد. آنچه در دهه گذشته بر پرونده ایران گذشته، جز دوره دو ساله علی لاریجانی - که نماد عملگرایی و محافظه‌کاری بود - شاید بهترین آموزه برای شیخ باشد و بهترین مصداق از این خوش‌بینی و بدبینی که هیچ کدامشان به توافق با غرب منجر نشده است.

روحانی سوم اما باید واقع‌بین باشد. در واقع‌بینی اندکی خوش‌بینی و کمی بیش از آن بدبینی نهفته است و سیاستمدار واقع‌بین باید مقداری از این بدبینی را همراه داشته باشد. واقع‌بینی در مذاکرات با غرب بدین معناست که ایران روحانی اول و روحانی دوم تبدیل به ایران جدیدی شده. اگر ایران روحانی اول هنوز در فناوری هسته‌ای در پله‌های اول بود و دولت وقت نگران حمله آمریکا اما ایران امروز فن‌آوری هسته‌ای را نه تنها تعلیق نکرد که بومی کرد و نه تنها در پله‌های اول نایستاد که به نزدیکی پله‌های آخر رسید و آمریکا نه تنها جسارت حمله به ایران را نداشت که اندکی بعد پیرامون عراق با ایران مذاکره کرد و امروز حتی نخست‌وزیر عراق با مشورت ایران برگزیده می‌شود.

شیعیان در عراق، پارلمان و دولت را به دست دارند و بر کشتی سیاست سوارند. منطقه امروز منطقه دیروز نیست. آمریکا می‌داند بدون ایران نمی‌توان بر داعش پیروز شد و ایران هم آموخته چگونه بر روندهای سیاسی منطقه مسلط شود و از بغداد تا بیروت و صنعا سیاست‌ورزی کند. برعکس دست‌پرورده‌های آل‌سعود و آنکارا که کار را از سیاست به اسلحه کشاندند و منطقه را پر از آشوب کردند.

و ایران عصر روحانی دوم نیستیم چراکه با انتخاباتی بزرگ در سال 92 از فضای پس از 88 عبور کرده‌ایم، از تحریم‌های بی‌سابقه مالی، تجاری، بانکی و نفتی. تحریم آنگونه که غرب می‌خواست آشوب اجتماعی و سیاسی ایجاد نکرد، تغییر معناداری در سیاست‌های هسته‌ای ایران به وجود نیاورد و حداقلی‌ترین اثرش را که اقتصادی بود، گذاشت.

در چنین فرصتی اکنون روحانی سوم باید با واقع‌بینی حداکثر امتیازات از غرب را بگیرد و به تعبیری هم ساختار تحریم‌ها را بشکند و هم ماهیت برنامه هسته‌ای ایران را حفظ نماید. واقع‌بینی در این فضا به این معناست که نباید مقابل حرمت‌شکنی دیوید کامرون سکوت کرد. بهتر این بود که شیخ روحانی، فردای سخنرانی کامرون با نجابت و متانت خاص خودش پاسخ کامرون را می‌داد تا غرب می‌فهمید که ما بیشتر از آنکه خوش‌بین باشیم واقع بین هستیم. علاوه بر علامت خارجی این موضع‌گیری، در سطح داخلی هم شیخ در میانه اصولگرایان و اصلاح‌طلبان در جایگاه اعتدال می‌ایستاد و ماهیت نیروی سومی خود را حفظ می‌کرد.

به نظر می‌رسد شیخ اکنون بیش از هر زمان دیگری مقابل غرب واقع‌گرا‌تر شده است. او به یقین می‌داند که خوش‌بینی افراطی پاشنه‌آشیل او در داخل است همان گونه که بدبینی افراطی پاشنه‌آشیل‌اش در خارج.

و از ثمرات همین واقع‌گرایی است که روحانی سوم توافق احتمالی با غرب را دستاورد حاکمیت می‌داند. و در این میان برای خود و تیمش نقش ناظر و حامی و کارگزار را برمی‌گزیند و از همین زاویه است که توقع می‌رود او مقابل ایده «توافق به هر قیمتی» ایستادگی کند، چراکه این ایده زمینه عبور از او را از سوی اصلاح‌طلبان فراهم می‌آورد و دو قطبی اصولگرا / اصلاح‌طلب را بازسازی می‌کند که این بزرگترین خطر برای اعتدال است.

ترجمه اعتدال برای شیخ شاید همان واقع‌گرایی مورد اشاره باشد، نه خوش‌بینی افراطی نه بدبینی افراطی. نه آسان‌گیری، نه سخت‌گیری. عصر روحانی سوم فرا‌رسیده است. در مقابل غرب سوم. عصر موازنه مثبت میان خوش‌بینی و بدبینی، میان شرق و غرب.

منبع: هفته‌نامه مثلث

ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر