شنبه ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۳
جستجو
فکرشهر:
بخش اول\n\nحکایت تلخ جدایی مولوی همچنان ادامه دارد...
کد خبر: ۱۸۳۹۰
چهارشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۴ - ۱۲:۱۷

بخش اول

\n\n

حکایت تلخ جدایی مولوی همچنان ادامه دارد...

\n\n

مولوی که متولد شهر بلخ، از توابع خراسان می باشد، اینک سال هاست که سیل توریست ها را برای ترکیه به ارمغان آورده؟ آیا تقسیمات جغرافیایی چنین جدایی را بوجود آورده؟! بشنو از نی چون حکایت می کند...
\nهشتم مهرماه روز بزرگداشتِ مولانا جلال الدین بلخی می باشد. اگر بگوییم بیشتر ایرانیان بواسطه پژوهشگر انگلیسی، «نیکلسون»، با مولوی آشنایی پیدا نمودند، شاید چندان بی ربط نباشد. گر چه مصادره مفاخر ادبی ما توسط همسایگان در سال های اخیر شتابِ بیشتری گرفته، اما در این میان  بیش از همه بزرگان ادب فارسی، مولانا مظلوم واقع گردیده است؛ به طوری که امروز بیشتر جهان مولوی را « عارفِ رومی » می شناسند. گر چه عوامل متعددی باعث گردیده تا از بیرون به لحاظ شخصیتی و ناموری، و از درون به لحاظ تفکری اندیشه او مصادره گردد. شاید مهم ترین عامل، تفاسیر چندگانه و چند وجهی مولوی پژوهان و متشرعین و علمای دینی می باشد، چرا که بعد از انحلال شوروی سابق، کشورهای اسلامی با تلاش برای مصادره نمودنِ چنین مفاخر ادبی فرهنگی به دنبالِ احراز هویت و قیومیت خود می باشند.
\nو این اهرم دو سویه و چند سویه هچنان ادامه دارد. از سوی دیگر، مخالفت برخی از علمای مذهبی که مولوی را غیر مسلمان می دانند یا عده ای که اعتقاد دارند مولوی انحراف از اسلام داشته. شاید هم چنین نگاه خصمانه ای به مولوی دال بر سنی بودن او باشد، یا اینکه نگاه و اندیشه مولوی جهت ارجحیت بخشی طریقت بر شریعت جهت نیل به حقیقت باشد.
\nاز فتوای علمای صاحب نظر که بگذریم، دگر اهرم نا به حقی که بر اندیشه های مولوی رفته، تفاسیر ادبی مولانا از سوی اهالی فن و صاحب نظران بوده است؛ به طوری که در ادبیات ما این معضل کاملا مشهود می باشد. گاهی مولوی را فردی کاملا مذهبی و غرق در کشف کرامات معرفی کرده که هیچ ردی از تفکر و تعقل در اندیشه های او وجود ندارد، یا گاهی فردی لامذهب و بزله گویی که دائما واژه های مستهجن بکار برده است.

\n\n

از سویی دگر عده ای مهربانانه تر مولوی را ادیبِ سرآمدِ ادبا معرفی می نمایند، غافل از اینکه قبل از اینکه مولانا شاعر یا ادیبی سرآمد باشد، یک عارف به تمام معنا می باشد که صاحب حکمت است؛ به طوری که کاملا واضح می باشد شعر و ادبیات مولانا تابع عرفان بوده است. اینجاست که به جِد و با صراحت می توان گفت مولوی عارف شاعر است نه شاعر عارف؛ شاید به این دلیل که در عرفان باب گفتگو باز می باشد جهت ورود به مباحث کلامی یا بحث درباره ادیان چرا که این وسعت نظر در عرفان به همان میزان که در مقام فقهی و کلامی محدود می باشد در عرفان دچار محدودیتی نیست.
\nبنابراین می توان استناد کرد که مولانا شدیدا به تسامح و تساهل اکتفا و تکیه نموده است. نکته جالبِ دیگر در اندیشه مولانا اینجاست که در گذشته، قونیه محل تجمع ادیان بوده و بقول تاریخ نویسان ترکیه از مراکز اولیه مسیحیت بوده و استانبول زمانی اولین پایتخت مسیحیان بوده، و اینکه مولانا همواره به دلیل وسعت نظر و رگه های عرفانی او که بر اساس تسامح و تساهل بنیان نهاده، علی رغم ارتباط تنگاتنگ با مسیحیان همچنان خود را فردی متشرع دینی و مسلمان معرفی نموده اما نه مسلمانی به معنای قشریت و خشک نظری بلکه به وسعت عرفان مختص خود.
\nدر پایان به حکایتی از حضرت که در دفتر چهارم مثنوی به گفت و گوی خداوند با موسی(ع) پرداخته، اشاره می کنم. حکایتی که رینولد نیکلسون اعتقاد دارد: « اندیشه مولوی در خصوص مرگ انسان هاست...» .
\nموسی که مشهور است به پیامبری که بی دلیل هیچ چیز را نمی پذیرفته و شدیدا کنجکاو و کنکاشگر می بوده، از خداوند می پرسد بابت خلقت انسان به خود تبارک اله احسنین ... گویی سپس خودت دوباره او را از بین می بری؛ چرا؟
\nگفت موسی ای خداوند حساب
\nنقش کردی، باز چون کردی خراب ؟
\nنر و ماده نقش کردی جانفزا
\nوانگهی ویران کنی آن را، چرا ؟
\nگفت حق: دانم که این پرسش تو را
\nنیست از انکار و غفلت وز هوی
\nور نه تأدیب و عتابت کردمی
\nبهر این پرسش تو را آزردمی
\nلیک می‏خواهی که در افعال ما
\nبازجویی حکمت و سر قضا
\nتا از آن واقف کنی مر عام را
\nپخته گردانی بدین هر خام را
\nپس بفرمودش خدا ای ذو لباب
\nچون بپرسیدی بیا بشنو جواب
\nموسیا تخمی بکار اندر زمین
\nتا تو خود هم وا دهی انصاف این
\nچونکه موسی کشت و کشتش شد تمام
\nخوشه‏ هایش یافت خوبی و نظام
\nداس بگرفت و مر آنها را برید
\nپس ندا از غیب در گوشش رسید
\nکه چرا کشتی کنی و پروری
\nچون کمالی یافت آن را می‏بری ؟
\nگفت یارب ز آن کنم ویران و پست
\nکه در اینجا دانه هست و کاه هست
\nدانه لایق نیست در انبار کاه
\nکاه در انبار گندم، هم تباه
\nنیست حکمت این دو را آمیختن
\nفرق، واجب می‏کند در بیختن
\nگفت این دانش ز که آموختی؟
\nنور این شمع از کجا افروختی؟
\nگفت تمییزم تو دادی ای خدا
\nگفت پس تمییز چون نبود مرا؟
\nدر خلایق روح های پاک هست
\nروح های تیره گلناک هست
\nاین صدف ها نیست در یک مرتبه
\nدر یکی در است و در دیگر شبه
\nواجب است اظهار این نیک و تباه
\nهمچنان که اظهار گندم ها ز کاه.

\n\n

ادامه دارد...

\n

ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر