شنبه ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار استان بوشهر
مطالب بیشتر
اختصاصی فکرشهر:
فکرشهر: ری نوروزِ بی بهار تلخ است و ناگوار، ایرجو ای نازنین امشب که عبور ثانیه ها در نگاه همه این دیار مشهود است. امشب که همه این دیار در دوست داشتنت سبقت می گیرند و اسراف می کنند...
کد خبر: ۲۰۶۵۹
جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴ - ۰۹:۴۰

فکرشهر ـ محسن صدیق:

\n\n

◇ بِرسان باده که غم روی نمود ای ساقی.................

\n\n

◇ این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی...................

\n\n

فردا که رفته رفته، زردی غروب، کم کم به سرخی می گراید.
\nآهسته و پیوسته، تیرگی شب روی به دامان روز گسترانیده تا بر آستانه تسلیم سر نهد. و در قاموس جبر گرای طبیعت، برگی دگر از تقویمِ جهانی پیر و فرتوت رقم می خورد. گویی این رهگذر پر آشوب مرحله یا مهلتی می باشد که سپهر داده و ما همچون جویباری به سوی بحر فنا در شتابیم و این جهان غافل از ما و ما غافل از او بی اراده ما در گردش است.

\n\n

پس از چندی دریچه ای از تاریکی گشوده می گردد. اما امشب آسمان هم گویا نخوت شبانه ندارد. لختی بیش نگذشته که در برابر سوی سو کنان ستارها سر به تعظیم فرو آورده، تا در سکوتی مبهم طنین و غوغای ستارگان را نظاره گر باشد.

\n\n

لحظاتی چندش آور در رِگ زمان جریان دارد. من مدام نغنوده و ناظر بر آلام و گذرِ تلخ عمر هستم... نرم نرمک تنِ تاریکی در پوسته شب تراوش میکند. سیاهی شب چَتر سنگین خود را می گشاید...باد با پنجه های پریشانش، شعر تو را مثل فواره در هوا می پاشد، تایاد آورِ هدیه ای تلخ و باور نکردنی از ثانیه های پایانی چهار فصل گذشته باشد. و من با چراغ اندیشه تو در زمستان سرد اندیشه در باغ خزان زده احساسم گم می گردم، چرا که "مرده‌گان ِ اين سال عاشق‌ترين ِ زنده‌گان بوده‌اند".

\n\n

چه جانسوز حکایتی بود. در شبی که قرارمان، بر زیر آسمونی" واکُرفته" بود. تا در نوروزی بی بهار، برای لحظاتی روز گار را فریبانه سرگرم نماییم! اما دریغ از تازیانه های بی امان او...تو روی پوشاندی و بهانه هایت برای رفتن چه بچگانه بود. و چه بیرحمانه بود در چنین ثانیه هایی بی تو به انتها رسیدن...آری نوروزِ بی بهار تلخ است و ناگوار، ایرجو ای نازنین امشب که عبور ثانیه ها در نگاه همه این دیار مشهود است. امشب که همه این دیار در دوست داشتنت سبقت می گیرند و اسراف می کنند، چه سخت است کار این قلم برای از تو گفتن، برای از تو نوشتن، ای نازنین کاش امشب سفری به این حوالی میکردی، تا عطر بودنت لمس میشد. هر چند هیچ گاه به تو نمی رسیم، اما همیشه بهترین غریبه ات خواهیم ماند. میدانم مرگ فرزند زمان است. آری می دانم فصل ها می آیند و می روند. اما تو تمام شدنی نخواهی بود. اعتباری بر کار دنیا نیست چه میتوان کرد. گاهی بعضی چیزها را میتوان خواست، اما نمی توان داشت.

\n\n

تو که سال های دوری بدون اجازه وارد دلهای مردمان این دیار گردیده بودی، تو که همواره الفبای آزادی را به ما آموختی، اما کاش گفته بودی در شبی که همیشه تو را از دست خواهیم داد چه باید کرد

\n\n

گفته بودی آسمون قهر است و ابرها باریدن را فراموش کرده اند. اما باور کن که امشب اشکها جاریست. امشب این کویر هم در سکوتش فریاد خواهد کرد، مرگ برگها چه تلخ است و ناگوار...

\n\n

اینجا که نه صبر ایوبی هست و نه بویی ز پیراهن یوسف...اینجا که صدای قدمهای روز نمی آید. اینجا از بهاران خبری نیست که نیست... و تو چه زیبا یافتی بهترین پناهگاه برای بیداد گریهای این روز مرگی...یعنی مرگ برای التیام دردها...اما چه آتشی بود بر عود ما...امشب و در آستانه دگرگونی این طبیعت گویا هوا هم زندانیست...امشب بسان دیشب بسان هر شب...سالهاست نه شب مرا خواب میبرد و نه روز مرا میجوید. بسان اینکه سالها روی دست شب مانده! اینک شب در طی طریق خو رهسپر است و از سحر خبری نیست که نیست. اما تو همچنان لا به لای این واژها و این قلم نفس میکشی تا کافی باشد برای روز مرگی فردایی دگر. و همچنان اینجا هوا برای نفس کشیدن کم است.

\n\n

سالگرد معمار کبیر شعر محلی استان" ایرج شمسی زاده" را به همه هم استانی ها تسلیت عرض می نمایم.

\n

ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر