جمعه ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۳
جستجو
کد خبر: ۶۱۳۳۱
دوشنبه ۰۸ مهر ۱۳۹۸ - ۰۹:۵۸

فکرشهر: «درگیری با ازبک‌ها و عثمانی‌ها و نیز رقابت خونین سران قزلباش در سراسر دوره ۱۰ساله فرمانروایی محمدخدابنده ادامه یافت تا این که اتحادی میان چند امیر قزلباش در خراسان شکل گرفت. آنها عباس‌میرزا، فرزند هجده‌ساله محمدخدابنده را که در هرات اقامت داشت پادشاه جدید ایران خواندند و برای تصاحب تاج و تخت، همراه او راهی قزوین شدند. پایتخت تقریبا بی‌مخالفت و معارض به اشغال آنها درآمد و محمدخدابنده هم به ناچار، بدون اعتراض جدی و مقاومت موثر، تاج سلطنت را به پسرش عباس تقدیم کرد.»

به گزارش فکرشهر، روزنامه اعتماد نوشت: «امروز سالروز یکی از کودتاهای تاریخ ایران است؛ هرچند شاید استفاده از واژه کودتا برای توصیف آن خالی از عیب و ایراد نباشد. ماجرا به سال‌های بعد از مرگ شاه تهماسب صفوی برمی‌گردد؛ زمانی که کشمکش‌های میان مدعیان، کشور را به بی‌ثباتی و ضعف کشاند. این شرایط در حکومت ناپایدار دو پسرش، اسماعیل و محمدخدابنده که یکی پس از دیگری قدرت را در دست گرفتند ادامه یافت. دوره اسماعیل دوم فقط یک سال و چند ماه طول کشید. او بسیاری از آنها را به دلیل یا بهانه‌ای کشت و هر کسی را که تهدیدی برای خود می‌پنداشت سر به نیست کرد. می‌گفت که «خیمه‌های شاهی را با ریسمان‌های کهنه نمی‌توان برپا داشت» اما خودش هم در نهایت قربانی خشونت‌ها و بی‌رحمی‌های آن سال‌ها شد و در توطئه‌ای درباری با زهری که مخالفان در تریاکش ریختند به قتل رسید.

برادرش محمدخدابنده که بعد از او به پادشاهی رسید، فرمانروای بهتری از آب درنیامد . او تسلطی بر امور کشور و آن چه در مرزها می‌گذشت نداشت و مردان دولت و دربار نیز چندان مطیع دستورات او نبودند. حملات ازبک‌ها به مرزهای شرقی و تجاوز عثمانی‌ها به ایالت‌های غربی هم شدت گرفته بود و ضدحملات ایران، آن‌ هم در شرایطی که دولت مرکزی ضعیف و پایتخت ناآرام و متنفذان کشور باهم درگیر بودند فایده و اثر چندانی نداشت. سران چند ایل و عشیره هم به فکر استقلال یا حداقل خودمختاری افتاده بودند و شرایط بحرانی کشور را فرصت مناسبی برای نافرمانی و سرکشی می‌دیدند. خلاصه این که ایران در بحرانی پیچیده و فراگیر فرورفته بود و احتمال فروپاشی دولت مرکزی و تجزیه بخش‌هایی از کشور دور از ذهن نبود. درگیری با ازبک‌ها و عثمانی‌ها و نیز رقابت خونین سران قزلباش در سراسر دوره ۱۰ساله فرمانروایی محمدخدابنده ادامه یافت تا این که اتحادی میان چند امیر قزلباش در خراسان شکل گرفت. آنها عباس‌میرزا، فرزند هجده‌ساله محمدخدابنده را که در هرات اقامت داشت پادشاه جدید ایران خواندند و برای تصاحب تاج و تخت، همراه او راهی قزوین شدند. پایتخت تقریبا بی‌مخالفت و معارض به اشغال آنها درآمد و محمدخدابنده هم به ناچار، بدون اعتراض جدی و مقاومت موثر، تاج سلطنت را به پسرش عباس تقدیم کرد (سال ۹۷۶خورشیدی).

این جابه‌جایی در آن روزهای بحرانی اتفاق عجیبی به نظر نمی‌رسید و خیلی‌ها آن را حادثه‌ای در میان حوادث متداول آن دوره می‌دیدند. اما به راستی چنین نبود. عباس به فرمانروایی قاهر و کامیاب بدل شد که هم ایران را از بحران و آشوب نجات داد و هم دولت صفوی را به اوج عظمت و اعتلا رساند.»

ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر