گیسکان
آتش افتاده به جان گیسکان
دود گشته آسمان گیسکان
عاقبت بی احتیاطی های ما
خنجری زد در میان گیسکان
در لهیب آتش دیوانه سوخت
کوهسار غرق نان گیسکان
ناله ها بر خواست از کبک دری
سوخت کل آشیان گیسکان
در میان شعله ها شاخ شجر
داد می زد در فغان گیسکان
بادها لج کرد با اهل زمین
تا چنین شد بر زیان گیسکان
همت مردانه ی مردم ولی
عاقبت شد پاسبان گیسکان
این همان مهد است کاندر روز کین
شد چو طوفانی زنان گیسکان
انگلستان ورشکسته پشت کرد
در هزیمت شد ز خوان گیسکان
حیف باشد طعمه ی آتش شود
حیف باشد بوستان گیسکان
گیسکان عین ستون استوار
ایستاده آرمان گیسکان
گر چه هر جنبنده ای نابود شد
گر چه شد ویران مکان گیسکان
در پس بی احتیاطی ها ولی
می رسد دور و زمان گیسکان
می شود پر گل تمام دشت ها
سبزه می پوشد سکان گیسکان
کافی رودفاریابی متصل
می دهد شرح بیان گیسکان.
*متخلص به «کافی رودفاریابی»