يکشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار استان بوشهر
مطالب بیشتر
اختصاصی فکرشهر:
فکرشهر: سوار ماشین شدیم؛ همه مشتاق دیدار بودند و میخواستند زودترآقا را ببینند؛ رسیدیم به حسینه امام خمینی (ره)؛ آنجا صفی بود که وارد حسینیه میشدند. ما هم رفتیم در صف آنجا. همه شعار میدادند و...
کد خبر: ۲۲۰۵۷
دوشنبه ۰۶ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۰۸:۴۱

فکرشهر ـ مهدی عباسیان*: یک ماه پیش از طرف انجمن اسلامی به ما گفته بودند میخواهیم برویم دیدار با آقا ولی خبر دادند لغو شد؛ تا چند روز پیش.

\n\n

 صبح از خواب بلند شدم دیدم پیامی آمد روی گوشی ام. دیدم از طرف انجمن اسلامی است. پیام را خواندم دیدم نوشته اسم شما توی قرعه کشی درآمده است و فردا ظهر حرکت می کنید و اگر کسی نامه ای به رهبری دارد، جمع آوری کنید. من اول باورم نمی شد، سعی کردم با انجمن تماس بگیرم و مطمئن بشوم که خبر صحت دارد، ولی گوشی را جواب نمیداند تا این که در مدرسه توانستم با مسئول انجمن تماس بگیرم. به من گفت اسمت جزء سه نفر اول درآمده است؛ من خیلی خوشحال بودم و رفتم به دانش آموزان گفتم نامه ای دارید بدهید؛ لحظه شماری می کردم که فردا بشود و حرکت کنیم.

\n\n

روز حرکت با این که من مرخصی داشتم، ولی رفتم مدرسه نامه ها را جمع کردم و دیدم بچه ها با چه علاقه ای نامه مینویسند و خیلی دوست داشتند که می توانستند بیایند دیدار با رهبر. مسولمان به من زنگ زد که بیا دفتر امام جمعه؛ من هم رفتم آنجا و با آقای مصلح دیدار کردیم. بعد رفتیم آموزش و پروش جلسه ای داشتیم با آقای لواسانی. ایشان خیلی دلسوزانه با ما حرف زدند و ما را بدرقه کردند و ماشین آموزش و پرورش را در اختیار ما قرار دادند که ما را به بوشهر برساند. جا دارد از آقای لواسانی تشکر کنم که باعث شدند ما فکر نکنیم تنها هستیم و بفهمیم که پشتیبان ما هستند و ما این را بیشتر درک کردیم که به عنوان نماینده شهر برازجان به دیدار اقا می رویم.

\n\n

\n\n

در بوشهر با آقای صفایی بوشهری دیدار کردیم و با ما حرف زدند و درباره ی اقا بیشتر برای ما گفتند. ناهار خوردیم و حرکت کردیم به سمت تهران. ما 16 نفر بودیم که هفت نفر از شهر برازجان بودند و یک نفر از بوشهر و بقیه هم از شهرهای دیگر استان. بچه ها با هم خیلی صمیمی شده بودند و در طول سفر، آقای فخرزاد ـ مسول ما ـ با صحبت هایشان در مورد رهبر، ما را بیشتر مشتاق به دیدار آقا می کرد. 60 کیلومتر نزدیک به شهر دلیجان برف شدیدی می بارید که خیلی صحنه جذاب و دیدنی شده بود. ماشین ما با سرعت پایین حرکت می کرد، چون جاده لغزنده بود.

\n\n

فردای آن روز رسیدیم تهران و رفتیم به مصلی امام خمینی برای اسکان. آنجا استراحت کردیم و نماز خواندیم و چند دقیقه ای خواب و بعد رفتیم در حیاط مصلی گردش کردیم ولی به ما اجازه بیرون رفتن از مصلی را نمی دادند؛ البته در مصلی مسئولین انجمن اسلامی کل کشور بودند و عصر آن روز، نماینده ی رهبری ـ آقای حاج علی اکبری ـ برای ما سخنرانی کردند و ما از ایشان تشکر کردیم که باعث شدند ما بتوانیم به دیدار با آقا بیاییم.

\n\n

شب شد. آقای فخرزاد (مسول ما)، همه ما را جمع کرد و یک حلقه گرفتیم. گفت خیال کنید که الان شما با رهبر ملاقات کردید؛ دوست دارید به رهبر چه بگویید؟ بچه ها صحبت های خودشان را میگفتند و چقدر جالب بود؛ آقای فخرزاد باز هم در مورد رهبری صحبت کردند و اهمیت دیدار با ایشان را برای ما گفتند.

\n\n

ساعت چهار از خواب بلند شدیم. هوا هنوز تاریک بود. نماز جماعت خواندیم. همه اماده شدند؛ حتی با خودمان «اتو» آورده بودیم و لباسمان را اتو کردیم. کارت ملاقات برایمان آوردند چون حتما برای دیدار باید کارت را همراه داشته باشیم و یک سربند قرمز که روی آن نوشته بود: «نسل علی اکبریم»...

\n\n

سوار ماشین شدیم؛ همه مشتاق دیدار بودند و میخواستند زودترآقا را ببینند؛ رسیدیم به حسینه امام خمینی (ره)؛ آنجا صفی بود که وارد حسینیه میشدند. ما هم رفتیم در صف آنجا. همه شعار میدادند و شعر میخواندند و خیلی شلوغ بود. خلاصه به هر سختی بود وارد حسینیه شدیم ورفتیم جلو و منتظر بودیم که آقا بیاید.

\n\n

\n\n

چند دقیقه بعد از سخن رانی نماینده رهبر، همه شعار میدادند: «ای پسر فاطمه/ منتظر تو هستیم...» که رهبری آمدند. همه بلند شدند. واقعا چه صحنه ای بود!! چهره ی جذابی داشتند!! خیلی ها گریه میکردند و شعری که از قبل تمرین کرده بودیم را می خواندند. بعد نشستیم و اقا شروع به سخنرانی کردند.

\n\n

صحبت های اولیه ی مقام معظم رهبر این بود که: «از ماه رجب برای تقویت بُعد معنویت استفاده کنید. ماه رجب، شعبان و رمضان، بهار معنویت است؛ شما هم در بهار عمر قرار دارید؛ از این بهار معنویت استفاده کنید با یاد و ذکر خدا، استفاده از دعاها، تلاوت قرآن، نماز اول وقت، پرهیز از گناه و اخلاق نیک...»

\n\n

سخنرانی آقا تمام شد و ما از حسینیه بیرون آمدیم ولی باز هم دلمان می خواست با آقا دیدار کنیم؛ بعد رفتیم مرقد امام خمینی (ره) و حرم ایشان را زیارت کردیم. در مسیر برگشت، صمیمت بچه ها چند برابر شده بود و آقای فخرزاد باز هم برایمان صحبت هایی می کرد که در زندگی شاید خیلی به کارمان آید... لحظه ی جدا شدن از کسانی که با ما همسفر شده بودند نیز، خیلی سخت بود.

\n\n

*مدرسه علامه طباطبایی ـ سوم رشته الکتروتکنیک

\n\n

\n\n

\n\n

\n

ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر