دوشنبه ۲۴ ارديبهشت ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار استان بوشهر
مطالب بیشتر
کد خبر: ۱۱۱۳۰۴
دوشنبه ۲۹ فروردين ۱۴۰۱ - ۰۸:۴۰

فکرشهر ـ عبدالخالق عبدالهی: من تابستان 1394 یک یادداشت درباره «علی پیرمرادی» نوشته بودم که به دلایلی هرگز منتشر نشد. دیشب که خبر فوتش را شنیدم، سروقت آن یادداشت قدیمی رفتم و متوجه شدم زندگی علی در این چند سال تغییر چندانی نکرده که نیاز به عوض کردن جمله بندی های آن یادداشت باشد. فقط  افعال «است» را «بود» و «دارد» را به «داشت» تغییر دادم و حاصل شد آنچه در زیر می خوانید:  

من از دوران کودکی همیشه علی پیرمرادی را می دیدم که با یک شی چِل روزنامه و مجله و در حالی که چند دوربین از سر و کولش آویزان است در گرمای درویش لخت کن تابستان و سرمای لوطی کُش زمستان، طلبیده و نطلبیده، در مراسم و مناسبت ها شرکت می کرد، این سو و آن سو می دوید، عکس می گرفت و خبر تهیه می کرد. از همان روز اولی که پیرمرادی را دیدم، تصویری از او در ذهنم نقش بست که تا همین الان که این سطور را می نگارم، تغییر چندانی نکرده است. من متوجه شدم که او مردی است خوشرو، مودب، متواضع، ماخوذ به حیا و با پشتکاری مثال زدنی که عمر و زندگی اش را وقف حرفه روزنامه نگاری کرده است. صورت صاف و شفاف او به صورت جوانان نوبالغ بیشتر شبیه بود تا افراد سن و سال دار. هر وقت آدم را می دید چنان لبخندی می زد و طوری مشتاقانه و مهربان نگاهت می کرد که انگار صد سال آمدنت را انتظار می کشیده است.

علی عادت داشت تند تند حرف بزند و کلمات را طوری با عجله ادا می کرد که انگار برایش کورنومتر گرفته اند. او عاشق پیشه و شوخ چشم و شوخ طبع و شوخ روی نبود، اما همیشه خدا لبخندی بر لب داشت به طوری که سخت می توان صورت علی را بدون لبخند مجسم کرد. او عمیق می خندید؛ یعنی فقط با لب ها و دهانش خنده نمی کرد، تمام وجود پیرمرادی می خندید: چشم های ریزو نیم بسته اش که همیشه انگار از جاکلیدی داخل اطاقی را دید می زند، گونه های برجسته اش، پیشانی چروکش، دندانهایش و چین های صورتش. اگر حمل بر اغراق نکنید، حتی موهای سرش هم می خندید. موهای مجعدی که کمتر رنگ شانه را به خود می دید، خود یک قهقهه بزرگ بود. زانوان خم شده از سنگینی بار نشریاتی که همیشه زیر بغل داشت، معمولا چند وجب جلوتر از خودش حرکت می کرد و هنگام راه رفتن چنان قدم های کوتاه برمی داشت و طوری خش خش پاهایش را روی زمین می کشد که آدم می ترسید همین الان است که پاهایش به هم برخورد کند و بنده خدا بیفتد. این اواخر که پیری و سختی راه رفتنش را می دیدم، دلم می گرفت و به یاد این بیت ایرج میرزا می افتادم که می گفت: «گر از سر چشمه تا پا تخت باشد/ سفر با پای پیری سخت باشد». او مردی دیرجوش و شاید هم گوشه گیر بود و با کمتر کسی دوستی نزدیک داشت به طوری که فکر نمی کنم کسی بتواند ادعا کند دوست نزدیک و محرم رازش بوده و به حریم زندگی او راه پیدا کرده است. فقط گاهی که مخاطب و موضوع بحث باب میلش بود از خودش، زندگی اش و خاطرات روزنامه نگاری اش که اغلب هم شیرین است، صحبت می کرد.

او همیشه  تعداد زیادی روزنامه و مجله که خیلی از آنها  تاریخ گذشته بود و زاید به نظر می رسد زیر بغل داشت. من الان می فهمم که به دست گرفتن این نشریات برای علی به یک نیاز روحی تبدیل شده بود و انگار نوعی به او احساس آرامش می داد.

این ها خصوصیات ظاهری اش بود و اما باطن «علی»؛ پیر مطبوعات شهر ما یکی از خوش خوترین آدمیانی است که در همه عمر دیده ام. نازنین مردی که هرگز گله و شکایت نمی کرد، مُنگه نمی داد، از کسی بدگویی نمی کرد، اهل بدخلقی و تروشرویی نبود. او به طور قطع از بی ادعاترین و متواضع ترین آدم هایی است که من در همه عمر دیده ام. دیگران را نمی دانم اما من که هرگز نتوانستم اول به پیرمرادی سلام کنم. او همیشه بنا به اصطلاح معروف «پیش سلام» است. در همه این سال ها که او را می شناسم فقط یکی - دو بار چهره اش را که چون کودکان پاک و معصوم بود، اندوهگین و عصبانی دیدم. بار آخر چند سال قبل در جلسه هفتگی هامون بود. 

درباره پیرمرادی باز هم می توان سخن گفت. او علاقه ای به زد و بندهای پشت پرده و سیاست بازی نداشت، از شامورتی بازی و بامبول زدن و هزار کوفت و زهرماری که این روزها در عالم روزنامه نگاری رایج شده متنفر بود، در یک کلام او روزنامه نگاری بود که روزنامه نگاری می کرد، به خاطر دلش نه پول و شهرت. خیلی ها معتقدند کفه خبرنگاری علی پیرمرادی بر روزنامه نگاریش می چربید، شاید این حرف درست باشد اما او یک خصلت بزرگ داشت که بسیاری از ضعف هایش را می پوشاند، آن هم صداقت و سختکوشی و عشق دیوانه وارش به روزنامه نگاری بود. 

اما کلام آخر: روزنامه نگاران، روشنفکران و اساتید فن، علی پیرمرادی را به عنوان روزنامه نگار قبول داشته باشند یا نداشته باشند، بیش از نیم قرن فعالیت مستمر و عاشقانه اش را ارج بنهند یا نه، اصلا او را به عنوان یک روزنامه نویس بشناسند یا نشناسند، یک موضوع مسلم است و آن هم این که پیرمرادی برای مطبوعات شهر ما یک شناسنامه، یک هویت یا به قول فرنگی ها یک «برند ژورنالیستی» بود. خیلی ها علی پیرمرادی را با فلان روزنامه نگار اسم و رسم دار حرفه ای یا بهمان ژورنالیست پرآوازه و صاحب سبک مقایسه می کنند اما به گمان من پیرمرادی نه این است نه آن، او فقط خودش است، یک نفر به نام علی پیرمرادی، یک نفر بی ادعا و محجوب و گوشه گیر که توانست برای مدتی طولانی مطبوعات یک شهرستان را قبضه کند و کسانی را که سال به سال لای روزنامه، مجله یا کتابی را نمی گشودند وادار به خرید و خواندن مطبوعات کند. .آن هم کی؟ 50 سال قبل که تعداد افراد باسواد شهر به زحمت به چند برابر تعداد انگشتان دست و پا می رسید. اگر به این موضوع توجه کنیم تازه آن وقت می فهمیم پیرمرادی چه کار سترگ و ارزنده ای انجام داده و چه حق عظیمی به گردن فرهنگ و تاریخ مطبوعات دشتستان دارد. کاش شورای شهر یک خیابان یا لااقل یک مجموعه فرهنگی  را به نام این مرد بزرگ بی ادعا نامگذاری می کرد. دیگران را نمی دانم اما بنده به سهم خود به احترام علی پیرمرادی، پیر روزنامه نگاری و شناسنامه شفاهی تاریخ مطبوعات شهرمان تعظیم می کنم و قلم را در مرگ او می گریانم. مردی که همه ثروتش واژه بود و قلم دیروز از رنج زیستن رها گشت و آسمانی شد.

روحش شاد.

ما زنده به عشقیم فنا را نشناسیم 
شایسته دردیم دوا را نشناسیم 
عمر ابدی یافته ایم از مدد عشق 
خضریم ولی آب بقا را نشناسیم. 

نظرات بینندگان
ناشناس
|
-
|
دوشنبه ۲۹ فروردين ۱۴۰۱ - ۰۸:۵۸
شهرداری برازجون زحمت بکشه یه قطعه ای رو برای هنرمندان و فرهنگیان شهرش تو ارامستان اختصاص بده اسم خیابون زدن به نام اونا پیشکشش. از سالی که مرحوم انوشه به رحمت خدا رفت میخواست خیابون به نام بزنه. بعد از اونم فرج و امرو مردن و هیچی به هیچ
مسعود صالحی
|
-
|
سه‌شنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۱ - ۰۶:۲۰
خدا رحمتش کنه...
ساده زندگی کرد و ساده هم رفت...
به نظرم همیشه آماده رفتن بود...
دنیای متفاوتی داشت ، بدون وابستگی و دلبستگی...
خبرنگار بود اما صادق و بی ریا...
مردمی بود و مردم دوستش داشتند اما دوستانش ، مجلات و روزنامه ها بودند...
روحش شاد و نامش ماندگار و یادش گرامی
زهره عرب
|
-
|
سه‌شنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۱ - ۱۱:۳۳
یادِ پیر مرادِ دشتستان و لبخندهای دائمی اش به خیر...

حیف از او

اندوه رفتنش همیشگی است
ناشناس
|
-
|
سه‌شنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۱ - ۱۱:۳۷
روحش شاد و یادش جاودانه
محسن ارمات
|
-
|
سه‌شنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۱ - ۱۲:۵۰
عالی و زیبا بود.
فتح اله عبدالهی
|
-
|
شنبه ۰۳ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۱۰:۲۳
حیف که ماپس ازرفتن اشخاص به فکرشناخت تنهاییم بایدواژه ای بالاترازبزرگی درحق اوپیداکرد.  روحش شاد
ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر