يکشنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار استان بوشهر
مطالب بیشتر
اختصاصی «فکرشهر»:
فکرشهر: حرفمان را سانسور می کنیم. افکارمان را، احساس مان را و حتی آرزوهایمان را سانسور می کنیم. ۸۰ میلیون نفر آرزو داشتند که تیم ملی به مرحله بعد صعود کند، اما وقتی نرفت ۸۰ هزار تا توجیه خوب ساختیم و خودمان را سانسور کردیم. به خودمان دروغ گفتیم و بعد نشستیم و با تمام دقت بازی های دیگران را نگاه کردیم و...
کد خبر: ۴۵۱۰۳
چهارشنبه ۲۷ تير ۱۳۹۷ - ۱۲:۲۳

فکرشهر ـ الهام راسخی: دیشب فینال جام جهانی ۲۰۱۸ بود. با اینکه مدت ها بود که به واسطه کارم دیگر فرتبال نمی دیدم، اما چون اینترنت قطع شده بود نشستم و ۹۰ دقیقه بازی را با تمام پیام های بازرگانی قبل، بعد و حین بازی دیدم. وقتی فرانسه جام قهرمانی را برد، برایم به نوعی نوستالژیک بود. چون ۲۰ سال پیش زمانی که کودک بودم هم این جام را بردند. همان سالی که ایران هم بعد از سال ها به جام جهانی رفته بود. با وجودی که بچه بودم اما تفاوت ها را درک می کردم. مدام با خودم می گفتم چرا ما نباید جام جهانی را ببریم؟! مدام وضعیت زندگی خودمان را با کشورهای اروپایی مقایسه می کردم و آرزو داشتم روزی ما هم مثل آن ها پیشرفته شویم. به آینده امیدوار بودم. آینده ای که به خاطرش درس می خواندم و منتظرش بودم. در ذهنم سوالاتی شکل می گرفتند که نه خودم جوابی برایشان داشتم و نه از بیرون پاسخی پیدا می کردم. رفته رفته در ذهنم شکل گرفت که این کشورم است و باید بپذیرم که ما جزو کشورهای جهان سومی یا شاید هم در حال توسعه هستیم. از این که کشورم این طور بود ناراحت می شدم. توقعاتم را روز به روز پایین آوردم. درس خواندم و با امید به آینده صبر کردم. حالا که جوان هستم با این که از درون احساس قدرت می کنم، اما گویی نیرویی نامرئی دست هایم را بسته است. نیرویی بیرونی که من را از حرف زدن، نوشتن و اعتراض به مشکلات بازمی دارد. نیرویی که با دیدن قهرمانی دوباره فرانسه در جام جهانی بر من غلبه کرد و در خودم فرو بردم. از دیدن وسعت شادی مردم فرانسه افسرده شدم. به یاد بازی های ایران افتادم و اینکه از استرس، هر سه بازی اش را ایستاده در خانه تماشا کردم. ناراحت از این که چرا تیم ملی فوتبال ایران نتایجش مثل ۲۰ سال پیش بود؟! با یک شکست، یک مساوی و یک پیروزی که آن هم با گل به خودی حریف به دست آمده بود. تیم ملی در آه و حسرت ۸۰ میلیون نفر به ایران برگشتند. 

تمام مدت بازی آرزو می کردم که برق هم مثل اینترنت قطع شود تا نتوانم بازی را ببینم و از دست فکرهایی که مغزم را فلج می کرد راحت شوم. اما برق قطع نشد، چون دیگر جایی برای قطع شدن نداشت. یکبار صبح و یکبار هم ظهر در اوج گرما به مدت ۲ ساعت قطع شده بود. (جمعا ۴ساعت). قطعی که خواب ظهر را گرفته و سردرد هدیه داده بود. بعد از قطع برق بار دوم بود که اینترنت هم قطع شد. یک ساعت، دو ساعت، سه ساعت. صبوری هیچ مشکلی را حل نمی کند. برای همین به مخابرات رفتیم و جواب شنیدم که بر اثر قطع برق قطعه ای در دستگاه های مخابرات سوخته و تا فردا صبح درست می شود. مودم را از برق کشیدم و سعی کردم بی خیال اینترنت شوم؛ با اینکه به شدت به آن نیاز داشتم، چون از لزومات کارم است. فردا صبح مودم را دوباره به برق زدم. اینترنت هنوز قطع بود. دوباره به مخابرات رفتم. گفتند قطعه سوخته هنوز به دستشان نرسیده است و تا فردا اینترنت وصل می شود. به خانه برگشتم خواستم مودم را از برق بکشم که دیدم چراغ هایش خاموش است. برق رفته بود. رفتم شیر آب را باز کردم که گرما و عرق را از خودم دور کنم، صدای هوا از شیر آب آمد. نشستم و دوباره بازی دیشب در نظرم آمد. خوشحالی مردم فرانسه و حتی کروات هایی که باخته بودند. چهره خندان امانوئل مکرون که گفته بود زنده باد فرانسه و زنده باد جمهوری! یک سال از انتخابات ریاست جمهوری خودمان نگذشته است. چقدر به خاطر انتخابات شاد بودیم. به این فکر می کردیم که بعد از این همه چیز درست می شود. به اینکه دیگر مجبور نیستم هر سال بخشی از آرزوهایم را دور بریزم چون رسیدن به آن ها غیرممکن بود. نه اینکه غیرممکن، بلکه کسانی رسیدن به آن ها را غیرممکن می کردند. کسانی که نه خودم را می شناختند و نه از آرزوهایم خبر داشتند. برای همین، هرسال تعدادی از آن ها را دور می ریختم و سال به سال آن ها را کم تر و کوچک تر می کردم. چون توان رسیدن به آن ها با دست های بسته را نداشتم. برای همین خودم، خودم را سانسور می کردم.

حرفمان را سانسور می کنیم. افکارمان را، احساس مان را و حتی آرزوهایمان را سانسور می کنیم. ۸۰ میلیون نفر آرزو داشتند که تیم ملی به مرحله بعد صعود کند، اما وقتی نرفت ۸۰ هزار تا توجیه خوب ساختیم و خودمان را سانسور کردیم. به خودمان دروغ گفتیم و بعد نشستیم و با تمام دقت بازی های دیگران را نگاه کردیم و به خوبی تفسیر کردیم. بازی کروات ها را. کشور کوچک شان و جمعیت ۴ میلیونی شان را. به شادی فرانسوی ها رشک بردیم و گفتیم بازیکنانش فرانسوی الاصل نیستند! اما من با چشم خودم دیدم که چطور مکرون با محبت امباپه را بغل کرد و دست روی سرش کشید با اینکه فرانسوی الاصل نبود.

ما فرزندان این خاک هستیم، اما نه کسی تحویلمان می گیرد نه به حسابمان می آورد.

بلند شدم که ناهار درست کنم. فندک گاز به خاطر نبود برق کار نمی کرد. فقط یک چوب کبریت داشتم. یک شعله را روشن کردم. شعله دیگر را نمی دانستم چطور روشن کنم. به یاد مادربزرگم افتادم. می دانستم که انگشتم می سوزد، اما چاره ای نداشتم. ته چوب کبریت را به شعله گاز نزدیک کردم و وقتی آتش گرفت، شلعه بعدی را با آن روشن کردم. به چوب کبریت توی دستم نگاه کردم. سر و ته اش سوخته بود. مثل نسل خودم. دهه ی شصتی ها. نسلی که یک سمتمان جنگ و سمت دیگرمان تحریم بود.

نظرات بینندگان
قلی پور
|
-
|
چهارشنبه ۲۷ تير ۱۳۹۷ - ۰۲:۰۳
عالی بود عالی درود بر تو نویسنده ی جوان 
مهدی پایدار
|
-
|
چهارشنبه ۲۷ تير ۱۳۹۷ - ۰۲:۱۱
درود بر شما و تحریریه فکر شهر. خانم راسخی، حرف دل را زدید 
ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر