شنبه ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار استان بوشهر
مطالب بیشتر
اختصاصی «فکرشهر»
کد خبر: ۱۲۶۶۳۹
يکشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۱ - ۱۰:۵۰

فکرشهر ـ عبدالخالق عبدالهی: دوران نوجوانی ما یعنی دیسه ای که از ده جایمان هشت جایش احساس و غلیان بود و اصطلاحا با غم عشق بازی می کردیم، فیلم فارسی برایمان نماد کافه نشینی و سفر سوسن و امنه امنه آغاسی و کف دست روی میز کوبیدن و گارسون صدا زدن بود؛ خصوصا وقتی بهروز وثوقی و فردین و بیک ایمانوردی ها توی کافه می نشستند و مشت روی میز می کوبیدند و جوجه کباب و پنج سیری سفارش می دادند، دلمان غنچ می رفت. 

دوستی تعریف می کرد دوران بچگی که تمام رگ و پی و استخوان هایم در تسخیر لوطی گری های بهروز وثوقی بود، یک روز در حالی که فقط 10 تومان پول داشتم، به پکورایی سر خیابان سازمانی رفتم و سفارش پکورا دادم. 

«احمد پکورایی»، سه پکورای روغن چُر با نوشابه تگری زمزم و کُت پیاز درشتی با یک پلاستیک نقلی نمک فلفل توی سینی رنگ و رو رفته ای جلویم گذاشت. آخرین لقمه پکورا را که به زور زمزم فرو دادم، هنوز دهنم پر بود که مثل بهروز با کف دست محکم روی میز چوبی کوبیدم و فریاد کشیدم: گارسووووووووون صورتحساب. 

احمد پکورایی از پشت تینک بلند شد، روبرویم ایستاد، خوب براندازم کرد و گفت: «بچه حاج نوروز، پکوراته خاردیه، نوشابتم ریش کِردیه، برو پیلم نمیخا بدی، اما غوره گری نکن»... 

حرف دوستم که تمام شد، دلم خواست یک بار جلوی احمد پکورایی را بگیرم و بگویم: «مرد حسابی چرا دل بچه را شکستی؟ به کجای این دنیا بر می خورد اگر روی تکه ای کاغذ می نوشتی دویست تومان، توی بشقاب جلویش می گذاشتی و می گفتی: «قربان صورتحساب»؛ او هم در حالی که دندان هایش را خلال می کرد یک اسکناس لَچِه 10 تومانی از ته جیبش در می اورد و پرت می کرد توی بشقاب و مثل بهروز وثوقی می گفت: «بقیه شم انعام خودت»»؛ اما افسوس که احمدها، هم پکورایی و هم جنتی هایش، همین دلخوشی های کوچک را هم از ما دهه پنجاه و شصتی ها دریغ کردند.
 

نظرات بینندگان
هنرمند
|
-
|
دوشنبه ۱۶ آبان ۱۴۰۱ - ۰۹:۵۸
درود خالق. افسوس از پخمگانی که جای نخبگان نشستند و ارد دادند و ....
ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر