برچسب ها - داستانک
اختصاصی «فکرشهر»
فکرشهر: «امیرعباس هویدا» با این که در بیروت و اروپا تحصیل کرده بود، با این که کتابخوان بود و روشنفکر محسوب می‌شد، با این که بفهمی نفهمی نویسنده بود، با این که...
کد خبر: ۲۰۰۶۵۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۲
اختصاصی «فکرشهر»/ داستانک
کد خبر: ۲۰۰۰۸۲۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۰۸
اختصاصی «فکرشهر»
کد خبر: ۱۴۳۰۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۲۷
اختصاصی «فکرشهر»
کد خبر: ۱۴۱۶۶۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۴/۰۴
اختصاصی فکرشهر؛
کد خبر: ۱۳۵۲۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۰۸
اختصاصی «فکرشهر»
کد خبر: ۱۲۶۶۳۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۵
اختصاصی «فکرشهر»
کد خبر: ۱۲۲۳۱۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۹
اختصاصی «فکرشهر»
کد خبر: ۱۲۱۷۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۳
اختصاصی «فکرشهر»
کد خبر: ۱۱۷۹۴۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۴/۲۷
اختصاصی «فکرشهر»
کد خبر: ۱۱۶۵۹۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۴/۰۹
اختصاصی«فکرشهر»
کد خبر: ۱۱۴۸۶۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۱۶
اختصاصی «فکرشهر»
فکرشهر-عبدالخالق عبدالهی: این روزها بعضی آدم ها را که می بینم برای دولت خشکه می رقصند، یعنی بدون هیچ دلیل و مزد و منفعتی از گرانی های اخیر دولت حمایت غیر منطقی می کنند، به یاد داستانی می افتم...
کد خبر: ۱۱۳۴۶۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۲۷
اختصاصی «فکرشهر»
فکرشهر: خلاصه این که آموزشی که من و دوستم دادیم، مثل شاطر نانوایی ولاتمان، مثل آموزش آنلاین مدارس، اصلا مثل کارهای شهردارهای برازجان ناپایدار و بزن در رو و آبکی از آب درآمد.
کد خبر: ۱۱۲۸۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۱۹
اختصاصی «فکرشهر»
کد خبر: ۱۱۱۹۸۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۰۷
اختصاصی «فکرشهر»
فکرشهر: یادش بخیر... مادربزرگی داشتم که در این موارد می گفت: «دی والا! خوبی هم، خیییلیش نخوبه»...
کد خبر: ۱۰۸۴۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۱۷
اختصاصی «فکرشهر»
کد خبر: ۱۰۷۷۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۰۸
اختصاصی «فکرشهر»
کد خبر: ۱۰۶۲۹۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۷
اختصاصی «فکرشهر»
کد خبر: ۱۰۵۴۳۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۰۵
اختصاصی «فکرشهر»
فکرشهر ـ عبدالخالق عبدالهی: «عِلیکِه»، مرد قُلچماق خپل بدهیبت سبیل پوکی بود که اصالتا اهل یکی روستاهای اطراف شیراز بود. او روی غربتی ها کراش داشت؛ یعنی همیشه دلش می خواست زن غربتی به قول خودش سبزه بانمک شیرقهوه ای رنگی بگیرد...
کد خبر: ۱۰۱۲۵۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۰۶
اختصاصی فکرشهر؛
فکرشهر- عبدالخالق عبدالهی: دوستی تعریف می کرد: یک روز برادرم تلفن کرد و گفت: «مهمانی دارم که خانه ام نشسته، چون خودم نیستم برو پیشش تا تنها نباشد». بعد سفارش کرد که: «این آدم بسیار محترم و با شخصیت است، مودب باش و خیلی احترامش کن...
کد خبر: ۹۸۲۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۲۰
