چهارشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار استان بوشهر
مطالب بیشتر
اختصاصی «فکرشهر»
کد خبر: ۱۰۷۷۱۵
يکشنبه ۰۸ اسفند ۱۴۰۰ - ۱۰:۰۵

فکرشهر ـ عبدالخالق عبدالهی: قبلا پسرهایی که بعد از چند دختر به دنیا می آمدند، بسیار خاص و ویژه و به قول مادرم «هفت حاجتی» بودند. 

دوستی تعریف می کرد:
من بعد از هفت دختر و با کلی نذر و نیاز به دنیا آمدم. روزی که متولد شدم،  پدرم بخش زیادی از ثروتش را صرف  نذر و نیازهای چند ساله کرد. تا هفت روز و هفت شب در خانه مان دُوَت و نی انبون به راه بود و پدر ولیمه های مفصل می داد. 

بزرگ تر که شدم، هر خواهری مامور انجام یکی از کارهایم بود و این باعث می شد من به نوعی نازک نارنجی باشم و اصطلاحا «لای پنبه بزرگ شوم». یک خواهر مامور محافظم در کوچه بود که مبادا در بازی بیفتم یا دست و پایم زخم و زیلی شود. یکی از خواهرانم مامور نوشتن مشق هایم بود؛ او آن قدر به جایم مشق نوشته بود که معلم دست خط مرا نمی شناخت. کار به جایی رسیده بود که اگر به طور اتفاقی یک بار خودم مشقم را می نوشتم، معلم باور نمی کرد و با تحکم می گفت «بچه باید خودش مشقش را  بنویسد».  

آن زمان، زمستان ها خیلی سرد بود. هر شب مادرم رختخواب ها را که پهن می کرد، یکی از خواهرانم موظف بود اول برود توی رختخواب من بخوابد تا لحاف و تشک خوب گرم شود، بعد من بروم و در رختخواب گرم و نرم بخوابم.

 خدا را شکر که امروز این شرایط کمرنگ شده و به قول معروف «دخترل جون گرفتنه و چو پسرل ری گِله».
 

ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر