فکرشهر: پنجم آذر ۱۳۲۱، ذکاءالملک فروغی در ۶۵ سالگی درگذشت. مرگ او پایانی بود بر زندگی پرکار یک روشنفکر که تمامی عمر برای معرفی تجدد به ایرانیان کوشید و تلاش کرد فرهنگ ایرانی را با عقلانیت مدرن درآمیزد.
به گزارش فکرشهر، روزنامه قانون نوشت: هنوز با گذشت نزدیک به یک قرن «سیرحکمت در اروپا» نوشته او کتاب مرجع بوده، تجدید چاپ میشود و تصحیح او از گلستان سعدی و رباعیات خیام نیشابوری در خانههای ایرانیان موجود است. او پدری ادیب و دانشمند داشت که شاعر دربار ناصری بود. لقب «فروغی» را شخص ناصرالدین شاه به پدرش اعطا کرده بود. فروغی که فارغالتحصیل دارالفنون بود از ۲۰سالگی به ترجمه متون فلسفی و تاریخی غربی به فارسی همت گمارد. پدرش محمدحسینخان فروغی کارهای او را ویراستاری میکرد.
در آغاز سلطنت مظفرالدین شاه که نوگرایان به ساخت مدرسههای جدید روی آوردند، فروغی معلمی پیشه کرد و در مدرسه ادب به مدیریت یحیی دولتآبادی، مدرسه علمیه به مدیریت مهدیقلی هدایت و دارالفنون به آموزگاری پرداخت. همزمان با نگارش و برگردان مقالات فلسفی و تاریخی، در انتشار هفتهنامه و روزنامه تربیت و نشر آموزهها و اندیشههای نو، به پدرش یاری میرساند. روزنامه تربیت که ۱۰ سال پیش از انقلاب مشروطه منتشر میشد، مجلهای ادبی بود که به قول خود فروغی «آرام آرام تلاش میکرد چشم و گوش مردم را به روی بعضی چیزها باز کند». این روزنامه نتیجه تلاشهای پدر فروغی بود. میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل در مورد تربیت میگوید: «تربیت، اول روزنامه آزادی است که در داخل ایران بهخصوص در پایتخت به چاپ رسیده است. خدماتی که این روزنامه به وطن ما کرده است، علاوه بر معلومات و فوایدی که منتشر کرده، یکی این است که مردم ایران از هرچه روزنامه بود آزردهخاطر بودند. تربیت به واسطه شیرینی بیان و مزایای چند که دارا بود، مردم را روزنامهخوان کرد. دیگر اینکه اهل هوش میدانند که تمام مطالب گفتنی را ذکاءالملک در تربیت گفته و هنر بزرگ او همین است که چیزهایی را که در زمان استبداد کسی یارای گفتن نداشت به قدرت قلم و پرده و حجاب انشا و ادب چنان میگفت که اسباب ایراد نمیشد و معذلک زحمت، مرارت و صدماتی که در زیاده از ۱۰ سال روزنامهنویسی کشید و آزار و اذیتهایی که از دوست و دشمن دید، در چند سال آخر عمر که وقت استراحت و فراغت بود به تصور کسانی که خارج از کار بودند درنمیآید».
هفت سال پیش از پیروزی جنبش مشروطهخواهی، یعنی در سال ۱۳۱۷ هـ.ق. مشیرالدوله دوم، مدرسه علوم سیاسی را بنا نهاد. از همان آغاز کار، فروغی به مترجمی و سپس معلمی در این مدرسه میپردازد و برگردانهای او از مهمترین کتابهای درسی به شمار میروند. به گفته نصرالله انتظام هر چهار کتاب درسی که در آن زمان به چاپ میرسید، دو تای آن تالیف و ترجمه محمدعلی فروغی و پدرش بود.کتابهایی چون «اصول علم ثروت ملل یا اکونومی پلتیک»، «تاریخ ملل مشرق زمین» و «حقوق اساسی (یعنی) آداب مشروطیت دول». فروغی این کتابها را زمانی که ۲۵ ساله بوده به فارسی برگردانده و سالها بعد در خطابه خود در دانشکده حقوق، کتاب «اصول علم ثروت ملل یا اکونومی پلتیک» را تنها کتاب اقتصاد برگردانده شده به فارسی خواند و نبود کتابی دیگر در این زمینه را غمانگیز دانست.
ایران باید ملت داشته باشد!
فروغی در سالهای جنگ جهانی اول و پس از آن همواره وکیل و وزیر بود و با چشمان خود میدید که واحدی به نام ایران در چنگال سپاهیان عثمانی، روس و انگلیس در حال ازهمپاشیدگی است، دولتها از پی هم سقوط میکنند و احمدشاه هنوز به سن قانونی نرسیده و اوضاع روزبهروز نابسامانتر میشود. با پایان جنگ، فروغی همراه هیاتی به نمایندگی از ایران به کنفرانس صلح ورسای در پاریس اعزام میشود. تلاشهای فروغی برای شرکت ایران در این کنفرانس ناکام میماند؛ چرا که همزمان در تهران انگلیسیها در حال عقد قرارداد ۱۹۱۹ با وثوقالدوله هستند؛ از اینرو نمیخواهند نام ایران در کنفرانس مطرح شود و از سوی دیگر دولت ایران هم میل چندانی به شرکت نمایندگان اعزامیاش در کنفرانس ندارد؛ چرا که میترسد مبادا انگلیسیها کشور را تجزیه کنند. در این شرایط فروغی در نامه مفصلی به ابراهیم حکیمی به تشریح وضعیت کنفرانس صلح ورسای پرداخته و از وثوقالدوله انتقاد میکند. فروغی به گلایه از عاقدان قرارداد ۱۹۱۹ میپردازد و مینویسد: «همیشه میگفتیم ایران نه دولت دارد، نه ملت. جماعتی که قدرت دارند و کار از دستشان ساخته است، مصلحت شخص خود را در این ترتیب حالیه میپندارند، باقی هم که خوابند. در این صورت هیچ امیدی برای ما نیست. اگر ایران ملتی داشت و افکاری بود، اوضاع بهتر برای ایران متصور میشد». او در ادامه، سیاست تسلیم محض در برابر انگلستان را نفی میکند و مینویسد: «تنها کاری که انگلیس میتواند بکند آن است که ما ایرانیها را به جان هم انداخته، پوست یکدیگر را بکنیم و هیچ کار نکنیم و متصل به او التماس کنیم که بیا فکری برای ما کن... میگویند اگر بر خلاف میل انگلیس رفتار کنیم به فرض اعمال قوه قهریه نکند اعمال نفوذ و دسیسه میکند، ملت را منقلب ساخته و اسباب تجزیه آن را فراهم میآورد. کسی نمیگوید خلاف میل انگلیس رفتار بکنید. فقط مطلب در حد تسلیم به انگلیس است که لازم نیست ما خودمان برویم به او التماس کنیم که بیا قلاده به گردن ما بگذار!».
فروغی ناامید و مغموم خطاب به ابراهیم حکیمالملک مینویسد: «ایران ملت ندارد، افکار عامه ندارد. اگر افکار عامه داشت به اینروز نمیافتاد و همه مقاصد حاصل میشد. اصلاح حال ایران و وجود آن متعلق به افکار عامه است... ایران اول باید وجود پیدا کند تا بر وجودش اثر مترتب شود. وجود داشتن ایران وجود افکار عامه است، وجود افکار عامه بسته به این است که جماعتی ولو قلیل باشند از روی بیغرضی در خیر مملکت کار بکنند و متفق باشند اما افسوس بس گفتم زبان من فرسود». اوضاع مملکت در سالهای پایانی سلطنت قاجار و در آستانه برآمدن پهلوی آنچنان به هم ریخته که فروغی امید به اصلاح امور را از دست داده است.
او در دوران تصدی وزارت خارجه پس از کودتای ۱۲۹۹ در نامهای به سیدحسن تقیزاده اوضاع و احوال آشفته سالهای پس از جنگ را چنین توصیف میکند: «وزرا به قول عوام مثل پیراهن و زیرجامه عوض میشوند و هر وزیری که عوض میشود و بر سر کار میآید، اجزای ادارات را بیرون میکند و یک دسته تازه از قوم و خویشهای خود یا دوستان یا کسانی که با او برای وزیر شدنش در دسیسه کاری شریک بودهاند بر سر کار میآورد بیهیچ مناسبتی». فروغی در ادامه از قحطالرجال گلایه میکند و به تقیزاده میگوید: «حضرت عالی میدانید که قحطالرجال امروزی ما نتیجه آن است که در دوره سلطنت ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه از لیاقت اشخاص صرفنظر شده و هوسناکی اولیای مملکتمدار امور بود. حالا به مراتب بدتر شده و فقط انتریک، دسیسه، دستهبندی، فحاشی و بستگی به مقامات مقتدره خارجی و داخلی میزان پیشرفت مقصود است...از طرف دیگر آخوند، ملا و روضهخوان منکر مدارس جدید شده، میخواهند در آنها را ببندند و روزنامهای که برای نسوان طبع میشود توقیف میکنند. مختصر خربازار غریبی است».
فروغی که در این زمان وزیر خارجه در کابینه مستوفیالممالک است، اوضاع آشفته پارلمان را اینگونه توصیف میکند: «بالاخره از عاقبت کار این مملکت چه نوحه بسرایم؟ یک نفر نیست از صالح و طالح که به فکر مملکت باشد. رودربایستی از میان رفته صریح میگویند ما طالب نفع خود هستیم و به کار مملکت کار نداریم! باور میکنید؟ نماینده ملت به آقای مستوفیالممالک میگفت فلان کس را حاکم فلان جا کنید، جواب میدادند این کار غلط از من شایسته نیست، جواب میداد حالا او را بفرستید تا من از آنجا انتخاب شوم بعد از دو ماه او را معزول کنید!».
فروغی در شرایطی است که از هر نوع تغییر در اوضاع کشور ناامید است و سقوط کشور را حتمی میداند. او مینویسد:«حرکت قهقرایی مثل قوه ثقل به قانون تصاعدی سریع میشود و خدا عاقبت آن را بهخیر کند. بنده که عقلم نمیرسد که چگونه تصور نجاح و فلاحی برای این قوم میشود کرد، فقط امیدی که میتوانم به خود بدهم این است که همان طور که برخلاف قواعد عقلی تاکنون این ملت و دولت باقی مانده (اگرچه به کثافت و فضاحت) باز هم بماند، یا بهبودی یابد و الا در جبین این کشتی نور رستگاری نیست». در چنین شرایطی است که فروغی و اکثریت قریب به اتفاق روشنفکران و رجال سیاسی همعصرش، سردار سپه را تنها امید باقی مانده برای حفظ موجودیت ایران و وسیلهای برای تحقق نهادسازی مییابند. سردار سپه که در مدت کوتاه وزارت و صدارت منشأ خدمات شده است، برخلاف شاهان قاجار دست همکاری به سوی روشنفکران دراز میکند.
نصیحتهایی در روز تاجگذاری
فروغی در چهارم اردیبهشت ۱۳۰۵ خورشیدی خطابه تاجگذاری را ایراد میکند. او در این خطابه تلاش میکند رضاشاه را نصیحت کند. از این رو است که به شاه اندرز میدهد که هوای نفس و خودمحوری را فرو گذارد و در خدمت به مردم و آبادانی کشور اندیشه کند، کانون مرکزی فکر و عمل خویش را بهبود وضع مردم قرار دهد و سرمشق درستی و راستی باشد تا مردم نیز راه درست را در زندگی بپیمایند. سرانجام فروغی بر موضوع فساد در ایران انگشت میگذارد که متاسفانه پیشینهای دراز و تاریک در تاریخ این سرزمین داشته و دارد.
فروغی برای انتقال این مفاهیم البته زبانی فصیح دارد. او خطاب به شاه و حاضران میگوید: «ملت ایران باید بداند و البته خواهد دانست که امروز تقرب به حضرت سلطنت به وسیله تایید هواهای نفسانی و استرضای جنبه ضعف بشریِ سلطان و تشبثات گوناگون و توسل به مقامات غیرمقتضیه میسر نخواهد شد...راه درست و یگانه راه نیل به آن مقصد عالی، احراز مقامات رفیعه هنر و کمال و ابراز لیاقت و کفایت و حسننیت و درایت در خدمتگذاری این آب و خاک است. خادم محترم و عزیز و خائن خوار و خفیف خواهد بود... ملت ایران میداند که [...] آن ضمیر منیرانی از خیال رعیت آسوده نیست و بهطور دایم در فکر بهبود احوال آنان است و اگر هر آینه به واسطه موانع طبیعی یا فقدان وسایل و اسباب، در انجام منظور همایونی راجع به اصلاح امور مملکتی اندک تاخیر و تانی حاصل شود، خاطر مقدس مکرر و قلب مبارک متالم میشود... ملت ایران میبیند که امروز به فیض وجود شاهنشاهی فایق شده که رفتار و گفتارش برای هر فردی از افراد و هر جمعیتی از جماعات باید سرمشق واقع شودو اگر طریق الناس علی دین ملوک بپیماید، همانا به سرمنزل سعادت و شرافت خواهد رسید».
رضاشاه رویای تجددخواهانی چون فروغی برای ایجاد دولت مقتدر مرکزی، ارتش مدرن، دانشگاه، نظام حقوقی جدید، آموزش همگانی، راهسازی و شکلدهی دولت- ملت را با کمک خود آنها محقق ساخت اما به قواعد حکومت پارلمانی وقعی ننهاد و تبدیل به خودکامهای تمامعیار شد. او معماران حکومت جدید را یک به یک مقتول و خانهنشین ساخت. در این میان، سهم فروغی موسس دانشگاه تهران که در حکومت پهلوی اول دو دوره نخستوزیر و همچنین سفیر و وزیر بوده، لقب «زن ریشدار» است و خانهنشینی ۶ساله. سرنوشت او البته به دردناکی آنچه بر تیمورتاش، نصرتالدوله فیروز و سردار اسعد رفت، نبود.
فروغی و شهریور ۱۳۲۰
شهریور ۱۳۲۰ زمانی که متفقین از شمال و جنوب به ایران یورش آوردند، رضاشاه، فروغی را به نخستوزیری مامور کرد. فروغی متهم است که در این لحظات به یاری دیکتاتور آمده و تاج و تخت پهلوی را حفظ کرده است اما این قسمتی از حقیقت است. فیلسوف سیاستمدار در شرایطی مسئولیت دولت را قبول کرد که تمامیت ارضی کشور در مخاطره بود. روسها چنان که بعدها نشان دادند، بخشهای حاصلخیز خاک ایران را اشغال و بهآن چشم طمع دوخته بودند. فروغی اگرچه سلطنت پهلوی را حفظ کرد اما از یک سو شاه را متقاعد به استعفا و از سوی دیگر متفقین را متقاعد کرد که شاه مستعفی باید کشور را ترک کند تا امرای ارتش از شاه جدید اطاعت کنند.
دولت فروغی زندانیان سیاسی را آزاد کرد و به دلجویی از خانواده قربانیان قتلهای سیاسی دوران رضاشاه پرداخت. فروغی، رضاشاه را ترغیب کرد تا املاک وسیعی را که غصب کرده به شاه جوان هبه کند و سپس محمدرضا شاه را ترغیب کرد تا این اموال را به دولت ببخشد. او مطبوعات را آزاد کرد و با اشغالگران ایران پیمان مودت و دوستی امضا کرد تا استقلال ایران تضمین شود. بر اساس این پیمان مودت سهجانبه دول اشغالگر موظف شدند ۶ ماه بعد از پایان جنگ جهانی دوم قوای خود را از خاک ایران خارج ساخته و استقلال و تمامیت ارضی کشور را به رسمیت شناسند. او سیاستمداری واقعگرا و ملیگرا بود و آزادانه در روی کار آوردن رضاشاه مشارکت کرد؛ چرا که این اتفاق را ضامن حفظ تمامیت ارضی و ثبات ایران میدانست و به دلیلی مشابه در شهریور ۱۳۲۰ در حفظ سلطنت پهلوی نقش آفرید؛ چرا که این امر را ضامن موجودیت ایران و حفظ ثبات کشور میدید.