جمعه ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار جامعه
مطالب بیشتر
کد خبر: ۵۲۴۱۹
پنجشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۷ - ۰۸:۵۰

فکرشهر: خوجه ممد ترکمن است، ساکن گنبدکاووس. هر جمعه بساطش را کنار بقیه غرفه‌داران پهن می‌کند و آن چه از دیار آورده پیش چشم مشتری‌ها می‌گذارد.

به گزارش فکرشهر، روزنامه ایران نوشت: «گل‌های قرمز و نارنجی و زرد و صورتی انگار هر هفته از دل دشت ترکمن صحرا جدا می‌شوند و می‌آیند و می‌نشینند روی چارقدهای بزرگ ریشه‌دار زمینه مشکی و بنفش و طوسی و زرشکی خوجه ممد. گل‌های جدا شده از دشت، تاب می‌خورند توی دست مشتری‌هایی که گویی طبق آئینی آشنا، راه جمعه‌بازار را پیش گرفته‌اند و از دالان پهن ورودی پارکینگ پاساژ پروانه به جمعیت پیوسته‌اند؛ هر کس دنبال متاعی و برخی هم فقط برای تماشا و گشت و گذار.

خوجه ممد ترکمن است، ساکن گنبدکاووس. هر جمعه بساطش را کنار بقیه غرفه‌داران پهن می‌کند و آن چه از دیار آورده پیش چشم مشتری‌ها می‌گذارد. لباس‌های محلی ترکمن چند سالی است که حسابی طرفدار دارند. بیشتر، دخترهای جوان می‌خرند برای مصرف مانتو. روسری‌های ترکمنی هم که مُد شده، خواهان خودش را دارد. بعضی‌ها نوع معمولش را که ۳۵ هزار تومان قیمت دارد می‌خرند و بعضی انواع ابریشمی را می‌پسندند که قیمتش تا ۳۰۰ هزار تومان هم می‌رسد، البته آن جور که خوجه ممد می‌گوید، روسری‌های گران اینجا آن قدر مشتری ندارد و خود ترکمن‌ها بیشتر طرفدارش هستند چون جز مهمی از لباس محلی‌شان است.

خوجه ممد ۵۶ ساله حالا سلیقه تهرانی‌ها را خوب می‌شناسد. می‌داند هر هفته که می‌رود گنبد کدام مدل و رنگ را بیاورد که اینجا خواهانش بیشتر باشد: «قبلاً تنوع رنگ کمتر بود چون رنگ‌ها طبیعی بود، مثلاً از پوست انار و گردو برای رنگرزی استفاده می‌کردند. الان اما رنگ‌های شیمیایی استفاده می‌شود به خاطر همین تنوع رنگ زیاد است.»

قرمز برای ترکمن‌ها نماد است؛ نماد عشق. رنگ خون پسر چوپانی که در افسانه‌ای قدیمی عاشق شاهزاده خانمی بوده و در نهایت خون سرخش روی قالیچه جلوی پای دختر ریخته و قالی را سرخ کرده و نماد ماندگار عشق برای ترکمن‌ها شده. قالی‌های ترکمن سرخ می‌شوند و لباس‌ها هم.

خوجه ممد یک روتختی دست‌دوز را بلند می‌کند و جلوی مشتری می‌گیرد که چشم‌هایش روی رنگ‌ها خیره مانده؛ انگار رنگ گل‌ها را از دشت‌های ترکمن‌صحرا جدا کرده‌اند و روی تکه‌دوزی‌های پارچه ریخته‌اند.

خانم نیازی پیچیده در چادر زری‌دار بلوچی چمباتمه زده روی سبدی نیمه کاره، سر بالا می‌آورد و به دختری که چشم‌هایش از خرید گوشواره‌های سوزن‌دوزی برق می‌زند، آدرس آقا داوود را می‌دهد در فلان غرفه که آنجا کارت بکشد. دختر می‌رود سراغ آقا داوود و خانم نیازی مشغول بافتن می‌شود. بافته‌های حصیری سیستان و بلوچستان ظریف و روشن است. زنبیل‌های بزرگ و کوچک را کنار هم گذاشته که بزرگترین‌شان که به قول خودش بوتیک‌دارها بیشتر می‌برند، ۳۵ هزار تومان است. کوچک‌ترها را ۲۰ و ۲۵ هزار تومان می‌دهد، همه‌اش کار دست خودش، زن پنجاه و چندساله بلوچ که اهل ایرانشهر است و حالا چند سالی می‌شود که اینجا در جمعه بازار تهران جا افتاده. نمی‌شود از کنار بساطش گذشت و چند ثانیه توقف نکرد و به حاشیه‌های رنگی دست‌دوز و گوشواره‌های آینه‌کاری و سوزن‌دوزی که توی یکی از همان سبدهای بزرگ بوتیکی ریخته، خیره نشد: «مردم کار دست را دوست دارند. دخترها این حاشیه دوزی‌ها را می‌خرند و روی مانتو می‌چسبانند. ما خودمان جلوی لباس کار می‌کنیم که آن فرق دارد. مستقیم روی پارچه پیراهن می‌دوزیم. تکه‌اش هم هست که جدا سوزن‌دوزی می‌شود و آماده روی لباس می‌دوزیم. آن با این فرق دارد. اینها حاشیه باریک است که برای سلیقه تهرانی‌ها درست می‌کنیم. روی سجاف و حاشیه می‌دوزند، خیلی هم قشنگ می‌شود.»

خانم نیازی از بچگی سوزن‌دوزی می‌کرده، مثل همه دختران بلوچ. دختر، رسید را برای زن می‌آورد. گوشواره‌ها کف دستش برق می‌زند.

عبدی بوی دریای جنوب را آورده. هنوز به شیوه قدیمی یک گوش ماهی را می‌گیرد در گوش مشتری و می‌گوید: «گوش کن!» و بعد منتظر می‌ماند تا مرد لابد صدای دریا را بشنود، همان طور که آن وقت‌ها می‌شنیدیم و اگر هم نمی‌شنیدیم، خیال می‌کردیم شنیده‌ایم.

اهل بوشهر است. عبدی که اسمش می‌تواند عبدالرضا، عبدالله یا عبدالحسین باشد. عبدالله است. ۶۰ ساله به نظر می‌رسد. صدف‌های تزئینی می‌فروشد و دست‌سازهای صدفی که دیگر مثل قبل آنچنان طرفدار ندارند. عروسک‌هایی که با صدف روی سر هم ردیف‌شان کرده‌اند، حالا آن قدر خوب فروش نمی‌روند، عوضش همین صدف‌های خام رنگ نشده را خوب می‌خرند.

«صیادها می‌روند از کف آب جمع می‌کنند اینها را. قبلاً بعضی‌ها مرجان هم می‌آوردند که بیشتر قاچاق می‌شد امارات. الان دیگر مرجان کجا بود؟ توی بازار قدیم بوشهر قبلاً مغازه داشتم. همین چیزها را می‌فروختم. اینجا اما چند سالی هست که کار می‌کنم. راضی‌ام، بد نیست. الان دیگر خیلی جا افتاده. خارجی هم زیاد می‌آید. برایشان جالب است، می‌آیند تماشا می‌کنند و عکس می‌گیرند، گاهی هم خرید. به ندرت خرید می‌کنند البته.»

عبدی روغن کوسه هم در بساطش دارد. می‌گوید: «اصلِ اصل است. این را برای پادرد می‌برند. خیلی جواب می‌دهد. دردهای رماتیسمی را خوب می‌کند. روغن کوسه بوشهر حرف ندارد.»

روغن کوسه را از کجا می‌گیرند؟ می‌گوید: «مال کبد کوسه است. از یک جای مطمئن می‌گیرم. اینجا هم خوب طرفدار دارد. اگر خوب نبود که نمی‌خریدند.»

عبدی یک رشته گردنبند صدف را از توی بساط درمی‌آورد و می‌گوید: «اینها را دختر خودم درست می‌کند.» صدف‌های ریز در رشته نخ نامرئی کنار هم می‌لغزند و زیر نور کم محیط، درخششی ندارند.

تکه‌های چوب را به هم وصل می‌کند و حاصل کارش می‌شود یک سینی، جا قاشقی یا چهارپایه‌ای کوچک که می‌تواند نقش زیرگلدانی را بازی کند. مرد همه را خودش درست می‌کند، رنگ می‌زند و می‌آورد در طبقه آخر جمعه بازار بساط می‌کند. هنوز بوی رنگ از دست‌ساخته‌های چوبی‌اش به مشام می‌رسد. دو روز بماند بوی رنگش می‌پرد. این را او می‌گوید. سینی بزرگ و کوچک را ۱۵ هزار تومان می‌دهد. جاقاشقی توی کابینت را هم همانقدر. «الان توی مغازه‌ها جنس چینی را ۵ برابر همین می‌دهند. اینجا خیلی‌ها کار دست خودشان را می‌فروشند. بچه‌های دانشجوی هنر هستند که چقدر هم کارهایشان قشنگ است. از اینها خرید کنید بهتر است یا جنس وارداتی چینی بخرید؟ البته بهتان بگویم از وقتی که ارز گران شده و جنس‌ها چند برابر شدند، جمعه بازار طرفدارش بیشتر شده. همین لباس‌هایی که اینجا می‌بینید، توی مغازه دو برابر می‌دهند. جمعه بازار البته همیشه شلوغ است. آن دو سه هفته‌ای که به خاطر پلاسکو اینجا تعطیل بود، کامل جای خالی‌اش حس می‌شد. بین مردم خیلی جا افتاده. فقط هم برای خرید نیست. مثل تفریحگاه شده. خیلی‌ها خب خوش‌شان می‌آید بیایند و ساعت‌ها بچرخند و جنس‌های مختلف را ببینند. یک کسی می‌بینید به عتیقه علاقه دارد، یکی به کتاب و صفحه‌های قدیمی.»

این روزها که بازار نوستالژی و یادگاری‌های دهه ۶۰ گرم است، جمعه بازار می‌تواند جای خوبی باشد برای آنها که نمی‌خواهند از این قافله دور بمانند. مجله روشنفکر دهه ۴۰ را می‌توان به قیمت هر عدد ۸ هزار تومان خرید و گذاشت جلوی ردیف‌های کتاب توی کتابخانه و با چند تا قوطی کبریت قدیمی خاک گرفته و یک چوب سیگار رنگ رفته تزئینش کرد. کاسه چینی لب‌پر هم هست که گر چه روزی با کراهت از خانه‌ای رانده شده، اما امروز به مدد میل به نوستالژی برای خودش ارج و قربی پیدا کرده و سر قیمتش چانه می‌زنند.

گل‌های این یکی‌ها را نمی‌شود اما هیچ جوره توی چین تصور کرد که لابد از دل دشت‌های سرخ جدا شده و روی زمینه سفید بشقاب‌ها نشسته‌اند.»

ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر