«فرونشست زمین»
فرو رفتن خاک در عمق خویش
بود زنگ هشدار بهر وطن
نسنجیده چون آب مصرف شود
پدید آورد این بلا صد سخن
زده هر که چاهی حدود خودش
و روی زمین کرده عین عدن
شده خشک سر چشمه ی رودها
بلند است فریاد هر انجمن
ز شیراز تا اصفهان و کرج
فرو رفته خاک و گشوده دهن
نباشد دگر آب روی زمین
نمانده به کهسار زاغ و زغن
ندارد کسی هیچ آینده ای
رمق رفته از چهره ی مرد و زن
غم خشکسالی و آب روان
تو را می کُشد وای بر حال من
ز خود کرده تدبیر گاهی مجو
مجوی آب بر روی دشت و دمن
چو کافی بکش انتظار بلا
نبینی از این پس درخت و چمن
*متخلص به «کافی رودفاریابی»