پنجشنبه ۲۰ ارديبهشت ۱۴۰۳
جستجو
آخرین اخبار استان بوشهر
مطالب بیشتر
اختصاصی فکرشهر/ گفت و گوی صمیمی با صمیمی:
فکرشهر: بزرگ ترین هنرش در زندگی ـ غیر از زیرکی و مردمداری اش که به آن شهره بود ـ حفظ روابط و نگهداشتن دوستانش بود. او با این که هیچگاه شغل دولتی نداشت اما از اوان جوانی روابط شخصی گسترده و...
کد خبر: ۱۵۱۲۰
دوشنبه ۰۶ مهر ۱۳۹۴ - ۱۱:۵۰

فکرشهر: محمدحسین صمیمی کمارجی یا به گویش محلی « حاج حسین کمارجی » مردی خلیق، مردم دار، مبتکر، کارآفرین و  بسیار دوراندیش بود که به شهادت کسانی که از نزدیک او را می شناختند، بزرگ ترین هنرش در زندگی ـ غیر از زیرکی و مردمداری اش که به آن شهره بود ـ حفظ روابط و نگهداشتن دوستانش بود. او با این که هیچگاه شغل دولتی نداشت اما  از اوان  جوانی روابط شخصی گسترده و رو به رشدی با بسیاری از رجال، سیاستمداران و متنفذین مملکتی در سال های قبل از انقلاب برقرار نمود که بعضا برای دشتستان بسیار مفید واقع گردید. دوستی و روابطی که گاه تا واپسین روزهای عمرش  در سال های پس از انقلاب نیز پایدار ماند. مرحوم  کمارجی با اینکه به شدت مذهبی بود اما هرگز دُگم و متحجر نبود.  با همه اقشار جامعه مراوده و ارتباط داشت و حتی روزی که در سن 84 سالگی فوت نمود، به روایتی در تشییع جنازه اش هم نماینده مجلس شورای ملی دوره پهلوی آن روز شرکت داشتند هم مذهبیون امروز. هر چه بود کمارجی یکی از مردان مشهور و با نام و نشان دشتستانی بود که سال ها در این خاک زندگی کرد و منشا خدماتی گردید. مصاحبه زیر حاصل گفت و گویی چند ساعته با کوچک ترین فرزند ایشان، یعنی علی محمد صمیمی است. فرزندی که هر چند از نظر خلق و خوی می گویند شبیه ترین به مرحوم کمارجی است، اما به گفته خودش « اگر هم خصوصیات مثبتی داشته ام همیشه تحت الشعاع و در سایه منش و بزرگواری پدرم بوده است ».    

\n\n

ـ از خودتان بگویید.
\nعلی محمد صمیمی هستم. متولد سال 1334 در شهر برازجان. آخرین فرزند مرحوم محمدحسین و نوه ی مرحوم حاج محمد کمارجی و رباب که خانم رباب بوشهری الاصل بودند.

\n\n

ـ تحصیلات شما چیست؟
\n سال 46، ششم  ابتدایی ام را تمام کردم و سال 47 رفتم شیراز. 5 سال شیراز درس خواندم. 3 سال در مدرسه ی شرقی و 2 سال هم حافظ. یک سال هم تهران مدرسه خوارزمی بودم. بعد از آن، آزمون وزارت علوم قبول شدم و رفتم امریکا و چهار سال و نیم دانشگاه سانفرانسیسکو فیزیک مهندسی خواندم و بعد هم سه سال و نیم در کالج سلطنتی لندن فوق لیسانسم را گرفتم در رشته ی مهندسی سیستم های کنترل.

\n\n

ـ فامیلی شما صمیمی است یا کمارجی؟
\nپدرم به توصیه ی یکی از عموزاده هایشان که در اداره ی پست کازرون بودند، فامیلی صمیمی را انتخاب کردند و چون از طایفه ی کمارجی بودند، پسوند کمارجی را به صمیمی اضافه کردند. خود ایشان تنها صمیمی کمارجی بودند.

\n\n

ـ مرحوم کمارجی اصالتا اهل کجا هستند؟
\n پدرم متولد برازجان است ولی خانواده ی پدری ام قبل از ازدواج پدربزرگم از کمارج به برازجان می آیند. در واقع اختلافاتی بین پدر پدربزرگم و عموزاده هایش در کمارج ایجاد می شود که در نتیجه ی این اختلافات، جدم که پدر پدربزرگم باشد، کشته می شود. حاج محمد ـ پدربزرگم ـ آن زمان شیراز زندگی می کرده، بعد از کشته شدن پدرش، به همراه مادر به برازجان می آید. ضمن اینکه از قبل دایی های پدر بزرگم که خانواده ی وثوقی هستند هم، برازجان ساکن بودند.
\nپدربزرگم بعد از سکونت در برازجان، تجارت را شروع می کند و در تجارت و رفت و آمد به بوشهر با خانواده ای آشنا می شود که دختری به نام رباب داشتند، با  رباب ازدواج می کند و برای همیشه ساکن برازجان می شود.

\n\n

\n\n

ـ مرحوم پدرتان متولد چه سالی هستند؟
\nسال 1284 در برازجان متولد شدند و سال 1368 هم فوت نمودند.

\n\n

ـ چند خواهر و برادر بودید؟
\nما سه خواهر و سه برادر بودیم و من آخرین فرزند خانواده هستم.

\n\n

ـ شغل پدرتان چه بود؟
\n ایشان از سن 12 سالگی وارد بازار کار شدند و مشاغل زیادی را امتحان کردند. پدرم می گفت 12 ساله بوده که وارد بازار کار می شود. تجارت و خرید و فروش را شروع می کند.
\nبعد که وارد کار بازار می شوند هر شغلی را امتحان می کنند. حتی پارچه فروشی. در اسناد اتاق ایران، سال 1320، ایشان در لیست تجار برازجان و در صنف تجارت خرما ثبت شده. اسنادی هم من دارم که به عنوان کارشناس ارزیاب از طرف اداره و سازمانی مثل دارایی مامور به ارزیابی املاک و تعیین قیمت مواد غذایی می شد. 

\n\n

ـ به همین خاطر نام ایشان در اغلب اتفاقات و اماکن و حتی اولین های جنوب استان و به خصوص این منطقه دیده می شود؟
\nبله. پدرم دوست داشت کار کند. ذهن خلاقی داشت و نترس بود. فکر آینده اش بود ولی ثروت اندوز نبود. اعتماد به نفس بالایی داشت. توکل می کرد و هیچ وقت از بحران ها نمی ترسید و همیشه راه حلی برای مشکلات  پیدا می کرد. هیچ وقت به دیگران نه نمی گفت. او معمولا در مورد کسب و کار اهل ریسک بود اما ریسک های حساب شده و سنجیده.

\n\n

ـ می توانید چند نمونه از فعالیت های اقتصادی ایشان را با توضیحات بیان کنید؟
\nسال 1316، با همکاری چند نفر، شرکت یخ و برق و آرد را در برازجان تاسیس کردند. این شرکت یک کارخانه برق ، یک کارخانه یخ سازی و یک آسیاب یا همان «مدار آردی» بود. کارخانه ی یخ سازی در نزدیکی مسجد کنونی دلگشا بود و آسیاب، در کوچه ی مجاور مسجد کمارجی واقع بود.
\nسال 1316 و 1317 هر کاری کردند نتوانستند دما را برای یخ سازی پایین بیاورند و به همین دلیل، کارخانه یخ را به آقای شبانکاره در شیراز فروختند و در واقع کارخانه ی یخ سازی شبانکاره ی شیراز از برازجان به شیراز رفته بود، در محل چهار راه ملاصدرای کنونی که اتفاقا  تا سال 50 هم دایر بود.  ولی کارخانه ی برق تا سال ها ماند. سهامداران نتوانستند اداره اش کنند و به وسیله ی کمارجی اجاره شد. البته چون مردم از برق استقبال نمی کردند، ایشان راه حلی پیدا کرد و برق را مجانی اعلام کردند. تا دو سه ماه، همه از برق مجانی استفاده کردند و بعد از قطع موقتی برق، اعلام شد جهت استفاده از برق باید از این به بعد حق اشتراک بدهند. این کارخانه ی برق تا سال 1325 برپا بود ولی نهضت جنوب که شد، شاه منصور خان شبانکاره ای که بر برازجان مسلط شد، آدم های خان آمدند و تیر برق و سیم کشی هایی که در کوچه ها بود را  باز کردند و بردند. پدرم آن زمان تهران بود و در واقع برق برازجان در نهضت قطع شد و تا ده سال بعد، یعنی سال 1335 که مرحوم کمالی پور کارخانه ی بعدی را ایجاد کرد، برازجان برق نداشت.
\nیک شغل دیگر  ایشان همکاری  با شرکت «فتح » بود . فتح از« فلاحت، تجارت و حکمت » می آید که صاحب شرکت، حسنعلی خان حکمت معروف به «بِخرَد» بود که به عنوان خریدار خرما عمل می کردند؛ چون روستای درودگاه  در تملک  خاندان حکمت بود که با آقای حقیقت شریک بودند و بعدها پدرم مقداری از سهامشان را خرید.
\nایشان در شرکت جنوب گاز هم از بدو ایجاد شریک شدند، در کارخانه آرد شریک بودند، اولین توربین بادی و ژنراتور برق در برازجان در مزرعه ی پدریشان که الآن فرماندهی نیروی انتظامی است، ایجاد شد. اولین سردخانه ی جنوب کشور، فرآوری میگو و ماهی و نگهداری رطب در جنوب و بعدها هم دوباره کارخانه ی یخ ایجاد کردند و حتی روستایی را از هیچ پایه گذاشتند.

\n\n

ـ چه جالب. کدام روستا؟
\nروستایی که الان به آن حسین آباد می گویند. در اطراف روستای چروم، که نزدیک کنارتخته هم هست، 20 هزار اصله نخل کاشته شد و 9 کیلومتر برای آن کانال کشی شد تا آب را منتقل نمودند.

\n\n

ـ تجارت آن روزها چگونه انجام می شد؟
\nاکثرا با قافله ی شتر و کامیون هایی اندک که یک نفر حتی هندی مسلمان شده به نام شاجی، حمل و نقل را بر عهده داشتند.

\n\n

ـ پدرتان مدرسه هم رفته  بود ؟
\nبله. در برازجان مدرسه می رفتند و من حتی کارنامه ی سال چهارم اش را هم دارم که « میرزا عماد اقلیدس» زیرش را امضا کرده. اقلیدس بعدها شد رییس فرهنگ استان فارس و قبلش هم مدرسه سلطانیه را در شیراز ساخت.

\n\n

ـ مدرسه ی آفتاب؟
\nقبل از آفتاب و فرخی و دانش هم در برازجان مدرسه بوده و اقلیدس هم مدیر مدرسه برازجان بوده. قبل از سال 1304 که آفتاب ایجاد شود.

\n\n

ـ مدرک تحصیلی هم داشتند؟
\nنه به این شکل که امروزه هست، دیپلم و لیسانس و ... . ولی در همان حد که مدرسه برازجان بوده، ایشان هم درس خوانده اند. پدرم اهل مطالعه بود. کتابخوان بود. تعداد بسیار زیادی کتاب داشت که بعد از فوتشان به یکی از مراکز فرهنگی شهر اهدا شد. پدر حافظه ای بسیار قوی  داشت و تمام ادعیه را از حفظ می خواند به طوری که از برازجان تا شیراز بدون وقفه دعا می خواند. او زیاد می نوشت و  شجره نامه های اکثر طایفه ها را حفظ داشت و بعضی از آن ها به دست خط خودشان هموز باقی است.

\n\n

\n\n

ـ شما فرمودید نخستین سردخانه ی جنوب کشور و محل فرآوری میگو در برازجان ایجاد شده، می توانید در این باره کمی توضیح دهید؟
\nسال 1347 یا 1348 بود که شیلات جنوب تاسیس شد. تیمسار ریاحی مسئول شیلات جنوب بود و به توصیه ی ایشان، سردخانه ای در برازجان ایجاد شد. اولین سردخانه ی جنوب ایران در برازجان ایجاد شده. حتی در فارس هم سردخانه نبوده. ظرفیت اش 600 تن بود. دو سالن داشت. یکی برای نگهداری میوه و یکی هم برای گوشت و ماهی و میگو و حتی تونل انجماد به ظرفیت 5 تن در شیفت. 
\nبخش فرآوری ماهی و میگو هم در کنار سردخانه، بود. میگو و ماهی در برازجان با استفاده از نیروهای بومی فرآوری می شد و در نهایت بسته بندی و ذخیره می شد. در واقع اولین جایی که میگو فرآوری شد، همین جا در برازجان بود.

\n\n

ـ سردخانه ی رطب چطور؟
\nدر سال های بعد، شیلات جنوب به ایجاد سردخانه در بوشهر و فرآوری اقدام نمود و مرحوم کمارج، سردخانه را به سالن نگهداری خرما و رطب تغییر کاربری دادند و قبل از آن این کار انجام نمی شد.

\n\n

ـ این سردخانه هنوز هم پابرجاست؟
\nتا سال 68 که پدرم زنده بود، فعال بود ولی بعدا به دلایلی  تعطیلش کردیم.
\nپدرم قبل از فوت ، درخواست ایجاد یک سردخانه ی 2000 تنی هم کرده بود. محل مورد درخواستش هم محل کنونی سپاه، کنار فلکه گنجی روی تپه بود  همان جایی که الآن مقبره ی شهدای گمنام است. این زمین ها متعلق به عمویم، محمدزمان صمیمی بود؛ وجالب این که پدرم می خواست سردخانه را درون زمین ایجاد کند تا بتواند از حرارت طبیعی زمین برای دمای سردخانه استفاده کند. حتی مقداری کار هم انجام شده بود با این که برای همه عجیب بود که برای ایجاد سردخانه تپه را بشکافند. 

\n\n

ـ فکر می کنم از همه ی اقدامات و کارخانجاتی که مرحوم کمارنجی ایجاد کردند، کارخانه ی یخ کمارنجی در حال حاضر از همه مشهورتر باشد. شاید هم به دلیل نزدیکی به زمان حال است. می خواهم بدانم این کارخانه را چه سالی تاسیس کردند؟
\nتقریبا سال 40.

\n\n

ـ آن زمان هنوز یخ سازی در برازجان نبود؟
\nچند تا یخ سازی بود. قبل از آن و در واقع بعد از کارخانه ی یخ سازی سال 1316 که به شیراز رفت، یخ سازی آقای ساجدی، بعد یخ سازی شرکت برق و بعد از آن هم یخ سازی آقای عظیمی ایجاد شده بود.

\n\n

ـ وسایل کارخانه ای را چگونه منتقل کردند؟
\nبا کامیون وسایل را آوردند. آن زمان جرثقیل نبود. کارگران با استفاده از لوله های آب که از زمین های کشاورزی و باغات آورده بودند، وسایل را می کشیدند. امکانات هم که نبود. برای ماسه بادامی، سنگ می آوردند و با پتک سنگ را خرد کرده و شن بادامی تولید می کردند برای فونداسیون بنا.

\n\n

ـ به نظر شما چگونه کارخانه ی یخ سازی کمارجی با وجود کارخانه ی دیگری که در شهر بود، مشهورتر شد؟
\nهم ظرفیتش بیشتر بود و هم کسانی که نیاز داشتند و بسیاری از مراسمات و مکان ها، مجانی یخ می بردند. آخرین گروهی که رایگان یخ می برد، آرامگاه بود. بعضی  افراد هم که  سهمیه روزانه داشتند.

\n\n

ـ فرمودید پدرتان دوست داشت کار کند. به نظر می رسد مرحوم کمارجی کارآفرین بوده اند. اطلاع دارید آخرین طرحی که برای اشتغال زایی در نظر داشتند، چه بود؟
\nآخرین طرحی که سه روز قبل از فوتش داشت، ایجاد ایستگاه پمپاژ آب در نزدیکی روستای جتوط بود. ما از قبل آن جا زمین داشتیم. پدر به یکی از دوستانم گفته بود 8 پمپ بزرگ بخرد، چون می خواهد در زمین شبکه ی آبیاری ایجاد کند و آب را از رودخانه در پایین دست، به این زمین ها  منتقل کند.
\nایشان حتی نقشه ی شبکه آبیاری را هم طراحی کرده بود. درست سه روز قبل از فوتش بود. بعد هم که فوت شدند.
\nچند وقت بعد من رفتم سراغ کشاورزی تا 5 سال بعد که آقای مهندس کوثری، رییس وقت جهاد کشاورزی، با من تماس گرفتند و گفتند من از طرف شما  5 هزار متر زمین تان را به اداره ی کشاورزی بخشیده ام، اشکالی ندارد؟ من هم گفتم نه. حالا برای چه کاری بخشیدید؟ گفتند برای شبکه ی آبیاری. مهندسی که برای این کار آمده بود وقتی طرح پمپاژ را دید گفت از کجا فهمیدید که این نقطه بهترین محل برای ایجاد ایستگاه پمپاژ است؟  گفتم والا پدرم خودش زمانی که زنده بود، این نقطه را تعیین کرده بود. یعنی کاری که مهندسین کشاورزی می خواستند با محسابات فنی انجام دهند، پدر چند سال قبل از روی تجربه انجام داده بود . 

\n\n

ـ پدرتان انسان ثروتمندی بود؟
\nپدرم اعتبار داشت و می توانست پول ایجاد کند، او ثروتمند نبود ولی  ثروتمند زندگی  می کرد.
\nمرحوم کمارجی دل و جرات خوبی داشت. توکل می کرد و کار را شروع می کرد. البته نه بدون فکر. برای هر کاری فکر می کرد و خلاقیت و جرات ریسک بالایی داشت ولی همانطور که گفتم  ثروتمند نبود.

\n\n

ـ طبق شنیده های من مرحوم کمارجی ارتباطات گسترده ای هم داشتند. پیرامون این ارتباطات و افرادی که می شناختند اطلاعاتی دارید؟
\nایشان ارتباطات زیادی داشت و می توان گفت هنر کمارجی، حفظ و نگهداری روابط بود. او کار نداشت که  فلانی چکاره و مثلا اصل و نسبش چیست. با روحانی، نویسنده، شاعر، نظامی، دانشگاهی و تمام رده ی کاری و دولتی و خصوصی مراوده داشت. مثلا مرحوم صادق چوبک، خانلری و شمس الدین امیرعلایی، نصرت امینی و ... رفاقت و دوستی داشت. به روحانیت ارادت داشت و حتی معتقد بود اگر کسی به مراجع کم ترین حرفی حرفی ایراد کند، زنش بر او حرام است.
\nپدرم از لحاظ سیاسی تفکرات مستقلی داشت و با اکثر روحانیون زمان خود مراوده و دوستی داشت.
\nاکثر کسانی که به برازجان می آمدند، با ایشان باب آشنایی ایجاد می کردند. به منزل ما می آمدند و بعدها هم که از برازجان می رفتند این روابط باقی می ماند. دوستی پدرم به همین صورت پا می گرفت و باقی ماند.  مثلا شمس الدین امیرعلایی که نخستین سفیر ایران در پاریس بود، تیمسار اردوبادی، رزم آرا، آقایان حکمت و... .

\n\n

ـ نحوه ی آشنایی آقای کمارجی با این افراد چگونه بوده؟ مثلا با آقایان حکمت که فرمودید. کدام حکمت ها با ایشان دوست بودند؟
\nمثلا در سال 1317 افسرانی که برای تهیه ی کتاب جغرافیای نظامی به برازجان آمدند و می خواستند به جم و ریز بروند ـ البته آن زمان جم و ریز به این شکل وجود نداشته ـ و پدرم با  اسب و قاطر آن ها را به جم و ریز می برد در حالی که پدرم آن زمان 39 سالش بیشتر نبوده.
\nآشنایی با آقایان سردار فاخر و حکمت هم به واسطه ی تجارت و شراکت پیش آمده بود. البته همین آقایان معتقد بودند  پدربزرگم از خود  پدرم خیلی قوی تر بوده اند. هم در مسائل  اقتصادی و هم این که انسان بسیار سَیاسی بودند و ارتباطات قوی با افراد مختلف و خصوصا خانواده ی مشارالملک.

\n\n

ـ چگونه همه ی ارتباطات را حفظ می کردند؟
\nایشان بسیار موقع شناس و مردم شناس بود و می دانست با هر کس چگونه رفتار کند.
\nما بچه که بودیم زمان عید می نشستیم کارت پستال می فرستادیم. کارت پستال های آن زمان مثل الآن نبود. کاغذهای ظریف و قشنگی بود با رنگ آبی که چاپ پاپخانه ی مصطفوی شیراز بود و عید را تبریک گفته بود و امضای پدرم هم زیرش بود و کار ما بچه ها این بود که کاغذها را تا کنیم، در پاکت طلایی رنگ بگذاریم و تمبر بزنیم و ارسال کنیم. شاید حدود 300 پاکت می شد. همیشه به ما می گفت دوستانتان را نگه دارید.
\nمثلا یک دوست یهودی داشت و در عید یهود برایش کارت می فرستاد و یا برای دوست مسیحی اش در شب ژانویه و کریسمس کارت می فرستاد. برای کسانی که به اعیاد خاصی اعتقاد داشتند هم در همان مناسبت کارت می فرستاد. مثلا برای یکی در عید قربان و یکی در عید فطر. می گفت من هرگز دوستانم  را  فراموش نمی کنم .
\nمکه ی اول که رفت، سال 40، هر شب یک گروه دعوت بودند، یادم است، یک شب هم کلیمی های شهر دعوت بودند. بعضی وقت ها مشکلاتشان را یکی یکی به پدرم می گفتند. نمی گفت چون کلیمی هستند نباید با آن ها رفت و امد داشت. به خصوص چون رییس انجمن شهر بود، با همه یک شکل رفتار می کرد.

\n\n

ـ جناب صمیمی، مرحوم کمارج، از چه سالی عضو انجمن شهر برازجان شدند؟
\nاز چه سالی را نمی دانم ولی مدارکی دارم از سال 1319 که برازجان انجمن شهر داشته و مصوبه داشته اند و پدرم هم عضو انجمن بوده.

\n\n

ـ این انجمن همان شورای شهر بوده؟
\nبله. سال 29 همین انجمن، مجوز شهرداری را برای شهر گرفتند و علی برازجانی هم انجمن شهر به عنوان شهردار انتخاب کردند.

\n\n

ـ من شنیده ام جناب کمارجی انسانی بسیار مقید و مذهبی هم بوده اند. حتی مسجدی در برازجان به نام ایشان شهرت دارد و بسیار قدیمی است. در این باره کمی برایمان توضیح می دهید؟
\nکمارجی به شدت مذهبی بود. فقه اسلامی را خوب می دانست و به مسائل مذهبی خیلی وارد بود و در عین حال متحجر هم نبود. عجیب عاشق امام حسین (ع) بود و وقتی نام شهید کربلا را می آورد و تنها بود، گریه می کرد.
\nمسجد کمارجی را هم پدربزرگم از محل درآمدهایش در سال 1324 بنا نهاد و پدرم مسجد را ساخت. مسجد در ابتدا خشت و گلی بوده و دهه ی شصت، با مصالح جدید بازسازی شد و مرحوم حاج شیخ رضا ذاکری تا آخر عمرشان هر شب ماه رمضان در آن روضه می خواندند.

\n\n

ـ ایشان دست به خیر هم بودند. در این باره زیاد شنیده ام.
\nبله. البته ما از این موضوع خبر نداشتیم. حتی مادرم هم اطلاع نداشت و بعدها متوجه ی این قضیه شدیم.

\n\n

ـ پدرتان سیاس تر بودند یا پدر بزرگ تان؟
\nپدربزرگم. ایشان انسان بسیار سیاس و حاضر جوابی بوده. این را حسنعلی حکمت برایمان تعریف کرد. 

\n\n

ـ مطالب بسیار جالبی را فرمودید. به نظر می رسد برازجان در وضعیت های مختلف به خصوص وضعیت اقتصادی و بعدش هم اجتماعی و سیاسی، دوران متفاوتی را داشته.
\nبله. برازجان فرهنگ بسیار بالایی داشت. آن زمان تئاترهای بسیار خوبی اجرا می شد. چندین بار در طول سال، کارناوال شادی در شهر برگزار می شد. کسی متعرض شخص دیگری نمی شد. اگر اختلافی بین طوایف ایجاد می شد، بزرگان با هم می نشستند و حلش می کردند و این موضوع به رده های پایین خانواده ها نمی رفت و اصطکاک ایجاد نمی کرد. اوضاع خیلی متفاوت از امروز بود. 

\n\n

ـ به نظر شما باید چه کرد؟
\nباید تلاش نماییم بزرگان شهر و منطقه را که رفته اند دور هم جمع کنیم. اگر نتوانیم از بزرگان و فرهیختگان برازجانی که در سراسر دنیا هستند، برای قوام شهر استفاده کنیم، شهر بی هویت می شود. 
\nجمع کردن افراد برازجانی دور هم و ایجاد اشتغال مهم ترین روش برای برگرداندن قوام شهر است.

\n\n

ـ و اما مطلب آخر درباره مرحوم پدرتان. 
\n نوجوان که بودم فکر می کردم پدرم فرصت طلب است ولی بعد دیدم نه!! ایشان می تواند همه را هضم کند. با همه رفیق بود ولی کسی رویش تاثیر نمی گذاشت و اتفاقا سعی می کرد خودش روی دیگران تاثیر بگذاره.
\nایشان در لباس پوشیدن هم مقید بود.
\nمرحوم کمارجی، انسان صلح طلبی بود و دوست نداشت جنگ و خونریزی رخ بدهد. هیچ وقت اشتباهات دیگران را به رخشان نمی کشید. از تشنج و دعوا جلوگیری می کرد. همیشه اول به دیگران سلام می کرد. مورد توهین و فحش که قرار می گرفت، می گفت ممنونم و آرامش خودش را حفظ می کرد. البته پرخاش هم می کرد. مثلا بعضی وقت ها در کارخانه یخ فروشی، شلوغ می شد، کسی می رفت روی میز یخ، پدر عصبانی می شد و به او تشر می زد ولی بعد صدایش می کرد و 100 تومن به او می داد. صد تومن آن زمان، پول 50  قالب یخ بود.

\n\n

ـ از وقتی که در اختیار ما گذاشتید، سپاسگذارم.

\n\n

\n\n

مرحوم کمارجی در جوانی و میانسالی

\n\n

*منبع:ماهنامه «فکر شهر»

\n\n

 

\n

ارسال نظر
آخرین اخبار
مطالب بیشتر