فکرشهر ـ علیرضا احمدی خرم:
- جباری...
- آقا اجازه... بله آقا...
- بیا انشات رو بخون...
- آقا اجازه... چشم آقا...
موضوع انشا... تعطیلات نوروزی خود را چگونه گذراندید؟
به نام خدایی که اول معلمها را آفرید که خیلی خوب هستند تا هی انشا بگویند و هی ما بنویسیم و باز هی بگویند تا بنویسیم که دستمان گرم شود و دست به قلممان خوب شود.
ما تعطیلات نوروزی را خیلی به سختی گذراندیم، زیرا ما همهاش توی خانه تمرگیده بودیم، چون روز عید ما به بابایمان گفتیم ما را به پارک ببر. بابایمان گفت بتمرگ توی خانه. کرونا است. ما فهمیدیم که امسال باید همگی تمرگیده باشیم توی خانه. ما نمیدانیم کرونا چه است. هرچه است خدا لعنتش کند که ما توی خانهایم. مادرمان هم اعصاب ندارد. مثل بابایمان. هر روز ما را میزند. میگوید خدا نیستتان کند که هی میروید توی کوچه هی میآیید و از سروشکلتان کرونا میبارد. مادرمان هر روز توی سر ما میزند و بعد توی آن میگردد. اول سر ما را زیر آب داغ میگیرد؛ پوست سرمان قلفتی میخواهد بکند. مادرمان میگوید لای مویتان شاید کرونا باشد تا بمیرد زیر آب داغ.
ما تعطیلات نوروزی را دوست نمیداریم، زیرا هر روز توی خانه میباشیم و حتی بابایمان ما را تا هیچ جا نمیبرد. ما فهمیدهایم که مهمان خیلی خیلی خیلی بد میباشد و این را بابایمان و مادرمان هی میگویند؛ چون امسال اصغر و جواد و کریم که پسرعموهایمان میباشند ریختشان را ندیدهایم. بابایمان میگوید مهمان نمیخواهیم. مهمان کرونا دارد. من نمیدانم کرونای لعنتی چه است که همه دارند و ما نداریم. چرا بابایمان کرونا نمی خرد که ما هم داشته باشیم و چشممان به دست این و آن نباشد. من میدانم بابایمان چرا ناراحت میباشد، چون پول زیاد ندارد کرونا بخرد و اعصابش صفر است و بابای اصغر و بابای جواد و بابای کریم پولدارمیباشند و هر روز برای خودشان کرونا میخرند.
ما تعطیلات نوروز را پای تلویزیون مینشینیم و هی میخوریم و سیر نمیشویم تا بزرگ شویم. مادرم میگوید تلویزیون نگاه کنید تا سرتان پر از آموزش شود و تا بلند میشویم که گلاب به رویتان به توالت برویم، مادرمان چپچپ نگاهمان میکند. مادرمان وقتی اخم میکند، یعنی زود بیایید پای تلویزیون بشینید تا فضولی نشود، چون اعصاب ندارد. تلویزیون ما پا ندارد که کنار پای آن بنشینیم. جلوی آن می نشینیم. با خواهرم هی جنگ میکنیم و توی سروکله هم میزنیم و هی به کرونا که نمیدانم چیست، فحش میدهیم.
بابایمان روزی شونصد بار به حمام میرود و هی خودش را میشورد. خیلی تمیز شده است. آن موقع که کرونا نبود، بابایمان حمام را دوست نمیداشت. حالا دوست میدارد و خیلی زیبا و خوشگل شده است و ما، هی او راماچ میکنیم، چون بوی بد ندارد؛ اما او اعصاب ندارد و همهاش از کرونا حرف میزند و هی به مادرم میگوید این توله سگها را به حمام ببر. ما نمیدانیم منظور بابایمان چه میباشد چون ما در خانه از حیوانات نگهداری نمیکنیم، زیرا بد میباشد و روی قالی ادرار میکنند؛ ولی مادرمان به جای توله سگها که نمیباشند، ما را به حمام میبرد و خیلی میشورد. ما دردمان میآید. خیلی لیف میکشد و پوستمان سرخ میشود. میگوید تا تمیز باشید و کرونا نگیرید و جونممرگ نشوید.
ما هرگز نمیدانیم کرونا چی چی است. یک روز از تعطیلات نوروز که مادرمان و بابایمان در خانه نبودند و در را قفل میکنند تا ما نرویم توی کوچه با بچههای بی پدرومادر که بابایمان میگوید بازی نکنیم، ما به دوستمان زنگیدیم تا بگوید کرونا چه است. او گفت کرونا خیلی خوب است و ما او را نمیبینیم و خیلی ریز است، اما خوب است، چون او بابایش در تعطیلات نوروز برایش هله هوله خریده است و هرچه میخواهد میخرد تا صدایش درنیاید و بتمرگد توی خانه؛ اما ما، بابایمان میگوید خیلی چیز بدی است. بابایمان آن موقع ها فقط به طلبکارها که خیلی زیاد میباشند فحش میداد، اما حالا بیشتر به کرونا فحش مینماید. ما نمیدانیم شاید کرونا یکی از طلبکارهای جدید میباشد که خون بابایمان را در شیشه کرده است و پول میخواهد. ما بابایمان را خیلی دوست میداریم و قلکمان را به او دادیم و گفتیم پول به کرونا بدهد تا دست از سرش بردارد، اما بابایمان توی گوش ما کوبید. گوش ما به نظرم پاره شد و خیلی درد دارد و در آن قطره گوش درد مادرمان چکیده است. برنامه کودک این روزها میگوید کرونا از صابون ترس دارد و فرار میکند و گل های مهربون باید دست بشورند تا خوب شوند و مریض نباشند و ما هی دست میشوریم و هی میشوریم؛ اما مادرم آن روز خیلی عصبانی شد که صابون تمام شده است و گفت مگر صابون را میخورید و من گفتم یکی از خالهها توی برنامه کودک که اسمش را یادم نیست گفته است خیلی دست بشوریم. مادرم گفت به اندازه بشور ولی ما نمیدانیم به اندازه چه چیزی یا چه کسی باید بشوریم. شاید دستمان به اندازه او نرسد.
آقا ما نمیدانیم این کرونا دیگر چه بلایی میباشد که تا تکان میخورم یقهمان را بابایمان میگیرد؛ اما محسن دوستمان میگوید هرچه میباشد از خارج آمده است و خارجکی میباشد. ما خارجکی بلد نمیباشیم حرف بزنیم و حتی زبان خودمان را نیز بلد شاید نمیباشیم، زیرا بابایمان هی میگوید مثل بچه آدم حرف بزن و من نمی دانم مثل بچه چه جانوری دارم حرف می زنم. شاید پدرمان بتواند خارجکی حرف بزند و به کرونا بگوید که اجازه بدهد تا ما به کوچه برویم و با دوستانمان که قیافه آنان را فراموش کردهایم، بازی بنماییم. بابایمان خارجکی بلد میباشد و یک روز شوخی شوخی که آمد خانه گفت: «هلو». ما فهمیدیم هلو میخواهد اما ما هلو در یخچال نداریم و برایش سیب زرد آوریدیم و او گفت نمیخواهد. فقط هلو میخواهد و گاهی که به خانه میآید تا ما میگوییم سلام، میگوید: «هلو». شاید بتواند با کرونا حرف خارجکی بزند تا ما را ول کند تا به زندگیمان برسیم.
روز آخر که به مدرسه رفتیم، معلممان میگوید کرونا آمده و باید مدرسه را تعطیل نماییم تا شما همیشه سلامت باشید. کرونا از درس و مخش خوشش نمیآید. مادرم میگوید هرکسی درس نخواند گنده نمیشود و کوچک میماند. به خاطر همین است که دوستمان می گوید کرونا ریز است و پیدا نیست و نمیدانم کجا است؛ چون از مدرسه خوشش نمیآید و کوچک می ماند و کور است. چون بابابزرگمان میگوید آدم بیسواد، کور است و من نمیدانم با این کوری چطوری از خارج آمده است تا ما را ناراحت کند. نه به خانه ما میآید پیشمان یکمی بنشیند و نه میگذارد ما برویم خانه کسی و هی ما بمانیم دست بشوریم و حمام برویم و صابون و شامپو و لیف مصرف کنیم تا کرونا خوشش بیاید. مادرمان میگوید خدا خفاشها را بردارد که کرونا تقصیر آنان میباشد. مانمیدانیم کرونا و خفاش آخر چگونه به همدیگر مربوط میباشند و خفاش بیچاره که روزها خواب میکند و شب بیدار میباشد و جانورها را میخورد چه کرده است؟ اما خدا لعنتشان کند که به کرونا مربوط میباشند.
بابایمان در تعطیلات نوروز همهاش در خانه افتاده است و کم بیرون میرود و غذا می خورد و مادرم هی به او میگوید خرس گنده همهاش توی خانه یک وری نخواب. مادرم، بابایمان را کوچک می کند؛ مثل ما که کوچک می باشیم. مادرم هر وقت یخچالمان خالی میگردد خُلق ندارد و اخمهایش همیشه توی هم میباشد و بابایمان به بازار میرود و چیز میخرد اما تا میآید مادرم با یک شیشه که نمیدانم چه در آن است میرود و تا بابایمان میآید داخل سرتاپایش را از آن چیز با اسپری میپاشد که بیچاره سر تا کف پا خیس میشود؛ اما خوشش میآید و میگوید آن چیز کرونا را میمیرد. ما گیج میباشیم که آن چیز چه میباشد که کرونا را میمیرد و اصلاً کرونا کجا است. مادرم خیلی تمیز میباشد و همه چیزهایی که در تعطیلات نوروزی بابایمان میخرد را خیلی خیلی خیلی میشورد و تازه نان را هم میشورد و ما نان خیس میخوریم. شاید زودتر بزرگ شویم.
ما امسال تعطیلات نوروزی را در خانه بودیم تا خوب باشیم و زنده باشیم و بابایمان میگوید در خانه باشید تا عید سال بعدی را چشمتان ببیند وتا بیرون بروید، عید سال بعد را نمیبینید و کرونا است و از خدا میخواهم تا یک روز کرونا را ببینم و هرچه توی دلمان فحش دارم به اوبزنم. ما فحش دوست نمیداریم بدهیم اما با اجازه بابایمان مقداری فحش به کرونا میدهیم تا آدم شود و با بچهها، خوب باشد و هی پشت در ما نباشد تا نگذارد ما به کوچه برویم.
این بود انشای ما؛ وسلام...
امیدوارم قلمتان همیشه بزرگ باشد
و بزرگی ها را ببیند
و کوچک بودن را در حد کرونا
و ذهن های کرونایی بداند. موفق باشید
خلاصه ای خوب ولی عالی نبود
موفق باشید